تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 12 اولاول ... 456789101112 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 117

نام تاپيک: داستان دنباله دار!!(بياين با هم کاملش کنيم!) (تاپیک دوم)

  1. #71
    داره خودمونی میشه AThEisT's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    150

    پيش فرض

    جکوب دستان سارا را گرفته در اوج قهقرای نیستی ، خسته از آینده ی خود به جایی نگاه میکرد که همه زندگیش را در دوراهی پوچی تباه میدید !
    دستان سارا را رها کرد...
    احساس خلاء در تمام مویرگ های بدنش کشیده شد!
    قطره اشکی چکید ...
    آن ها را دیدی ...

    صدایی از گلویش خارج شد اما به هیچ شبیه نبود ! تبدیل دستانش را دید ...
    دستان جیکوب به موجودی میماند که حیکوب در روزهای کودکی وقتی مادربزرگ برایش قصه میخواند آن را با خود تصور میکرد ! درست با همان جزییات ...
    جکوب از هیچ نترسید ...
    وقتی انسان نقطه روشنی در آینده اش نباشد همچنان در پوچی سرگردان می دود و ذره ذره وجودش را فدای افکار اورمانیسمی اش میکند !
    جیکوب با انگشتان بلندش که اکنون دراز و باریک و خشک همچون انشگتان حشره افسانه ای درون کتاب های کافکا شده بود دست در جیبش فرو برد و همه محتویات آن را فرو ریخت ...
    پاکتی سیگار ، کبریت ، تیغ و تخمه هندوانه !
    افکارش چنان سرمست از حضور شیاطین در آن مکان بود که موهای بدنش که همچون پشم پشت کمر گوژپشتی شده بود را سیخ نگه داشته بودند !
    سیگار را روشن کرد و در دود آن غرق شد ! تمام خاطرات زندگی اش ! آرزوهایش و رویاهایش را در ورای افسانه های درون کتاب ها میدید !
    خود را گم کرد !
    دود را که در گلویش فرو برد ! به هیچی رسید !
    تیغ را برداشت !
    دستانش را برای آزمودن این امتحان سخت چنان محکم نگاه داشته بود که گویی قلب معشوقه اش را همچون مرشد و مارگاریتا ...
    تیغ را بر رگ دستش کشید !
    هیچکس نبود
    در آن جهان خلا
    نه رهگذری
    نه عابری
    نه حتی خدایی

    جیکوب بود و جیکوب با یک دنیا آرزو برای آینده اش
    احساس جلادی را داشت که در شب بارانی پای جوخه اعدام به گریه می افتد ! فریاد میزد ...
    فریاد میزد ...
    فریاد ...

    قطره اشکش باز بر روی لبانش افتاد و از مزه شور اون به حال تهوع !
    دستانش در حال تبدیل به یک چرک بزرگ بودند !
    زیر لب زمزمه میکرد :

    صدای مرگ
    صدای عشق
    صدای من

    شنیدم همه را ...

    به اینجا که رسید به هق هق افتاد !
    جیکوب با لبخندی مصنوعی که در تمام این مدت بر لب داشت تیغ را به دستانش زد !
    احساس آزادی می کرد ! احساس ...

    و (( هیچ )) در لحظه اتفاق افتاد !!!

    چیزی نمانده بود جز ته سیگار جیکوب که خاکرهایش تمام تن آن تخم هندوانه را پوشانده بود !
    خونی نیامد ! حتی دردی نکشید !

    وقتی درد فکر جیکوب به حدی رسید که درد جسمانی را حتی احساس نکرد !

    و این پایانی بود بر قصه پسرکی که تمام خواسته اش یک دنیا زندگی معمولی بود ...

    و همچنان ته سیگار جیکوب خاکستر می شد ...


    پایان ...



    پ.ن : من عذرخواهی میکنم که داستانتون رو من به پایان بردم !

    امیدوارم تاپیک دیگری باز شود تا داستان جذاب تر و بهتری را با هم به اتمام برسونیم ...

  2. این کاربر از AThEisT بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #72
    داره خودمونی میشه matias _ adler's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    30

    پيش فرض

    اما در اخر فهمیدیم جیکوب چون تربیت خوبی نداشت معتاد شد و اخرشم سیل گرفت و مرد !!!

  4. #73
    داره خودمونی میشه Silver WereWOlf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    ارومیه
    پست ها
    119

    پيش فرض

    جکوب دستان سارا را گرفته در اوج قهقرای نیستی ، خسته از آینده ی خود به جایی نگاه میکرد که همه زندگیش را در دوراهی پوچی تباه میدید !
    دستان سارا را رها کرد...
    احساس خلاء در تمام مویرگ های بدنش کشیده شد!
    قطره اشکی چکید ...
    آن ها را دیدی ...

    ........


    ........پ.ن : من عذرخواهی میکنم که داستانتون رو من به پایان بردم !

    امیدوارم تاپیک دیگری باز شود تا داستان جذاب تر و بهتری را با هم به اتمام برسونیم ...
    دوستان اول كه داشتم اين پست رو ميخوندم فهميدم كه داره دوستمون تمومش ميكنه يه خورده ناراحت شدم ولي وقتي تا آخر خوندم واقعا خوشم داستان كارهاي زيادي داشت مثلا پدر جيكوب ولي پايانش در هر صورت بايد با مرگ جيكوب تموم ميشد واقعا خوشم اومد دلم نيومد ديگه ادامه بدم بزودي داستان جديدي ميزنم تو اين تاپيك موضوشو بدين ممنون

    پايان

  5. #74
    آخر فروم باز frnsh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    3,823

    پيش فرض

    دوستان اول كه داشتم اين پست رو ميخوندم فهميدم كه داره دوستمون تمومش ميكنه يه خورده ناراحت شدم ولي وقتي تا آخر خوندم واقعا خوشم داستان كارهاي زيادي داشت مثلا پدر جيكوب ولي پايانش در هر صورت بايد با مرگ جيكوب تموم ميشد واقعا خوشم اومد دلم نيومد ديگه ادامه بدم بزودي داستان جديدي ميزنم تو اين تاپيك موضوشو بدين ممنون

    پايان
    سلام
    سیلور جان نمیشه این کارو نکنیم؟
    قبول دارم پست ایشون خیلی قشنگ بود، ولی آخه اینطوری داستانمون خیلی بدجا تموم میشه، درست همونجایی که کل هیجانات تازه شروع میشه!
    به نظر من پست ایشون رو نگه داریم و آخر داستان بذاریمش.
    بقیه دوستان نظرشون چیه؟

  6. #75
    پروفشنال Iman_m123's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    شیــــــــراز
    پست ها
    980

    پيش فرض

    پست بالا تایید میشه

    ببخشیدا که اضهار نظر میکنم ولی این پایانی که AThEisT جان نوشتن اصلا از نظر سبکی با این داستان همخونی نداشت
    این جمله ها با این قالب هایی که نوشته شده بیشتر برای داستان های رمانتیک استفاده میشه

    اگر بتوننین داستانو به جهتی سوق بدین که آخرش عاشقانه و رمانتیک باشه و آخرش اینجوری تموم بشه فکر میکنم قشنگ بشه

    در ضمن اگه دوستانی که تو تاپیک فعالیت میکنن به این تاپیکی که تو امضام هست سر بزنن ( ) و یه نظری راجع به ادامه داستان بدن ممنون میشم
    اگر هم دوست دارید با هعم ادامه بدید.

    ها ؟

  7. #76
    داره خودمونی میشه Silver WereWOlf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    ارومیه
    پست ها
    119

    پيش فرض

    نظر دوستان براي من خيلي مهمه اگه دوستان راضي باشن ادامه ميديم

  8. این کاربر از Silver WereWOlf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #77
    داره خودمونی میشه sarah313's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    35

    پيش فرض

    به نطر من اگه این پایانش باشه خیلی بد تموم میشه!داستانی که ما می نوشتیم از ژانر فانتزی بود ولی این پایان خیلی اگزیستانسیالیسمی بود!
    به نظر من ادامه بدیم و اگه ممکن باشه کسی که تاپیک رو زده یا کسی که بیشترین پست رو تو تاپیک داره پایان داستان رو بنویسه البته به موقع اش!چون حداقل می دونه چه خبره!حالا نه اینکه سریال ایرانی بشه و درس اخلاق هم بده کلی!یه پایان مثل سرزمین اشباح دارن شان مثلا خیلی خوبه!تراژدی تموم میشه ولی اصلا حس نمی کنی علاف شدی!
    به نظرمن اگه جمع و جورتر مثل یک داستان واقعی هم بنویسیم خیلی بهتره!خدا رو چه دیدی شاید چاپ شد!!

  10. 3 کاربر از sarah313 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #78
    داره خودمونی میشه Silver WereWOlf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    ارومیه
    پست ها
    119

    پيش فرض

    دوسته عزيز (AThEisT ) با عرض پوزش نميشه اين پايان رو قبول كرد تازه اوله داستانه در ضمن داستان مال همه نويسندگانشه واسه همين بايد با نظر و مشورت همه به پايان برسه و البته اين اختتاميه شما بيشتر شبيه اخر داستان هاي صادق هدايته واسه همين من يه نمايندگه از طرف دوستان دوباره داستان رو شرو ميكنم
    بسم الله
    ____________________
    و اينك ادامه داستان
    سارا جيكوب رو با خودش از ديوار رد ميكنه و به خارج از مخفيگاه ميبره همون جايي كه اون گرگا افتاده بودن دنبالش. سارا به جيكوب ميگه : حالا چشماتو ببند تا تلپورت كنيم
    - نميشد اين همه راهو تلپورت ميكرديم من حالم داره بد ميشه
    - نه چون قدرته ما هنوز به اندازه كافي نيست ممكن نيست تو فضاي بسته تلپورت كنيم ممكنه از تو ديوار دربيايم حالا چشماتو ببند
    سارا دسته جيكوب رو ميگيره در ان واحد با يه صداي تق بلند جلو يه پاركينگ قديمي ضاهر ميشن
    سارا: اين جا پايگاه موقتي ماست فعلا اينجاييم كسي هم به ما شك نميكنه
    يه پاركينگ تو وسط يه شهرك صنعتي قديمي كه انگار شهر كلا ترك شده همه جا پر از كاغذ پاره هايي بود كه روش با خط درشت و قرمز نوشته بود شيطان برگشته
    جي :اينا چيه؟
    - بيا تو بعدا توضيح ميدم نبايد اينجا ديده بشيم خطرناكه
    در باز ميشه و سارا و جي وارد پاركينگ ميشن...

  12. این کاربر از Silver WereWOlf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #79
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض

    به نظر من بهتره به مدیر انجمن بگیم بیاد و پست‌های اضافی رو پاک کنه و ما هم داستان رو تو پست صدم تموم کنیم و تاپیک بسته بشه

    نظرتون چیه؟

  14. #80
    داره خودمونی میشه sarah313's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    35

    پيش فرض

    به نظر من بهتره به مدیر انجمن بگیم بیاد و پست‌های اضافی رو پاک کنه و ما هم داستان رو تو پست صدم تموم کنیم و تاپیک بسته بشه

    نظرتون چیه؟
    پست صدم خیلی کم نیست؟پس باید خیلی جمع وجور تر(از نظر محتوایی) طولانی تر (از نظر تعداد کلمه ها) بنویسیم!بعد ممکنه 1 پست انقدر زیاد بشه که کسی حوصلش نشه بخونه!نه؟!



  15. این کاربر از sarah313 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •