تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 58 اولاول ... 45678910111218 ... آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #71
    آخر فروم باز gmuosavi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    نصف جهان سبزوهمیشه سبز
    پست ها
    4,094

    پيش فرض

    فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
    عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
    مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
    عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
    عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکنی خود را معطل می کرد.
    عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟، نه!، این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!
    این داستان یکی از حکایت های زیبای مولانا در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که بگمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدد که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کند، کاسته می شود

  2. 5 کاربر از gmuosavi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #72
    حـــــرفـه ای piremard's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    پست ها
    6,618

    پيش فرض

    چه تاپیک جالبییست . با تشکر از ماریو برای معرفی کردن این تاپیک این هم آخرین داستانک بنده :

    خاطره یک روز دلگیر :
    تو ترافیک گیر کردیم . از خودروی جلویی تنها چراغ های قرمزش پیداست که داره چک چکه می کنه. در پس زمینه ترانه ای از رادیو پخش می شه . برف پاکن ها روی نوای موسیقی نویز می ندازند . ترانه از ریچارد مارکس بنام آنجلیا. برف پاک کن رو خاموش می کنی و قطرات روی شیشه جلو سرازیر می شند . مثل زامبی ها به چراغ های قرمز خودرو های پیش رو خیره می مونی . ساکسیفون به اوج می رسه . دوست داری بری بیرون از خودرو و از محو شدن در مه برای رقصیدن با آنجلیا استفاده کنی .
    از پشت سر بوق می زنند . گویا راه باز شده . من متوجه نشدم . برف پاکن ، روشن

    ژانویه 2009


  4. 6 کاربر از piremard بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #73
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض زندگی نباتی

    نفس می‌کشید، چشم‌هایش هم باز بود ولی دکترها قطع امید کرده بودند. همه می‌گفتند زندگی نباتی را می‌گذراند.
    پدر و مادرش هرگز فکر نمی‌کردند روز خواهد رسید که آنها در مورد اهدإ اعضای بدن فرزندشان تا صبح بنشینند و تصمیم بگیرند و بالاخره او رفت ولی قلبش هنوز می‌تپد.

  6. 5 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #74
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    ░░░░░░
    پست ها
    5,803

    پيش فرض

    - وقتی میگم نمیشه ، یعنی نمیشه !

    - خوب چرا نمیشه ؟

    - وقتی پول نباشه خوب نمیشه دیگه !

    - خوب از یکی قرض کن .

    - با کدوم پشتوانه به من پول قرض میدن ؟

    - ...

    پسرک لنگ از پشت در به نزاع پدر و مادر گوش میداد ، او هم حق داشت سالم باشد ...

  8. 7 کاربر از huti_421 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #75
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض دلقک

    وقتی از دنیا رفت صورتش خندان بود و از صبح تا غروب باران بارید. او باران را خیلی دوست داشت و وصیت کرده بود که پس از مرگش هیچ کس لباس سیاه نپوشد و سر مزارش گریه نکند، روی سنگ قبرش هم نوشته شده بود، دلقک ها به مرگ هم می خندند.

  10. 3 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #76
    اگه نباشه جاش خالی می مونه .::. RoNikA .::.'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    p30world
    پست ها
    271

    پيش فرض بچه ها به بهشت می روند

    چند روز بود که چون باران بهاری، یکریز می نوشت و نام او را بر تن سفید کاغذ می بارید، اما نه شعری سر گرفته بود و نه بهار آمده بود. فقط باران بر گورستان می بارید و خاک نرم و تازه ی گورش را خیس می کرد. مطمئن بود که ریزش یکریز باران بیدارش می کند و او باز کودک شیرین اش را می بیند که دو دستش را بر چشمانش می کشد و به او لبخند می زند.
    آن قدر نوشت که باران بند آمد و در زیر نور بی دریغ خورشید بوته ای گل سرخ از خاک سر بیرون کرد.

    آرش نصیری

  12. 2 کاربر از .::. RoNikA .::. بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #77
    اگه نباشه جاش خالی می مونه .::. RoNikA .::.'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    p30world
    پست ها
    271

    پيش فرض بیداری

    می گوید:
    - داستان هایت انتزاعی است، کسی از آن ها چیزی نمی فهمد.
    می گویم:
    - من خواب هایم را می نویسم.
    می گوید:
    پس بیدار شو. برای بیدارها بنویس.
    چشم هایم را باز می کنم. دسته ای کبوتر سرخ از خواب من می گذرند.

    آرش نصیری

  14. 3 کاربر از .::. RoNikA .::. بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #78
    اگه نباشه جاش خالی می مونه .::. RoNikA .::.'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    p30world
    پست ها
    271

    پيش فرض سکوت

    مرد پیر شده بود . دیگر نمی توانست گیتار بزند و سکوتی ابدی بر خانه اش حکم می راند .
    باید کاری می کرد ، پس از ساعتی فکر ، گیتارش را برد توی حیاط گذاشت و دور و بر آن خرده نان ریخت.
    پس از چند روز ، درست وقتی که داشت جان می داد ، سکوت خانه اش شکسته شد و او با خوش حالی چشم هایش را بست.پرنده ای آمده؛در گیتارش لانه کرده بود.

    رسول یونان

  16. 4 کاربر از .::. RoNikA .::. بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #79
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض گل دزد

    دزدکی چند شاخه گل رز از باغچه پیرمرد چید و فرار کرد. در راه به زیرکی خودش احسنت گفت.
    وارد حیاط شد. چند کلاغ سیاه گل های باغچه را که یادگار پدرش بودند خورده بودند...

  18. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #80
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض آرزو

    وقتی شنید بزرگترین هنرمند سینمای کشور مرده خیلی خوشحال شد.
    فردا صبح اول وقت جلوی خانه‌ی سینما حاضر شد
    در حالی که دفترش را به سینه‌اش می‌فشرد، امیدوار بود امروز دیگر بتواند کلکسیون امضایش را تکمیل کند.

  20. 3 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •