روناک یوسفی اوردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه روناک یوسفی کیه که اوردنش :/
روناک یوسفی اوردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه روناک یوسفی کیه که اوردنش :/
یوسفی !؟ =< یونسی
آره امروز شاید مسخره ترین مهمون تو این چند سال بود !
امروز جای تاسف داشت فکر کنم مهمن کم اوردن جالبه خودشو بازیگر میدونست با اون بازی مسخره اش
سلام
آخه این مهمون بود که آوردن ،به قول اون دوستمون یه ربع لازم بود فکر کنه تا بعدش جواب سؤال هارو بده .
کلی حالمونو گرفتند با مهمون آوردنشون.
نه به اون شوری شوری نه به این بی نمکی....... .
روناك يونسي همون خجسته رستكاران بود!!
خوب شد نديدي ، شما بردي!!
مزخرف ، كل برنامش موج منفي بود! اصلا يارو افسرده بود!!
حالا مگه این کی هست که اورده بودنش !!؟
دوستان تو پستای قبل گفتنروناک یونسی یا همون خجسته رستگاران!مثل اینکه مهموناشون ته کشیده این یارو رو اوردن! پنج دقیقه پا حرفاش بشینی از زندگی بیزار میشدی،این همه بازیگر رفتن کیو اوردن،!
کلا ازش خوشم نمیاد،
![]()
حالا باز خوبه هنرپیشه نقش اصلی یه سریالو آوردن؛ اون برنامه قبل از افطار کانال 2 چند شب پیش اول صحنه هایی از فیلم آژانس شیشه ای رو نشون داد، بعد مجریاش اسم تک تک ستاره های فیلم و کارگردانشو آوردن، ولی سرآخر معلوم شد که مهمونشون اصغر نقی زاده س![]()
برنامه جمعه ی که گذشت، مهمانش چندان تاثیری نزاشت رو من ولی داستانی که ابتدا مجری برنامه نقل کرد ، برام جالب بود:
داستان کوتاه سنگ تراش، امیدوارم در قوانین تاپیک بگنجه که این داستان را اینجا قرار بدم شاید که طرفداران ماه عسلی بیشتر خوششان بیاد تا تاپیک داستان کوتاه:
"روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!"
ehsan alikhani ham dare mishe shabihe farzad hasani ama hanuz moonde be eftezahiye oon beshe
hadeaghal in yeki zaheresho hefz karde
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)