تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 11 اولاول ... 4567891011 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 108

نام تاپيک: رمان بامداد خمار ( فتانه حاج سید جوادی )

  1. #71
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    رو به روی من ایستاد و گفت:

    - آخر بگو ببینم حرف حساب تو چیست؟

    پرسیدم:

    - راستی راستی نمی دانی چیست؟ خجالت نمی کشی؟

    - چه کار کرده ام که خجالت بکشم؟ آدم کشته ام؟

    - خیال کردی من احمق هستم؟ نفهمیدم شب ها کجا می رفتی؟

    حتی رغبت نمی کردم اسم او را بر زبان بیاورم. انتظار داشتم رحیم حاشا کند. ثابت کند که اشتباه کرده ام. ولی او با خونسردی گفت:


    - خوب، رفتم که رفتم. خوب کردم که رفتم. حالا چه می گویی؟


    با چشمانی که می خواست از حدقه بیرون بزند، به او نگاه کردم و فریاد زدم:

    - رفتی که رفتی؟ حیا نمی کنی؟ زنت را گذاشته ای رفته ای معلوم نیست کجا! تازه گردن کلفتی هم می کنی؟ به تو نگفت برو گمشو؟

    - نه که نگفت. خاطرم را می خواهد.

    پشت به او کردم و ادایش را درآوردم:

    - خاطرم را می خواهد. بس کن رحیم، شرم نمی کنی؟ این زن خجالت نکشید؟ حیا نکرد؟

    - مگر تو خجالت می کشیدی؟ تو هم که مثل او بودی!

    - مگر چه کار کردم؟ به اتاقت آمدم؟

    - آب گیر نیاوردی، وگرنه شناگر ماهری بودی.

    تیر به هدف خورد. آه از نهادم برآمد. خودم کردم که لعنت بر خودم باد. گفتم:

    - راست می گویی. لیاقت زن پست فطرتی مثل من شوهری مثل توست.

    صدایش به فریاد بلند شد:

    - زبانت دراز شده؟ هار شده ای؟ چی شده؟ چه از جانم می خواهی؟

    چشمانش دریده، مثل حیوان نری بود که ماده اش را از او جدا کرده باشند.

    آه که چه قدر از جزء جزء بدن او و از آن دست های زمخت و بدقواره نفرت داشتم. آیا این همان رحیم بود؟ گفتم:

    - هیچ. از جانت هیچ نمی خواهم. برو هر غلطی می خواهی بکن. دیگر نمی خواهم حتی ریختت را هم ببینم.

    مادرش سر رسید:

    - پس می خواهی ریختش را نبینی؟ زیر سرت بلند شده؟

    رو به رحیم کرد.

    - اگر دو تا بچه دیگر توی دامنش گذاشته بودی، این طور زبان در نمی آورد. زن اگر اسیر بچه نباشد، هوایی می شود. اگر هر روز مجبور باشد کهنه عوض کند و کثافت بشوید، دیگر فرصت نمی کند هزار ننگ به کس و کار شوهرش ببندد و شوهرش را حاضر و غایب کند.

    با حرص به حیاط رفت تا پسرم را آرام کند. از پنجره گفتم:

    - خانم، شما دخالت نکنید. احترام خودتان را حفظ کنید.

    باد بهار با لبه دامنش و گوشه های چارقدش بازی می کرد. من بهار را احساس نمی کردم. بوی پیچ امین الدله را احساس نمی کردم. لطافت این فصل و شکوه طبیعت را نمی دیدم. به سوی پنجره چرخید و گفت:

    - تو احترامی هم باقی گذاشته ای؟ من که می دانم دلت از کجا پر است. می دانم چرا بهانه می گیری. می خواهی رحیم برود توی نظام. دلت برای او نسوخته. فقط می خواهی او لباس نظامی بپوشد. چکمه به پا کند. شمشیر ببندد و صاحب منصب شود تا تو هم بتوانی پیراهن کرپ بپوشی و به این و آن فخر بپوشی. نترس، پیراهن کرپ داشین را که دوخته ای. صاحب منصبش را هم پیدا می کنی. آن قدرها هم بی دست و پا نیستی.

    دست ها را با استیصال بلند کردم و گفتم:

    - وای، خدایا.

    ازهر طرف در محاصره افتاده بودم. حالا گناهکار هم شده بودم. رحیم مثل خرس تیر خورده از جا کنده شد.

    - کو؟ کجاست این پیراهن.

    فریاد زدم:

    - نکن رحیم. به پیراهنم چه کار داری؟

    پیراهنم را خیلی دوست داشتم. آن را پشت پرده به میخی آویخته بودم و رویش چادرنماز کهنه ای کشیده بودم که کثیف نشود.

    با چند قدم بلند به اتاق خواب رفت. نتوانستم به او برسم. پرده را کنار زد و پیراهن را برداشت. یقه آن را با دو دست کشید تا پاره کند. زورش نرسید. مثل حیوانی با دندان به جان پیراهن افتاد و بعد با دو دست از دو طرف آن را کشید و پاره کرد و از پنجره توی حیاط انداخت و گفت:

    - بیا، این هم پیراهن کرپ داشین. صاحب منصبی مرا هم خواب ببینی.

    از او سیر شده بودم. بیزار شده بودم. در حالی که قدم به قدم به او نزدیک می شدم، در چشمش خیره شدم و با کلماتی شمرده گفتم:

    - غلط کردم زن تو شدم. برو و دیگر اسم مرا هم نیاور. برو پیش همان کوکب جانت. تو لیاقت همین زن ها را داری. اصلا برو بگیرش. بر من لعنت اگر بگویم چرا.

    نمی دانستم آیا قیافه من هم در چشم او همان قدر زننده است که چهره او در چشم من می نمود؟ همان قدر کریه؟ همان قدر نفرت انگیز؟ فریاد زد:

    - می روم می گیرمش. به کوری چشم تو هم که شده می گیرمش.

    - به جهنم.

    تا وسط تالار رفته بود که بازگشت و گفت:

    - زن گرفتن پول می خواهد. پول ها را کجا گذاشته ای؟

    دنبال پول روی طاقچه گشت. آن جا نبودند. فریاد زد:

    - گفتم پول ها را کجا گذاشته ای؟

    - آخر ماه است. چه پولی؟ همه را پلو و خورشت کردی، قاب قاب میوه کردی چپاندی توی شکم فامیل محترمت.

    - خوب کردم. تا چشمت در بیاید. کجاست؟ این صاحب مرده کجاست؟

    کلید در صندوقم را می خواست که به دستور خودش، از وقتی که مادرش نزد ما آمده بود، همیشه در آن را قفل می کردم و زیر فرش می گذاشتم و هر وقت از خانه خارج می شدم، با خودم می بردم.

    لبه فرش را بالا زد و کلید را برداشت. در صندوق را باز کرد. مقدار ناچیزی پول در آن بود. آن را برداشت. و وقتی مبلغ اندک آن را دید، نگاهی به چپ و راست کرد و شال کشمیر را برداشت. فریاد زدم:

    - آن را کجا می بری؟

    - هر جا دلم بخواهد.

    جلو آمد:

    - آن را در بیاور ببینم.

    - چی را؟

    - النگو را.

    - در نمی آورم. خجالت بکش.

    - گفتم در بیاور.

    دیوانه شده بود. باور نمی کردم که بیدار باشم. با خشونت دستم را گرفت و النگوها را کشید. همان النگوهایی که خواهرم سر عقد به من داده بود. پوست دستم خراشیده شد. گفتم:

    - صبر کن. خودم در می آورم.

    دستم را رها کرد:

    - در بیاور. به زبان خوش در بیاور.

    النگوها را بیرون کشیدم و به طرفش پرتاب کردم:

    - بگیر و برو گمشو.

    - پدرت گم شود.

    این بار من دیوانه شدم. به طرفش دویدم:

    - خفه شو. اسم پدرم را نیاور. دهانت را آب بکش. تو لایق نیستی کفش های پدرم را هم جفت کنی. اسم پدرم را تو این خانه خراب شده نبر، مرتیکه بی همه چیز بی آبرو.

    - بی همه چیز پدرت است. بی آبرو پدر پدرسوخته ات است که اگر آبرو داشت، دختر پانزده ساله اش پاشنه دکان مرا از جا نمی کند. همان پدر پدر سگت که ....

    فریاد زدم:

    - پدرسگ تو هستی که دنبال هر سگ ماده هرزه ای می دوی. که به خاطر رفتن کوکب به مادرت پارس می کنی.

    ضربه ای که به صورتم زد چنان شدید بود که اول چیزی نفهمیدم. تلو تلو خوردم و دست به دیوار گرفتم. انتظار این یکی را دیگر اصلا نداشتم. شاید هنوز از ته دل امیدوار بودم که پشیمان شود. با این ضربه از آسمان به زمین افتادم. پر و بالم سوخت. این سیلی چشم مرا به روی واقعیات گشود.

  2. 3 کاربر از گل مریم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #72
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    درد کمتر از سوز دل آزارم می داد. مدتی با حیرت به روی او نگاه کردم. یک دستم به دیوار و دست دیگرم به صورتم بود. گفتم:

    - حق داری. تقصیر من است. این سیلی حقم بود. بد غلطی کردم که زن تو شدم. ولی دیگر یک لحظه هم توی این خانه نمی مانم.

    مادرش با نگرانی دم در اتاق ظاهر شد. پسرم در آغوشش بود که لب ورچیده و با بغض به ما نگاه می کرد. چانه اش می لرزید و آماده گریه بود. به شدت ترسیده بود. رحیم گفت:

    - برو ببینم کجا می روی؟


    گفتم:


    - بنشین و تماشا کن.

    مادرش با لحنی که ناگهان نرم شده بود گفت:

    - محبوب جان، بیا و از خر شیطان پیاده شو.

    رحیم گفت:

    - ولش کن. بگذار ببینم چه طور می رود.

    با سرعت به اتاق خواب رفتم. چمدان کهنه ام را برداشتم. یک مقدار از رخت و لباس هایم را در آن ریختم. گردن بند پدرم را به گردن بستم. انگشتری را که مادرم داده بود به انگشتم کردم. اشرفی را که برای تولد پسرم به من داده بود برداشتم. رحیم گفت:

    - آن را بده به من.

    مادرش گفت:

    - رحیم ول کن.

    - خودم داده ام. می خواهم بگیرم.

    اشرفی را به طرفش پرتاب کردم که فورا برداشت و با النگوها در جیبش گذاشت. به در اتاق رفتم و بچه ام را از بغل مادرشوهرم کشیدم. چمدان را برداشتم. چادر به سر افکندم و در حالی که زیر سنگینی بار پسرم و چمدان به چپ و راست متمایل می شدم از اتاق خارج شدم. کفش هایم را به پا کردم.

    یک لنگه کفش رحیم جلوی پایم بود. پشت آن را خوابانده بود. با حرص به آن لگد زدم. من هم مثل خود او شده بودم. لنگه کفش در حیاط افتاد و کنار حوض متوقف شد. باید زودتر می رفتم. تا به نسخه دوم این مادر و پسر تبدیل نشده ام باید بروم. تا پیش از این که سراپا غرق شوم باید بروم. من نتوانسته بودم رحیم را آدم کنم. ولی خودم داشتم مثل او می شدم.

    وسط پله ها بودم که از اتاق بیرون آمد. با پای برهنه دنبالم دوید و چون دید که به خاطر سنگینی بار آرام آرام از پله ها پایین می روم، از وسط پلکان به میان حیاط جست زد و دوید جلوی پله دالانی که به در کوچه منتهی می شد.

    نشست و راهم را بست. دست ها را به سینه زده بود. مادرش گفت:

    - محبوبه جان، ول کن. کوتاه بیا.

    رحیم گفت:

    - تو کار نداشته باش.

    به مقابلش رسیدم. به آن چهره آشفته، به آن لات بی سر و پا خیره شدم. در چشم من حالا او یک رذل اوباش بود. گفتم:

    - ردشو. بگذار بروم.

    جوابی نداد. همچنان که نیش خود را وقیحانه باز کرده بود به من خیره شد. گفتم:

    - برو کنار. می خواهم بروم.

    - می خواهی بروی؟ به همین سادگی؟ خانه مرا بار کرده ای و می خواهی بروی؟

    نگاهی به چمدان کردم و آن را محکم به زمین کوبیدم.

    - حالا رد شو، می خواهم بروم.

    - خوب، این از نصفش. ولی نصفه اصل کاری مانده!

    مبهوت به او خیره شدم.

    - اصل کاری.

    به آرامی از جا برخاست. پسرم را از آغوشم بیرون کشید و آهسته روی زمین کنار دیوار گذشت. از جلوی پله و دالان کنار رفت و با دست به در اشاره کرد:

    - حالا بفرمایید تشریف ببرید. هری .....

    قلبم از جا کنده شد. پسرم گریه می کرد. مثل سنگ بر جای خشک شدم. چادر از سرم افتاد. اگر لبه های آن در دو دستم نبود، بر زمین می افتاد. به سوی دیوار رفتم. مدتی به آن تکیه کردم. مات و مبهوت و مستاصل به فضای خالی خیره شده بودم ولی چشمانم جایی را نمی دید. آن گاه از دیوار جدا شدم. آرام ، آرام، در حالی که پا بر زمین می کشیدم و چادر به دنبالم کشیده می شد، به سوی اتاق تالار روانه شدم. اسیر او شده بودم. پسرم مرا بندی کرده بود که تمام این جار و جنجال ها فقط باعث شده بود که پرده حیا بین ما از هم دریده شود. صدای او را از پشت سرم می شنیدم که به مادرش می گفت:

    - ننه، خوب گوش هایت را باز کن. دیگر حق ندارد این بچه را از خانه بیرون ببرد. الماس باید حمامش را هم با تو برود. فهمیدی؟ دستت سپرده. یا علی ما رفتیم. و رفت.



    *****



    دلم می خواست از خواب بیدار شوم و خانه پدرم باشم. همان زمانی که پسر عطاالدوله مرا خواستگاری می کرد. همان روزی که منصور مرا خواسته بود یا هر کس دیگر، هرکس دیگر که مثل خودم بود. در این خانه من غریب بودم. بیگانه بودم. خواسته ها و اصول اینها را نمی فهمیدم. با فرهنگ این مردم ناآشنا بودم. عجب غلطی کرده بودم.

    رحیم تا سه ماه به خانه نیامد و مادرش را برای من باقی گذاشت تا مانند زندانبانی خشن و سنگ دل مراقب من باشد. سگ پاسبان پسرم باشد و دائم بگوید:

    - پسره آلاخون والاخون شد .... دعا کن زودتر از کوکب سیر بشود و برگردد سر خانه و زندگیش. نترس، عقدش نمی کند. آن قدرها هم خام نیست. یک چند صباحی صیغه اش می کند و آب ها از آسیاب می افتد.

    اعتنا نمی کردم. مرگ و زندگی رحیم برایم تفاوتی نداشت. مرگ و زندگی خودم هم برایم تفاوتی نداشت. اگر می مردم، راحت می شدم. ولی در آن صورت، چه بر سر پسرم می آمد، چه جور آدمی بار می آمد؟ یک رحیم دیگر؟ نسخه دوم پدرش؟ درمانده بودم و کسی نبود که به دادم برسد؟

    شب ها تا دیروقت بیدار می نشستم و گلدوزی می کردم. خوابم نمی برد.

    صبح ها که هوا روشن می شد، با اندوه آسمان آبی را نگاه می کردم که چه قدر در چشم من خاکستری می نمود. رمق به تن نداشتم. نمی توانستم از رختخواب برخیزم. انگار شب تا صبح کوه کنده بودم. غمگین بودم. از این که باز روزی دیگر آغاز شده و من باید سر از بستر بردارم. باز باید چهره مادرشوهرم را ببینم که دیدنش کفاره می خواست.

    کاش نزهت این جا بود و یادم می داد چه کنم. یادم می داد که در جواب مادرشوهرم چه باید بگویم. ولی نه. او از پدرم اجازه نداشت. از شوهرش ملاحظه می کرد. آیا هرگز دوباره او را می دیدم؟ به خود می گفتم که در این خانه چه کنم؟ تنها، خسته، دلمرده، دور از پدر و مادر، حتی شوهرم هم نبود. آیا خانه پدری را ترک گفته بودم تا با پیرزنی زندگی کنم که از عذاب من لذت می برد؟ از پشیمانی دیوانه می شدم.

  4. 3 کاربر از گل مریم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #73
    اگه نباشه جاش خالی می مونه John Doe's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    356

    پيش فرض

    منتظر هستیم

  6. این کاربر از John Doe بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #74
    اگه نباشه جاش خالی می مونه John Doe's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    356

    پيش فرض

    چی شد بقیش؟

  8. این کاربر از John Doe بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #75
    پروفشنال f.kh0511's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    643

    پيش فرض

    مریم جون نمیزاری بقیه اشو؟؟

  10. این کاربر از f.kh0511 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #76
    اگه نباشه جاش خالی می مونه John Doe's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    356

    پيش فرض

    مریم جون نمیزاری بقیه اشو؟؟
    انقدر طول کشید من خودم رفتم کاملشو دانلود کردم

  12. این کاربر از John Doe بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #77
    پروفشنال f.kh0511's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    643

    پيش فرض

    خوب ماکه دانلود نکردیم
    مریم بزار دیگه تورو خدا

  14. این کاربر از f.kh0511 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #78
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    فهیمه جان اون سایتی که ازش میگرفتم این رمان رو دیگه ادامه نداده
    منم با این وضعیتم اصلا نمیتونم بشینم خودم تایپ کنم
    ببخشید به محض اینکه تونستم کاری بکنم براتون میذارم

  16. 2 کاربر از گل مریم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #79
    پروفشنال f.kh0511's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    643

    پيش فرض

    باشه عزیزم راضی نیستم اذیت شی

  18. 2 کاربر از f.kh0511 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #80
    اگه نباشه جاش خالی می مونه John Doe's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    356

    پيش فرض

    از این لینک میشه دانلود کرد همشو
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  20. 2 کاربر از John Doe بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •