يک؛ روي آوردن بازيگران به کارگرداني و قلقلکي که کارگرداني به شغل هاي مختلف سينما و تلويزيون وارد مي آورد، بحثي است بسيار گسترده که در اکثر نقاط دنيا به کرات ديده شده و مي شود. بعد از اين مشاهده، سوالاتي براي اکثر کارشناسان و منتقدان پيش مي آيد که در جواب آنان نمي توان به يک جواب و نتيجه واحد رسيد. سوالاتي از قبيل اينکه اين ورود و خروج عوامل اجرايي به کارگرداني صحيح و اصولي است يا خير؟ آيا وارد شدن به يک حرفه- مثلاً کارگرداني فيلم و سريال- شامل مقدمات و پيش زمينه هايي در حد حرفه يي، نيازمند مقدمات و اطلاعات نيست؟ آيا صرف بودن چندين سال در زمره عوامل توليدي- مثلاً بازيگر چند فيلم و سريال بودن- براي ورود به حرفه کارگرداني کافي است؟ آيا کارگردانان بزرگ و حرفه يي براي رسيدن به اين مرحله، بدون هيچ زمينه و فقط با حضور در بين عوامل توليد، به مقام کارگرداني رسيده اند؟ آيا فقط نام يک بازيگر شناخته شده بين مردم و عوام براي ساخت و کارگرداني يک برنامه يا سريال کفايت مي کند؟ آيا شخصي شناخته شده در بين عوام، به اصول و مباني کارگرداني و رهبري يک تيم در ساخت يک سريال يا فيلم آشنا هست يا نه؟
دو؛ سرگرم ساختن مردم از جمله کارهايي است که به کرات از سوي همه بزرگان سفارش شده است؛ مردمي که در تمامي نقاط دنيا، پس از اتمام کار و در ساعات پاياني شب در کنار خانواده خود رو به جعبه جادويي خود را مشغول ديدن برنامه هاي تلويزيوني مي سازند. اما آيا اين سرگرم ساختن مي تواند به قيمت ساده انگاري و ساده لوح انگاري آنها تمام شود؟ آيا نبايد به شعور و احساس بينندگان احترام گذاشت؟ آيا به صرف ساختن برنامه و سريال بايد تمامي آنچه در فکر و ذهن نويسنده و کارگردان خطور کرده، به نمايش گذاشته شود؟ آيا نبايد به عنوان يک نويسنده و فيلمنامه نويس از مردم و مخاطبان هموطن و همشهري خود شناخت داشته باشيم؟ آيا نويسندگان تلويزيون ايران در ديگر نقاط دنيا حضور دارند و هيچ شناختي از خانواده هاي ايراني و رفتار و کردار آنان ندارند؟ و اگر اين نويسندگان ايراني هستند، آيا تاکنون به رفتارهاي خانوادگي ايرانيان توجه نداشتند؟ آيا کارگردان يک فيلم يا سريال نبايد با تفکر و تامل در متني که قرار است ساخته شود، به فکر مخاطبان خود باشد که واقعاً با ديدن آن فيلم و سريال چه عکس العملي نشان مي دهند؟ بهتر است براي پيدا کردن و رسيدن به جواب سوال هاي ذکرشده، تحقيقي در مورد بازخورد سريال روتين شبکه اول سيما داشته باشيم.
سه؛ سريال هاي روتين نمايش داده شده در شبکه هاي مختلف تلويزيون تماماً با يک داستان جذاب و عامه پسند شروع به نمايش مي کنند. پس از چند قسمت به يک دور تساهل و بي برنامگي و بي سرانجامي دچار مي شوند که متاسفانه به توجيه کمبود وقت در نوشتن سناريو، بسنده مي کنند. اما آيا واقعاً اين توجيه و دليل براي بي موضوعي و بي مزگي يک سريال، حرف درستي است؟ آيا اگر نويسنده يي قبل از شروع کار براي خود هدفي را مشخص کند، اشتباه کرده است؟ آيا به تحرير درآوردن موضوعات مختلف، حال چه خلاصه و چه به صورت يک اتود اوليه، کار اشتباهي است؟ آيا صرف اينکه دو شخصيت، در خانواده و حتي دو موضوع مختلف، مدنظر باشد و بدون هدف و سرانجام شروع به کار کنند، آيا کار درست و اصولي است؟ آيا فيلمنامه نويسان بزرگ دنيا براي نوشتن فيلمنامه هاي قدرتمندي مثل آپارتمان، دختر ميليون دلاري، تصادف، امتياز نهايي و خون به پا مي شود يا حتي فيلمنامه نويسان سريال هاي ايراني مثل زير تيغ، خاک سرخ و... بدون تمرکز و فکر در مورد نتيجه و هدف نهايي شروع به کار کرده اند يا اينکه قبل از شروع، به سرانجامي که مي خواستند برسند نيز توجه داشته اند؟ آيا علت به بن بست رسيدن سناريوها و داستان هاي نمايشي در تلويزيون، غير از اين است که نويسندگان و فيلمنامه نويسان زحمتکش ما فقط زحمت شروع را به خود مي دهند و به نتيجه و کش و قوس داستان هيچ توجهي ندارند؟ آيا فقط نشان دادن و به تحرير درآوردن يکسري اتفاقات عادي و معمولي و تلفيق آنان با يکسري شوخي هاي تکراري، لوس و بي ادبانه، شامل ساختن يک سريال و حتي طنز مي شود؟ بيچاره مردم ما که تا حالا فکر مي کردند ايران با اين سابقه فرهنگي و طنازان معروفي همچون عبيد زاکاني، سيداشرف الدين قزويني و بهاءالدين خرمشاهي مي تواند نويسندگان طنزپرداز جواني را در ميان خود پرورش دهد.
چهار؛ بازيگري يکي از سخت ترين رشته هاي تخصصي در دنيا در ميان رشته هاي گوناگون و علي الخصوص سينما است که در ميان خيل عظيم بازيگران دنيا فقط مي توان از معدود افرادي نام برد که هميشه و هميشه در اذهان عمومي باقي مي مانند. درست است که همگي با ديدن چهره يک بازيگر مي توانيم تشخيص دهيم که آن شخص جزء بازيگران دنياي تصوير است اما فقط اسامي خاصي مثل مارلون براندو، آل پاچينو، رابرت دونيرو، آنتوني کوئين، عمر شريف و تام هنکس در ميان بازيگران غربي و استاداني مثل عزت الله انتظامي، جمشيد مشايخي، داوود رشيدي، علي نصيريان، پرويز پرستويي، گلاب آدينه، مرحومه جميله شيخي و ديگر بزرگواران در يادها باقي مي ماند. اين بازيگران نيز جدا از استعداد، هوش، ذکاوت، تجربه و تکنيک بازيگري از يک نکته بسيار حائز اهميت هيچ گاه فرار نکرده اند و آن رهبري و هدايت آنها در نمايش يا فيلم توسط کارگردان کار است. اگر هدايت يک بازيگر توسط کارگردان به خوبي انجام نگيرد، بازي آن بازيگر نه تنها خوب نمي شود، چه بسا بسيار ضعيف نشان داده مي شود. بسيار مشاهده شده که بازيگر توانايي نمي تواند خود را به اثبات برساند. همين مقوله کارگرداني نيز از شاخصه هايي برخوردار است که هر شخص و هر کسي نمي تواند در اين رشته خودي نشان دهد. نمونه هاي اين مورد اخير به کرات در ميان سينما و تلويزيون ما ديده مي شود. از سويي ديگر خلاقيت و استعداد يک کارگردان در همان اولين کار خود مشخص مي شود، چه بسا کارگردانان و عوامل توليد مثل بازيگر و... بعد از چندين نمونه کار، نتوانند خود را در آن رشته جديد به اثبات برسانند ولي باز هم بر کار و اشتباه خود پافشاري کنند. کارگرداني شغل و رشته سرگرمي سازي نيست که بخواهيم فقط دنبال آن برويم. هدايت يک تيم مخصوصاً بازيگران پروژه از مهم ترين کارهايي است که يک کارگردان طي يک پروژه به عهده دارد. از سوي ديگر بازيگران پروژه نيز از اشخاصي هستند که مي توانند خود را از جنبه بازيگري به مخاطبان و منتقدان به اثبات برسانند، وگرنه حضور در يک سريال و به امان خدا کار کردن که از عهده بچه هاي دبيرستاني هم برمي آيد. شخصيت سازي، جدا از شخصيت پردازي که توسط نويسنده و کارگردان انجام مي گيرد، از مهم ترين وظايف يک بازيگر است. اينکه يک بازيگر را به تکرار و دائماً با همان شخصيت و تيپ در چند فيلم و سريال ببينيم، باعث افت آن بازيگر و حتي دور شدن از اين حيطه مي شود. اميد است بازيگران زحمتکش ما- البته عده معدودي- با کمي مطالعه و فيلم ديدن بتوانند خود را از حيطه تکرار دور سازند تا تماشاگر بتواند آنها را حتي در يک سريال يا فيلم بسيار سطح پايين تحمل کند.
از خوانندگان روزنامه اعتماد