تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 10 اولاول ... 45678910 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 98

نام تاپيک: سریال مرگ تدریجی یک رویا

  1. #71
    آخر فروم باز aaaammmm87's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    ♥♥♥♥♥♥♥
    پست ها
    1,860

    پيش فرض

    به نظر من بدترين بازيگران سينماي ايران همين مارال هستش
    در مورد اين سريال هم بايد عرض كنم كه مثل همه سريال هاي ايراني بي محتوا و چرت

  2. #72
    داره خودمونی میشه LYNX_187's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    In My Mind
    پست ها
    39

    5

    نه... نمیتونم باور کنم.......یعنی ساناز مرد.!!؟؟.

    این سریال بدون بازی ساناز دیگه هیچ لطفی نداره..!من ساناز و میخام

  3. #73
    آخر فروم باز franch's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    9,123

    پيش فرض

    سريالي بسيار مسخره و بي سرو ته. واقعا چه قدر بايد يه نفر مثل مارال احمق باشه به حرفهاي خواهر ديوانش گوش كنه!!

  4. #74
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض نه شيطان و نه فرشته

    1) سال‌ها پيش زنان در سريال‌هاي تلويزيوني خانوادگي به 2 دسته فرشته و شيطان تقسيم مي‌شدند.

    يا خيلي خوب بودند و براي خانواده شوهرشان عروس گلم بودند و چون هيچي كامل نيست پس نقش منفي به خانواده شوهر مي‌رسيد، در اين صورت مادر شوهرشان تفاوت زيادي با مادر فولاد زره نداشت ويا زنان چنان ناسازگار بودند كه دل تمام دنيا براي شوهر بيچاره‌اش مي‌سوخت. به هرحال نقش‌ها يا سفيد بود با سياه و در اين تقسيم بندي راهي ميانه براي زنان وجود نداشت.

    اما بعد از گذشت چند سال اين تقسيم‌بندي‌ها تعديل شد و زنان نقش ميانه‌اي را پذيرفتند و بيننده‌ها هم عادت كردند كه زنان را سواي نقش‌ها و حس‌هاي تكراري ببينند؛ ديگر زنان نه فرشته بودند و نه شيطان.اگر آن سال‌ها ديدن زنان سفيد يا سياه برايمان عادي بود، اما امروزه ديدن شخصيت‌هاي اينچنيني خنده دار است.

    به هرحال هر شخصيتي يك سري ويژگي‌ها و خصوصيت‌هايي دارد كه اعمال و رفتار او را در روند منطقي داستان توجيه مي‌كند. طبيعتا او يك شغلي هم دارد و طبيعي است كه هر انساني يك سري خصوصيات و يك شغل داشته باشد، اما تعميم دادن يك خصوصيت انساني به يك طيف گسترده مشكل ساز است، فرقي هم نمي‌كند اين شخصيت مرد باشد يا زن.

    «مرگ تدريجي يك رويا» گواه اين ادعاست. نويسنده و كارگردان با يك خط‌كش زنان را به 2 بخش سفيد و سياه تقسيم كرده‌اند. خواهران حامد همه خانه‌دار هستند. از نظر شخصيتي آنها بسيار خوب، بساز و مهربان هستند. اگر سري به آشپزخانه آنها بزنيد مي‌بينيد كه آنجا هميشه مرتب است و چاي ، شام و ناهار هم هميشه به راه است. از پدر خودشان همچون طفلي نگه داري مي‌كنند. آنها به كودكان عشق ورزند، اما در مقابل ساناز و دوستانش در جهت مخالف اين زنان حركت مي‌كنند؛ آنها تا ظهر خوابند و وقتي هم با سردرد از خواب بيدار مي‌شوند بايد دنبال يك ليوان تميز در به در ميان ظرف‌هاي كثيف كه روي هم تلنبار شده در آن آشپزخانه كثيف بگردند كه شايد در لابه لاي مقواهاي پيتزا بتوان يك ليوان تميز پيدا كرد. ساناز مادرش را به خانه سالمندان مي‌برد. اين زنان يا نويسنده‌اند يا مترجم، پاتوقشان هم كتابفروشي است. در يك كلمه اين طور مي‌توان خلاصه كرد كه اينان روشنفكرند و با زنان خانه‌دار خيلي متفاوت هستند.

    2) اعتراض‌هاي صنف‌هاي مختلف به طنزهاي تلويزيوني را به ياد داريد؟ آخرين آن، اعتراض فلان اداره به طنز «مرد هزار چهره» بود كه اين اعتراض بيشتر به يك شوخي شبيه بود تا يك مسئله جدي. اعتراض صنف و شغل‌هاي مختلف اعتراض نويسندگان، كارگردان‌ها و هنرمندان را در پي داشت؛ حق داشتند، درباره چه بنويسند كه اعتراض عده‌اي را به‌دنبال نداشته باشد؟ به هرحال هر شخصيتي يك سري ويژگي‌ها و خصوصيت‌هايي دارد كه اعمال و رفتار او را در روند منطقي داستان توجيه مي‌كند.

    طبيعتا او يك شغلي هم دارد. اما مشكل همين جاست. اين شغل‌ها داد خيلي‌ها را در‌مي‌آورد. قرار نيست كه زنان نويسنده و يا مترجم به شخصيت‌هاي ساناز و يا منفعل بودن مارال عظيمي در جايگاه نويسنده زن اعتراض بكنند، همانطور كه قرار نيست كه زنان خانه‌دار طومار تشويق آميزي بنويسند و از نقش مثبت زنان خانه دار تشكر بكنند. در حقيقت مشكل نوع نگاه حاكم بر فضاي داستاني اين سريال و نگاهي است كه شغل و جنسيت‌ها را نشانه رفته است و از همه مهم‌تر عدم‌باور‌پذيري اين شخصيت‌هاست. آيا همه زنان خانه دار خوب هستند و همه زناني كه سركار مي‌روند اين طور رفتار مي‌كنند؟

    3) بايد داستان «مرگ تدريجي يك رويا» را به شكل ديگري ببينيم، خواهران حامد كه زندگيشان فقط در چارچوب خانه و خانه داري خلاصه مي‌شود زندگي را به كام مارال تلخ كرده‌اند. مارال يك زن فداكار است كه در بيرون از خانه هم كار مي‌كند، او سعي دارد كه زندگي‌اش را به هر نحوي حفظ كند. اما حامد مرد منطقي‌اي نيست، دهن بين هم هست. ساناز و دوستانش با اينكه به‌شدت درگير كار و فعاليت اجتماعي هستند به مارال كمك مي‌كنند كه اين زندگي از هم نپاشد، اما خواهران حامد با شكايت‌هايشان زندگي را به كام مارال و حامد تنگ مي‌كنند و مارال به خاطر هستي دخترش مي‌سوزد و مي‌سازد.

    به‌نظرتان اين داستان چطور بود؟ بازهم با شخصيت‌پردازي مشكل نداشتيد؟

  5. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #75
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض خشم فرو خورده یك شخصیت عاصی ‌/ با آراس مرگ تدریجی یک رویا


    «پولاد كیمیایی» دیگر نمی‌خواهد زیر سایه ی نام پدرش مسعود كیمیایی باشد. هرچند پسر مسعود كیمیایی بودن و در كنار او درس سینما و بازیگری را خواندن افتخار بزرگی برای پولاد است؛ اما او می‌خواهد دیگران او را مستقل ببینند تا بیشتر به توانایی‌های او پی ببرند. پولاد می‌‌خواهد بازیگری را ادامه بدهد و این اطمینان را به خودش دارد كه می‌تواند از پس نقش‌های سنگین و پیچیده برآید.

    پولاد كیمیایی متولد سال 1359 است. پولاد برای اولین بار در سن 8 سالگی در فیلم سرب بازی كرد و بعد از آن با مادرش به آلمان رفت و چندین سال در آنجا زندگی كرد. با او به گفتگو نشستیم تا او برایمان از گذشته و طرح‌های آینده خود بگوید.

    آقای كیمیایی، پولاد به چه معناست؟

    به معنای فلزی كه دارای ایستادگی و مقاومت زیادی است و كارایی بسیار بالایی دارد. برخی می‌گویند فولاد، اما پولاد درست است چون یك نام اصیل ایرانی است. این نام را پدرم برایم انتخاب كرد. گویا این نام را در شاهنامه دیده بود و از همان زمان دوست داشته كه نام پسرش را پولاد بگذارد.

    فكر می‌كنید جز توجه به معنای ادبی پولاد، چرا مسعود كیمیایی نام پولاد را برای شما انتخاب كرد؟

    هیچ‌وقت در این باره با هم جدی صحبت نكرده‌ایم اما یك بار كه از او پرسیدم، گفت كه در مقطعی از زندگیش این اسم خیلی برایش مهم بوده به همین دلیل تصمیم گرفته اسم پسرش را پولاد بگذارد.

    زندگی برای شما تاكنون چنان بوده كه از شما بخواهد مثل پولاد سفت و سخت باشید؟

    زندگی من از ابتدا دارای نوساناتی بوده است. همه انسان‌ها معمولا در زندگی با سختی‌هایی روبه‌رو می‌شوند كه به مرور این سختی‌ها تبدیل به سرمایه می‌شود. من از ابتدای كودكی با این سختی‌ها روبه‌رو شدم. سختی‌هایی كه از سن من بزرگ‌تر بودند، شخصیت مرا شكل دادند و باعث شدند نگاه من به دنیا و زندگی شكل بگیرد. من در سنین مختلف، تجربیات گوناگونی داشتم كه اولین آنها جدایی از پدر و اقامت در خارج از كشور و بیماری مادرم بود.

    این اتفاقات برای من افتاد آن هم در سن كم. من كودكی حساس بودم، اما باید با اتفاقات بزرگ روبه‌رو می‌شدم. جثه‌ای كوچك داشتم، كم حرف و مظلوم بودم، اما زندگی از من خواست با شرایط متفاوتی روبه‌رو شوم و یاد گرفتم چگونه دوام بیاورم. تجربیاتی كه به دست آوردم به من در زمینه بازیگری كمك كرد.

    به نظر من دوربین در سینما جان دارد، یك نماینده است و زمانی كه با لنزش به بازیگر نزدیك می‌شود، به عمق جان او نفوذ می‌كند. به همین دلیل، وقتی چهره بازیگر روی 16 متر پرده سینما می‌افتد، بیننده متوجه می‌شود بازیگری كه دارد می‌بیند، بازیگری بزرگ یا یك فرد كم تجربه است.

    اگر یك بازیگر نقش دراماتیكی را كه به او سپرده شده، درك نكرده باشد، او را نشناسد و حس او را در صدا، چهره و نوع بازی خود اجرا نكند، نمی‌تواند با بیننده ارتباط برقرار كند؛‌ چون نقش را باورپذیر اجرا نمی‌كند و بیننده متوجه می‌شود بازیگر نقشی را كه بازی می‌كند، تجربه نكرده است بنابراین بازیگر در عین حالی كه باید یك تكنسین باشد، خودش هم باید داغ زندگی را چشیده و در شرایط جامعه و زندگیش بالا و پایین‌هایی را تجربه كرده و به خودشناسی رسیده باشد. وقتی قرار است یك بازیگر نقش یك قاتل را بازی كند، لازم نیست برود و یك قاتل را پیدا كند، تا متوجه شود او چگونه دست به قتل زده است، بلكه باید قاتل را در درون خودش پیدا كند.

    یعنی برای بازی در یك نقش بازیگر باید تجربه آن نقش را به صورت عینی و تجربی داشته باشد، مثلا برود و آدم بكشد؟

    نه، تجربه عینی داشتن لازم نیست؛ اما باید آنقدر به درون خود اشراف داشته باشد تا بتواند در اعماق وجود خود، یك قاتل پیدا كند. خودشناسی‌اش آنقدر باشد كه بتواند خود را در جهان پیدا كند و جایگاه خودش را بشناسد.

    بهترین نقشی كه من تاكنون از شما دیده‌ام در فیلم حكم بوده كه نقش یك شخصیت چند لایه را بازی می‌كردید. شخصیتی قلبا مهربان كه در ظاهر بسیار بی‌رحم بود. این شخصیت در كجای زندگی شما وجود دارد كه توانستید آن را به‌خوبی اجرا كنید؟

    محسن یك شخصیت چند لایه بود. شخصیتی كه در تقابل با جامعه قرار می‌گرفت. محسن آدمی‌ بود كه جامعه او را خشن كرده بود.او در ابتدا فردی خشن نبوده، اما جامعه او را به سمت خشونت كشانده است.

    محسن ذات پاكی داشته و از جایی به نام «چشمه سر» آمده بود، جایی زلال و پاك. او به شهر می‌آید و می‌خواهد وارد طبقه روشنفكر شود بنابراین درس می‌خواند و وارد دانشگاه می‌شود. او مستعد است اما كنار گذاشته می‌شود؛ به توانایی خود واقف است و می‌خواهد به قدرت برسد و خود را به طبقه‌ای بالاتر برساند بنابراین دست به خشونت می‌زند. بد نیست این را هم بگویم كه من در خانواده‌ای متولد شده‌ام كه سینما اساس آن است.

    از طریق پدرم با سینمای كلاسیكی آشنا شده‌ام كه اسطوره پایه آن است. بنابراین به اسطوره در سینما علاقه‌مند هستم. سینمای كلاسیك را دوست دارم، چون سینمایی است كه از دشت و بیابان می‌آید و ارتباطات انسانی در آن حرف اول را می‌زند در صورتی كه در سینمای امروز روابط انسانی حرف اول را نمی‌زند.

    حالا كه صحبت از اسطوره‌های فیلم‌های مسعود كیمیایی شد جا دارد بپرسم زندگی شما چقدر تحت‌تاثیر این اسطوره‌ها بوده است؟

    من در كودكی فرصت این را نداشتم كه با اسطوره‌های سینمای پدرم آشنا شوم. پس از ساخت فیلم سرب به همراه پدر و مادرم برای نمایش این فیلم در یك جشنواره به آلمان رفتیم، اما ماندن ما در آلمان طولانی شد و من برای تحصیل وارد یك مدرسه آلمانی شدم، پدرم چون یك فرد وطن دوست است به ایران برگشت و من و مادرم ماندیم و من شروع كردم به آموختن زبان آلمانی.

    ما در آلمان چندین سال ماندیم. من در 17 سالگی نمی‌توانستم فارسی صحبت كنم و كاملا تبدیل به یك جوان آلمانی شده بودم. بنابراین نمی‌توانم بگویم اسطوره‌های سینمای پدرم روی من تاثیر خاصی داشته است. من در آلمان طعم غربت را در كنار بیماری مادر چشیدم. با پدرم از طریق پوستر فیلم‌هایش كه برخی از آنها را به دیوار خانه‌مان زده بودیم، آشنا شدم. من در این زمان واقعا پدرم را بدرستی نمی‌شناختم، فقط ته ذهنم خاطراتی وجود داشت.

    بوی نگاتیو همواره در ذهنم بود، چون قبل از این‌كه به آلمان بروم، در خانه پدری، آپاراتی وجود داشت و ما معمولا فیلم‌ها را به صورت 35‌میلیمتری و روی پرده می‌دیدیم. وقتی آلمان بودم و پوستر فیلم‌های پدرم را می‌دیدم احساس می‌كردم این فیلم‌ها، فیلم‌های بزرگی هستند؛ اما چون ارتباط كلامی ‌با پدر و فیلم‌ها نداشتم، نمی‌توانستم با آنها ارتباط برقرار كنم.

    من در سنی از پدرم جدا شدم كه پدر باید نقش كلیدی‌ در زندگی من ایفا می‌كرد. پدر برای پسر یك الگو است، اما من فقط گاهی او را می‌دیدم و این ملاقات‌ها آنقدر كوتاه بود كه من نمی‌توانستم با او ارتباط برقرار كنم.

    با كدامیك از پوستر فیلم‌هایی كه می‌دیدید، ارتباط بیشتری برقرار می‌كردید؟

    پوستر فیلم «تیغ و ابریشم» را فراموش نمی‌كنم. پوستر آوانگاردی بود كه یك جور خشونت را تداعی می‌كرد. اما تمام این پوسترها در كنار هم احساس غریبی به من می‌داد. احساس می‌كردم این پوسترها در زندگی من جریان ساز هستند اما نمی‌دانستم این جریان چگونه آغاز خواهد شد.

    مادر شما موزیسین بودند و شما بیشتر در كنار مادر بودید، پس چگونه شد كه به سینما گرایش پیدا كردید؟

    من از ابتدا قرار بود موسیقی را ادامه بدهم، چون موسیقی مثل سینما در خانواده ما ریشه داشت. پدرم موسیقی را خوب می‌شناسد و مادرم موزیسین بود. در خانه ما همیشه، حتی در بدترین شرایط یك پیانو گوشه دیوار بود. مادرم دوست داشت من موسیقی را ادامه بدهم و در اولین قدم بزرگ‌ترین كار را برای من انجام داد و به من نواختن پیانو را آموزش داد. من برای آموزش آكادمیك موسیقی به كانادا و آمریكا رفتم، اما نشد كه این رشته را ادامه بدهم و باز هم نوسانات زندگی و بالا و پایین‌ها و اتفاقاتی كه رخ داد، نگذاشت روی موسیقی متمركز شوم و درسش را بخوانم.

    در سایه نام مسعود كیمیایی قرار گرفتن یا مهاجرت و رفت و آمد به داخل و خارج كشور شما را تحت تاثیر قرار داد و به سینما علاقه‌مند كرد؟

    در زندگی ما سینما همیشه تصمیم گیرنده بوده و هست. آدم‌هایی كه با ما رفت و آمد داشتند، همه سینمایی بودند. اگر ما قرار بود تصمیماتی در زندگی بگیریم، باز هم سینما روی این تصمیمات اثر می‌گذاشت. سینما باعث شد من از ایران بروم و سینما مرا به ایران برگرداند. من با فیلم سرب رفتم و با فیلم تجارت برگشتم. پدر از طریق سینما و ویزور دوربین مرا شناخت.

    پدرم تجارت را ساخت و نقش خودم را به خودم داد و من با این فیلم پدرم را شناختم. در فیلم سرب پدرم مرا داخل قابی قرار داد و گذشته خودش را در نقشی كه به من داد، دید. سینما همیشه در زندگی من جریان داشته است. اگر بازیگر شده‌ام، به این دلیل است كه پدرم از طریق سینما با من ارتباط برقرار كرد. در آن سال‌ها برای پدرم خیلی مهم بود كه من بپذیرم كه اگر پدرم به آلمان می‌آید، برای ساخت فیلم است.

    یعنی پسرش را در كنار سینما می‌دید؟

    بله. این اتفاق افتاد. او می‌خواست از طریق سینما مرا به وطنم برگرداند.

    این قضیه كه پدر به جای این‌كه مستقیم با پسرش روبه‌رو شود، او را از دریچه دوربین ببیند و بشناسد، برایتان سوال برانگیز نبود؟

    چرا ذهنم را این قضیه درگیر كرده بود، اما هر خانواده‌ای تقدیری دارد. من سال‌ها از پدرم دور بودم، مادرم بیمار بود و نمی‌توانست به ایران برگردد و شرایط روحی و كاری پدر هم به او اجازه نمی‌داد به آلمان بیاید و با ما زندگی كند. پدرم می‌خواست من به ایران برگردم. مهاجرت خیلی زندگی مرا به هم ریخت.

    شاید به همین دلیل است كه محسن در فیلم حكم هرچند كه درون زلال و پاكی دارد؛ اما به انتقام علاقه‌مند است. انتقام از افراد و شرایطی كه زندگی او را به هم ریخته‌اند؟

    شاید واژه انتقام درست نباشد، اما در درون محسن خشمی وجود دارد كه دوست دارد از طریق این خشم خود را مطرح كند. محسن آدمی ‌است كه از تئوری گذشته او به اجرا اعتقاد پیدا كرده و تمام زندگیش این است كه می‌خواهد به جایی برسد كه می‌خواهد. برای محسن دیگر آدمی ‌وجود ندارد كه او را به سمت انتقام بكشاند. او بشدت تنهاست و فقط دوست دارد یك جور درست و حسابی كلكش كنده شود.


    زمان نوشتن فیلمنامه آیا با پدرتان درباره شخصیت محسن صحبت می‌كردید؟

    در ابتدای كار شخصیت محسن برای من نوشته نشده بود و قرار نبود من این شخصیت را بازی كنم. در فیلمنامه اولیه نوع نگاه مسعود كیمیایی به محسن، شبیه آنچه در فیلم حكم دیدید، نبود.محسن در ظاهر یك شخصیت پاك و مسیح‌وار بود، سنش بالا بود و من نمی‌توانستم آن نقش را بازی كنم. واقعیت این است كه من بعد از فیلم سربازهای جمعه نمی‌خواستم در فیلم‌های پدرم بازی كنم هرچند برایم افتخار بود كه در فیلم مسعود كیمیایی بازی كنم اما این روند برایم خسته‌كننده شده بود كه باشم اما دیده نشوم، كار كنم اما بازهم دیده نشوم.

    در واقع زیر سایه مسعود كیمیایی قرار داشتن...

    بله زیر سایه پدر بودن كم‌كم داشت اذیتم می‌كرد. من عاشق بازیگری بودم، اما نمی‌توانستم از این علاقه بگویم؛ چون دیگران فكر می‌كردند من دارم حرف‌های كلیشه‌ای می‌زنم. پدرم همیشه در ذهنش این وجود داشت كه من فیلمساز خواهم شد به همین دلیل مرا به فیلمساز شدن تشویق می‌كرد، چون فكر می‌كرد بازیگری برای من یك جور ماجراجویی است. برگردیم به فیلم حكم. زمانی كه ساخت این فیلم جدی شد، حضور فردی كه قرار بود نقش محسن را بازی كند، در حكم منتفی شد. روزی پدرم به من گفت اگر قرار باشد یكی از نقش‌های فیلمنامه حكم را انتخاب كنی، كدام نقش را انتخاب می‌كنی و من بی برو برگرد گفتم: محسن. پدرم گفت این همه نقش خوب، چرا محسن را انتخاب كردی؟ گفتم: چون یقین دارم می‌توانم آن را بخوبی بازی كنم. می‌دانستم نقش محسن توان این را دارد كه در فیلمی‌ به كارگردانی مسعود كیمیایی بدرخشد. پدرم وقتی شور و شوق و جدی بودن مرا برای بازی در این نقش دید، قبول كرد من نقش محسن را بازی كنم. وقتی تست گریم زده شد و من خودم را در آینه دیدم به خودم گفتم این یك فرصت است كه تو متوجه شوی اینكاره هستی یا نه؟ بازی در این نقش منطقه بازیگری مرا مشخص كرد و سرمایه‌های مرا در زمینه بازیگری به یادم آورد.

    گفتید می‌خواهید از سینمای كیمیایی فاصله بگیرید، در صورتی‌كه درس بازیگری را در مكتب كیمیایی فرا گرفته‌اید، مكتبی كه مختصات خود را دارد. آیا نقش محسن توانست شما را از این مكتب جدا كند؟

    كسانی كه فیلم را دیدند، گفتند پولاد كیمیایی توانایی بازیگری دارد.بازی در این فیلم باعث شد بتوانم نظرها را به سمت خودم جلب كنم. بازی در فیلم حكم حداقل این مزیت را داشت كه به خودم ثابت شد فنون بازیگری را می‌شناسم و می‌توانم در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشم. تا پیش از حكم عذاب وجدان داشتم كه بگویم بازیگرم. می‌گفتم شاید همه اینها درذهن من می‌گذرد. اما بازی در نقش محسن به من اعتماد به نفس كامل داد.

    بازی در نقش محسن شما را در مكتب بازیگری كیمیایی بیشتر تثبیت نكرد؟مثلا ما الان داریم شما را در سریال مرگ تدریجی یك رویا در نقش آراس مشرقی می‌بینیم، آراس شباهت زیادی به نقش‌های فیلم‌های پدرتان دارد.

    برای روشن شدن این بحث برایتان یك مثال می‌زنم. كسانی كه با موسیقی كلاسیك آشنا هستند و اصول آن را می‌شناسند، می‌توانند در همه شاخه‌های موسیقی فعالیت كنند؛ چون اصول را می‌شناسند. من هم وقتی فنون بازیگری را نزد كیمیایی یاد گرفته‌ام كه سینمای كلاسیك را بخوبی می‌شناسد و اصول آن را می‌داند، نباید نگران بازی در نقش‌های دیگر باشم. بیشتر بازیگران سینما دوست دارند در فیلم‌های پدر من بازی كنند؛ چون می‌دانند سینمای او متعلق به بازیگر است و فیلم‌های او بازیگر محور است. بازیگرانی كه در فیلم‌های مسعود كیمیایی بازی كرده‌اند درخشیده‌اند. كیمیایی به بازیگر فرصت حضور در قالب‌های بزرگ را می‌دهد و برای من كه با پدرم كار كردم و نقش‌های سنگین فیلم‌های او را به عهده گرفتم، بازی در نقش‌های رئال كار بسیار ساده‌ای است. در سریال مرگ تدریجی یك رویا بازی من با دیگر نقش‌هایم، بخصوص نقش‌هایی كه در فیلم‌های پدرم بازی كرده‌ام، كاملا متفاوت است و اگر شما شباهتی می‌بینید، به این دلیل است كه «آراس» هم مثل محسن یك شخصیت چند لایه دارد و خشمی ‌فرو خورده در او باعث می‌شود عصیان كند.

    من در سریال مرگ تدریجی یك رویا خیلی رئال بازی كردم، چون می‌دانستم در مدیوم تلویزیون دارم بازی می‌كنم و سینما با تلویزیون تفاوت‌های اساسی دارد و بازیگری در این دو مدیوم با‌هم فرق دارد. من در بازیگری به اصولی پایبند هستم. صدا و بدن برایم مهم است. به بازی چشم خیلی اهمیت می‌دهم؛ چون معتقدم در سینما چشم حرف اول را می‌زند. وقتی دوربین به بازیگر نزدیك می‌شود، نوع نگاه خیلی از حرف‌ها را می‌تواند به مخاطب القا كند. من در مدتی كه بازیگری را به صورت جدی پی‌گرفته‌ام خواسته‌ام خیلی متفاوت ظاهر شوم؛ چون معتقدم بازیگری مثل زندگی است و رنگ‌های مختلف دارد.

    چگونه برای بازی در نقش آراس انتخاب شدید؟

    آقای جیرانی این نقش را به من پیشنهاد كرد. ابتدا آراس نقش مهمان را داشت و نقش كوتاهی بود. آقای جیرانی خلاصه نقش را برایم گفت و من بدم نیامد كه آن را بازی كنم. من با گروه آقای جیرانی به تركیه رفتم.وقتی خانم شیرازی تست گریم را می‌زدند پیشنهاداتی درباره مو و ریشم دادم كه قبول كردند. وقتی آقای جیرانی مرا با این گریم دید، تصمیم گرفت كه نقش آراس را گسترش دهد.

    وقتی پیشنهاد گریم را به خانم شیرازی دادید، چه ذهنیتی از آراس داشتید؟

    آراس را از لحاظ ظاهر مثل محسن می‌دیدم. من احساس می‌كنم آدم‌هایی كه تنها هستند وتحت شرایطی در زندگی در تنگنا قرار می‌گیرند، آدم‌هایی هستند كه به خشونت روی می‌آورند. آنها آدم‌های عمیقی نیستند؛ به همین دلیل در قدم اول تلاش می‌كنند با ظاهر خودشان دیده و مطرح شوند؛ در نقش‌هایی كه قابلیت گریم‌های متفاوت دارند، به گریمور پیشنهادهای خودم را می‌دهم. وقتی مقابل آینه می‌نشینم و گریم روی صورتم اجرا می‌شود، تلاش می‌كنم نقشم را در آن گریم پیدا كنم و این لحظه همیشه برایم خیلی اهمیت داشته است.با همه اینها، آراس تفاوت‌های اساسی با محسن دارد، چون او شخصیت عاطفی‌تر، مظلوم تر و بی گناه تر از محسن یا سیامك است.

    و عكس مادر و ارتباط آراس با این عكس؛ این عاطفی بودن را بیشتر نشان داد.

    بله ،آراس همیشه با مادرش در ارتباط است.

    اما با این‌كه به مادرش قول داده كه خلاف نكند اما دست به كارهای خلاف می‌زند.
    چون او یك آدم جا مانده است. او در غربت تبدیل به آدمی ‌بی‌هویت شده است و آدم بی‌هویت لباس و ظاهرش هم بی‌هویت می‌شود. آراس در عین این‌كه بی‌هویت است، اما حافظه تاریخی دارد و با دیدن هستی به هویت ایرانی خودش بر می‌گردد.

    در ابتدای مصاحبه گفتید همه شخصیت‌هایی را كه بازی می‌كنید، در درونتان وجود دارند. آیا آراس هم در ذهن شما وجود داشت؟

    بله. زندگی آراس هم شبیه زندگی خود من است، به‌همین‌دلیل خیلی برایم قابل درك بود.

    شما از سینما به تلویزیون آمدید آیا این تفاوت شما را اذیت نمی‌كرد؟ سال پیش هم درسریال خون‌مردگی نقش اصلی را بازی كردید؟

    به نظرم در شرایط فعلی تفاوت جدی‌ای بین سینما و تلویزیون در كشور ما وجود ندارد. سینما در كشور ما با بحران‌های زیادی روبه‌رو شد، اما تلویزیون بنا به ماهیت خودش كه ارتباط برقرار كردن با عموم مردم است، به ساخت سریال و فیلم ادامه داد و متاسفانه سینمای ما برای بقا به مرور شبیه تلویزیون شد و تهیه‌كننده‌ها شروع به ساخت فیلم‌های ملودرام و كمیك شبیه فیلم‌های تلویزیونی كردند و چنین شد كه اكنون بندرت می‌توان فیلم ملی و بزرگی در آن پیدا كرد.

    حتی در چند سال اخیر اتفاق بزرگی در زمینه بازیگری نیز رخ نداده است.من معتقدم بازیگر سینما هرگز نباید در تلویزیون بازی كند، چون این دو تفاوت‌های اساسی با‌هم دارند؛ اما وقتی دیدم سینما با تلویزیون در كشور ما تفاوت چندانی ندارد، تمایل پیدا كردم بازی در سریال‌های تلویزیونی را نیز تجربه كنم.

    تلویزیون برای من جذابیت داشت، چون می‌خواستم بازی در سریالی چندین قسمتی را تجربه كنم و از نزدیك احساس كنم چگونه می‌توان در چندین قسمت از یك سریال بیننده را با خود همراه كرد و او را پای تلویزیون نشاند؛ بیننده‌ای كه كنترل تلویزیون را دركنار خود دارد و هرلحظه می‌تواند كانال و برنامه دیگری را برای دیدن انتخاب كند.

    پس از این باز هم شما را در تلویزیون خواهیم دید؟

    اگر نقش خوبی از طرف یك كارگردان مطرح پیشنهاد شود، حتما خواهم پذیرفت، نقشی كه چیزهای جدیدی برای گفتن داشته باشد.

    در سینما چطور؟ آیا بازهم تصمیم دارید خشم فروخورده یك شخصیت را به نمایش بگذارید؟

    در سینما هم دوست دارم منطقه بازیگری‌ام را تغییر دهم اما واقعیت این است كه شخصیت‌های خنثی و آرام را دوست ندارم. ما در عصر نا آرامی‌زندگی می‌كنیم كه شخصیت‌های آرام نمی‌توانند در آن جایی داشته باشند. ما به الگوهای اسطوره‌ای نیاز داریم تا بتوانیم تصمیمات بزرگ بگیریم.

  7. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #76
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض مرگ تدريجي يك رؤيا اين هفته به پايان مي‌رسد

    قسمت پاياني مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» جمعه اين هفته 24 آبان ماه ساعت 21 به روي آنتن مي‌رود و تكرار آن نيز روز بعد ساعت 14 به روي آنتن خواهد رفت.
    مخاطبان اين سريال در قسمت آخر خواهند ديد سرانجام مارال، حامد را مي‌‌بيند و به اشتباهات گذشته خود اعتراف مي‌كند. از سوي ديگر حامد ...

    بنابراين گزارش، «مرگ تدريجي يك رؤيا» كه ابتدا «سفر به تاريكي» نام داشت، اولين مجموعه تلويزيوني «فريدون جيراني» است كه هشتم اسفندماه سال 85 به تهيه‌كنندگي «آرمان زرين‌كوب» جلوي دوربين رفت. فيلمنامه اين مجموعه مضموني اجتماعي دارد و توسط «عليرضا محمودي» در 26 قسمت 50 دقيقه‌اي به نگارش درآمده است.

    داستان مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» كه در گروه فيلم و سريال شبكه دو سيما ساخته ‌شده درباره نويسنده جواني به نام مارال عظيمي است كه پس از انتشار اولين رمانش به نام گيتي به شهرت و اعتبار غيرمنتظره‌اي مي‌رسد. شهرتي كه زندگي خانوادگي او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد.


    دانيال حكيمي، ساميه لك، ستاره اسكندري، هوشنگ توكلي، پولاد كيميايي، فريده سپاه منصور، مائده طهماسبي، آشا محرابي، مهسا كرامتي، شيوا خنياگر، مهناز انصاريان، فريدون محرابي، علي كاظمي، نيلوفر محمودي، پوراندخت مهيمن، هايده حائري و ناصر طهماسب (در نقش داريوش آريان) و با حضور بازيگر كشور تركيه هانده شن در «مرگ تدريجي يك رؤيا» به ايفاي نقش پرداخته‌اند.

    مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» در بيش از 200 لوكيشن مختلف در تهران، شمال ايران و تركيه تصوير‌برداري شده است.

  9. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #77
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض روشنفكر بايد نقدپذير باشد

    زماني فريدون جيراني را در سينما مدافع حقوق زنان مي‌شناختند.

    از بس كه در تمام فيلم‌هايش زنان ستمديده و معصوم و باشعور بودند و در ستيز با مردان ظالم و ديوانه و اين خصيصه چنان در فيلم‌هايش پررنگ شده بود كه يكي از منتقدان سينما درباره او نوشت كه «فريدون جيراني» دارنده نگاهي خاص به بانوان مدافع حقوق زنان، كسي كه معتقد است اگر زن‌ها، مردها را بكشند، دنيا گلستان مي‌شود.

    مبلغ شعار «دوست داشتني‌ترين شوهر دنيا، شوهري است كه نفس نمي‌كشد!»... و شايد همين حرف و حديث‌ها بود كه فريدون جيراني را به سمت ساخت سريالي مثل «مرگ تدريجي يك رويا» كشاند تا ثابت كند عكس اين قضيه هم مصداق دارد و هميشه زن‌هاي فعال جامعه، قابل دفاع نيستند!

    اما گذشته از شوخي گفت‌وگوي ما با او درباره سريال نشان مي‌دهد كه خودشان با اين نوع نگاه بيروني و صدور حكم درباره اين مجموعه موافق نيستند و نظر ديگري دارند.
    • آقاي جيراني دوباره داريد سريال مي‌سازيد؟

    بله. دوباره سريال، خوش‌گذشته.
    • پس چرا نمي‌خواستيد درباره «مرگ تدريجي يك رويا» حرف بزنيد و مدام اين مصاحبه را عقب مي‌انداختيد؟
    الان هم نمي‌خواهم، مجبورم كرديد!
    • چرا؟ شما كه هميشه از مصاحبه استقبال مي‌كرديد!
    نه، من درباره همه فيلم‌هايم مصاحبه نكردم. بعضي كارها اين‌طور مي‌طلبد. اين سريال هم بهتر بود تا پايان دنبال شود، بعد درباره‌اش حرف بزنيم.
    • به هر حال اين اولين كار تلويزيوني شماست و با توجه به پروسه طولاني كه از توليد تا پخش طي كرد يه كنجكاوي بسياري را برانگيخت و بعد از پخش هم سوالات زيادي ايجاد كرد. گويا اين سريال قرار بود با محوريت موضوع مهاجرت ساخته شود.
    بله. در طرح اوليه تعداد قسمت‌هاي اين سريال كمتر بود و بخش كمي از آن در ايران و بخش اعظمي در تركيه روايت مي‌شد. اما من قسمت‌هاي داخل را گسترش دادم. در واقع روزي كه تصميم به ساخت اين سريال گرفتيم فيلمنامه‌اي موجود بود كه توسط فرهاد عليزادآهي به نگارش درآمد و 2 قسمت آن در تهران و باقي قسمت‌ها در تركيه مي‌گذشت. از اين فيلمنامه تقريبا چندين قسمتش نوشته شده بود و همان هم براي ساخت تصويب شده بود. اين را خوانديم و گفتيم يك فيلمنامه مجدد روي اين مي‌نويسيم و مي‌سازيم كه در اين قصه مجدد بيشتر داستان در تهران اتفاق افتاد و كمترش در تركيه و همان‌طور كه گفتيد قصه اوليه درباره مهاجرت بود ولي قصه ما درباره مهاجرت نبود.
    • قصه شما الان درباره چيست؟
    شما بايد بگوييد.
    • من فكر مي‌كنم تخطئه روشنفكري امروز ايران است.
    نه. اولا اگر منظورتان اين است كه اين مسئله در تلويزيون برنامه‌ريزي شده بود بايد بگويم ا صلا اين فرضيه غلطي است. گفتم كه مسئولين تلويزيون حتي در جريان اين خط داستان فعلي ما نبودند. دوم اينكه داستان ما درباره روشنفكري نيست. روشنفكرها قهرمان داستان ما هستند.
    • روشنفكراني كه خيلي هم تصوير درستي ازدنياي واقعي نيستند، يك‌جور كاريكاتورند. انگار كه بخواهيد بگوييد اينها روشنفكراني هستند كه روشنفكر نيستند.
    نه، من خيلي معتقد نيستم به اينكه روشنفكر نيستند. روشنفكري به هر حال پديده‌هاي مختلفي دارد. اما يكي از شروط مهم روشنفكري اين است كه نقدپذير باشيم. اگر يك روشنفكر خودش نقد خودش را نپذيرد كه روشنفكر نيست.
    • شايد موضع‌گيري‌ها به خاطر اين است كه آدم‌هاي سريال شما خيلي ياركشي و دسته‌بندي شده‌اند. يكسري زنان مذهبي خانه‌دار مثبت و معقول در يك طرف و زنان فعالي اجتماعي‌تان با هزار و يك مسئله اخلاقي و مشكلات روحي- رواني در طرف ديگر.
    اصلا نبايد اين طور به آنها نگاه كرد و گفت اين طرف خوب تصوير شدند و آن طرف بد. ما اين ديدگاه را نداشتيم. فقط گفتيم اين يك‌جور زندگي كردن است و آن هم جور ديگر كه نمونه‌هايشان هم در جامعه هست.
    • ولي بيننده از ديدن كار چنين قضاوتي دارد.
    اصلا اين‌طور نبايد باشد. ما يك‌جور زندگي و زناني را نشان داديم كه ممكن است چون زندگي مدرن‌تري دارند، زن‌هاي به هم ريخته و آشفته و پريشاني باشند. در بعضي موارد ولي زن‌هايي كه به آن شكل سنتي زندگي وفادارند به نظر كه زن‌هاي بسامان‌تري هستند.
    • بله، در افرادي ممكن است اين مصداق داشته باشد، اما سوال اين است كه چرا تعميم داديد؟ چرا آن طرف همه آشفته و پريشانند و اين طرف همه بسامان؟
    نه‌تنها خواهر مارال يك زن الكلي روان‌پريش نابسامان است وگرنه دوستانش فقط آدم‌هاي تنهايي هستند، همين.
    • آدم‌هاي لاابالي و غير نرمالي هستند.
    من موافق نيستم كه لاابالي‌اند. اين شكلي زندگي مي‌كنند. از نظر خودشان هم كه اين طور زندگي مي‌كنند لاابالي‌گري نيست. از نظر تصور جامعه سنتي زندگي آنها لاابالي‌گري است. اينها دو زن تنها هستند كه از همسرشان جدا شد‌ه‌اند، تنها زندگي مي‌كنند، كار فرهنگي مي‌كنند. مشكلات ذهني و رواني هم دارند.
    • در كل عادي و متعادل نيستند!
    خب آدم‌هاي عادي، عادي زندگي مي‌كنند ولي آدم‌هاي اهل فكر كه نمادي زندگي نمي‌كنند.
    • يعني آدم‌هاي غير نرمالي هستند آدم‌هاي اهل فكر؟
    من كي گفتم غيرنرمالند؟! ما يك غيرنرمال داريم آن هم ساناز عظيمي است.
    • ولي مارال هم حتي يك‌جوري غيرنرمال است. نويسنده‌اي كه آن‌قدر تحت تاثير يك شخصيت روان‌پريش و ديوانه است، آن هم با علم به اينكه خواهرش مريض است و تعادل روحي ندارد.
    اينكه عجيب نيست. مارال شخصيتي است كه تحت تاثير دو تا جريان قرار مي‌گيرد و سرگردان مي‌شود. ما عملا مي‌خواستيم كه سرگردان باشد.
    • يعني ممكن است يك نويسنده آن‌قدر احمق باشد؟ اين سؤالي است كه همه بينندگان مجموعه شما دارند.
    بله، مگر نيست؟ چرا فكر مي‌كنيم كه همه نويسندگان متفكرند، دانشمندند، به راحتي مي‌توانند فكر كنند و تصميم بگيرند. خب اين نويسنده يك نويسنده‌اي است كه نمي‌تواند تصميم بگيرد چرا نمي‌تواند باشد؟ در جامعه هم هست. نويسنده احمق! ولي مشكل ما اين است كه وقتي يك نويسنده طور تصوير كرديم يعني همه نويسنده‌ها. نه، اينطور نيست. نويسنده خوب و باشعور هم وجود دارد. مشكل جهان‌سوم اين است كه تعميم مي‌دهد. چرا تعميم مي‌دهيد؟ آن وقت مي‌گوييم ما تعميم داديم! اصلا شما مي‌گوييد چنين نويسنده‌اي نيست. باشد، نيست. نويسندگان جوان ما، خانم‌هاي فعال ما همه باشعورند، مي‌توانند تصميم بگيرند. قبول چه كسي اصلا در اين مسئاه شك دارد! ولي يك نويسنده در سريال ما نمي‌تواند. قبول كنيد نمي‌تواند. چرا همه برآشفته مي‌شويد. ما اصلا در اين مسئله دنبال خوب و بد تعيين كردن نبوديم. طرفدار خانواده حامد يا مخالف خانواده مارال هم نبوديم.
    • دنبال چه چيزي بوديد؟
    مي‌خواستيم بگوييم يك ساناز عظيمي هست كه روزي آرمان‌ها و گرايش‌هايي داشته و حالا يك آرمان باخته است كه به هر دري مي‌زند و بسيار هم شخصيت پيچيده‌اي است كه
    به راحتي نمي‌شود درباره‌اش قضاوت كرد و بايد تا قسمت پاياني صبر كرد. و يك مارال عظيمي هم هست كه سرگردان است. مارال آدمي بوده كه نسبت به خواهر و برادرش آدم ميانه‌رو و متعادل‌تري بوده. بعد با يك مرد مذهبي ازدواج كرده، وارد يك زندگي مذهبي شده و متوجه شده زندگي‌اش يك‌جاهايي با آن جور درنمي‌آيد و كماكان دلش مي‌خواهد در فضاي ديگري زندگي كند و بين دو تفكر سرگردان شده؛ سرگرداني‌اي كه خيلي‌ها دارند.

    حالا در اين سرگرداني تفكري را انتخاب كرده كه به زندگي گذشته‌اش نزديك‌تر است و رفته دنبال آن تفكر و حالا آمده به اينجا رسيده كه مي‌بينيد؛ همين. ما چيز ديگري نمي‌خواستيم بگوييم، ولي همه فكر مي‌كنند كه واي، زنان فعال اجتماعي زير سؤال برده شد‌ه‌اند. زنان فعال جامعه دارند كارشان را مي‌كنند. جنبش زنان هم هست. آخر اين سريال چه ربطي به جنبش زنان دارد. همان كه گفتم. مشكل جامعه ايراني اين است كه ظرفيت پذيرش انتقاد در خود جامعه روشنفكري نيست و جالب اينجاست كه خودش هم داد سخن مي‌دهد كه چرا آزادي نيست. اي‌بابا! چرا بايد فكر كنيم اين برنامه‌ريزي شده است كه از يك گروهي انتقاد بشود؟اين شكلي نگاه كردن غلط است.
    • اين شكلي نگاه كردن به خود سريال؟
    اين‌شكلي نگاه كردن بيروني به سريال. اصلا شما فرض كنيد يك سريال نگاه اغراق‌آميزي دارد به يك موضوع؛ ‌دليلي ندارد كه اين برنامه‌ريزي‌شده و سفارشي باشد.
    • شايد اين شائبه به خاطر نوع نگاه شما در كارهاي قبلي‌تان در سينماست كه خيلي از اين نگاه دور بود. ضمن اينكه فريدون جيراني هميشه در فيلم‌هايش مدافع زناني بود كه حالا در اين مجموعه مورد انتقاد هستند.
    بله. خب. حالا يك بار هم دفاع نكردم. مگر چه مي‌شود؟
    • البته اين اولين باري است كه شما طرح كس ديگري را براي ساخت انتخاب كرديد و...
    بگذاريد خيالتان را راحت كنم. هر كسي هم كاري را براي من بنويسد در آخر بايد از صافي ذهن من بگذرد و اصلا معتقد نيستم چيزي كه وجود دارد نتيجه تفكر من نيست.
    • پس چرا زن‌هاي اين سريال با زن‌هاي ديگر كارهاي شما آنقدر فرق دارند؟ اصلا چرا خواهرهاي حامد فقط قرمه‌سبزي درست مي‌كنند و بچه‌داري بزرگترين دغدغه‌شان است؟
    خب آنها اينطوري هستند و ما نگفتيم كه ايده‌ال‌اند،‌ اما گفتيم كه سالم‌ترند و معتقد هم هستم كه سالم‌ترند؛ به اين دليل كه با نظام حاكم جامعه هماهنگ هستند؛ يعني در جامعه سنتي دارند سنتي زندگي مي‌كنند. ولي گروه ديگر چون در جامعه سنتي مي‌خواهند مدرن زندگي كنند زندگي دروني و بيروني‌شان با هم در تضاد است، پس آشفتگي و پريشاني‌شان بيشتر است.

    آدم‌هايي مثل خواهران حامد در خيابان هم به همان شكلي راه مي‌روند كه در خانه مي‌روند، ولي كسي مثل ساناز كه در درون خانه‌اش به شكلي زندگي مي‌كند كه با مناسبت‌هاي مدرن درآميخته وقتي مي‌آيد از خانه بيرون نمي‌تواند آن‌طور باشد كه در خانه بوده و در زندگي تمام افرادي كه مي‌خواهند مدرن زندگي كنند اين عدم تعادل وجود دارد. حالا اين هماهنگي گاهي ممكن است به صورت تشنج يا نابساماني يا عدم تعادل روحي و... بروز كند.
    • پس بهتر است كه سنتي زندگي كنيم؟
    من كي اين را گفتم؟
    • براي اينكه دچار ناهماهنگي و اين مشكلات عديده نشويم ديگر!
    من چنين حكمي ندادم.
    • ولي خيلي‌ها هم هستند كه مدرن زندگي مي‌كنند و به نظام حاكم جامعه هم احترام مي‌گذارند. حالشان هم خوب است.
    بله. ما هم نگفتيم كه نيستند. آدم‌هايي هم هستند كه سعي مي‌كنند با زندگي مدرن درآميزند بدون اينكه با نظام جامعه‌شان درگير شوند ولي قصه ما درباره اين آدم‌ها نيست. گرچه به نظرم حامد يزدان‌پناه يك جورهايي از اين جنس است.
    • ولي او كه مشكلاتش از همه بيشتر است!
    حامد يزدان‌پناه سعي مي‌كند كه متعادل باشد اما نمي‌تواند؛ چون بين دو جبهه مخالف گير كرده. اينجاست كه به اين نتيجه مي‌رسيم كه اين ازدواج اساسا غلط است و مشكلاتي كه گريبان حامد را مي‌گيرد، ‌ناشي از اين آميزش است. ببينيد در واقع آميزش تفكر مدرن و سنتي در جامعه بحران‌هايي را به همراه مي‌آورد كه حامد يزدان‌پناه اگرچه آدم متعادلي است ولي نمي‌تواند از اين بحران جدا باشد چون با اين آدم‌ها زندگي مي‌كند. همين اين بحران او را مي‌كشد تا ته داستان كه بايد ديد چه مي‌شود.
    • اتفاقا خرده‌‌اي هم كه بر اين شخصيت مي‌گرفتند اين بود كه زيادي منعطف و مهربان است...
    بله، يك عده مي‌گفتند مرد ايراني اين شكلي نگاه نمي‌كند. من هم موافقم كه خيلي از مردهاي ايراني اين شكلي نگاه نمي‌كنند، ولي ما مي‌خواستيم بگوييم يك آدم مسلمان و مذهبي هم مي‌تواند همين‌قدر منطقي باشد؛ چرا نباشد؟ ما مردي را انتخاب كرديم كه براي اولين‌بار ريش داشته باشد و اينطوري نگاه كند. چه عيبي دارد؟ باز هم همان مسئله‌ تعميم دادن است. چرا بايد همه را يك شكل ببينيم؟ يك بار هم در يك سريال آدمي هست كه ريش دارد، استاد دانشگاه است، باشعور است، باسواد است و با زنش رفتار خيلي خوبي دارد.
    • تفاوت ديگر اين كار فضاي سردي است كه بر آن حاكم است. فيلم‌هاي شما همه فيلم‌هاي گرمي بوده‌اند غير از پارك وي كه آن هم در كارنامه‌تان كار متفاوتي بود از بقيه.
    بله، فضاي اين سريال سرد است و اتفاقا سريال بعدي كه قرار است بسازم هم چنين است و من همين سرماي دروني‌اش را دوست دارم و با علاقه به اين خصيصه كار كردم. به نظر براي بيننده هم جذاب بوده كه دنبالش كرده. اگر بتواني بيننده عام را پاي يك سريال با چنين فضايي بنشاني كه در 14قسمت اول، همه داستانش در روابط مي‌گذرد به نظر من معجزه است. اين سريال 28 قسمت است كه فقط در قسمتي كه وارد تركيه مي‌شود داستان، سير تندي پيدا مي‌كند وگرنه تا وقتي درون خانواده است فقط داستان روابط و شخصيت‌هاست.
    • ولي چيزي كه در اين مجموعه خيلي تازه و جالب است عبور شما از خط قرمزهايي است كه باعث جرح‌و‌تعديل خيلي كارها شده اما اين مجموعه از آن جان سالم به در برده. مثلا ما تا به حال يك زن الكلي كه دائم دنبال شيشه الكل بگردد و مست در خيابان تلوتلو بخورد نديده‌ايم.
    قبلا هم بقيه از اين چيزها نشان داده‌اند؛ البته ظاهرا فقط خوردن مشروب الكلي را اگر باشد حذف مي‌كنند؛ يعني اگر كسي را حين خوردن نشان داده باشند. ولي اينكه زن باشد، شايد تا به حال نداشته‌ايم در سينما و تلويزيون.
    • استفاده از چند تصوير در قاب هم كار نو و جذابي است؛ البته در قسمت‌هاي اول خيلي در اين مورد زياده‌روي شده بود، اما حالا قدري حساب شده‌تر به نظر مي‌رسد.
    نه، ما تغييري در استفاده از اين شيوه در تدوين ايجاد نكرديم. در قسمت‌هاي اول بيشتر بود به اين دليل كه جاي اين كار را داشت. در واقع هر كجا كه مي‌شد از اين روش استفاده كرد اين كار را انجام داديم. در آغاز كار تصميم به اين كار گرفتيم. فقط قرار بود در مكالمات تلفني به كارش ببنديم اما بعد ديديم جاهاي ديگري هم كاربرد دارد و بر جذابيت سريال اثر مي‌گذارد. حالا يك عده ممكن است دوست داشته باشند و عده‌اي هم نپسندند.

  11. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #78
    پروفشنال roohi_rsh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، روي درياچه آرام نگين
    پست ها
    726

    پيش فرض

    خداییش سریالش متفاوت بود همچین چیزی در صدا سیما ساخته نشده بود

  13. #79
    پروفشنال roohi_rsh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، روي درياچه آرام نگين
    پست ها
    726

    پيش فرض

    چشام بسته است
    جهانم شکل خوابه
    عذابه
    اضطراب

    روبروم دیواری از مه
    دیواری از سنگ

    بگو بیهوده نیست
    فاصله آب و سراب

    بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست
    بگو از کوچ پراکنده
    فقط کابوس و تنهای

    بگو خواب بود هر چی دیدم
    افسانه بود هر شنیدم

    نگاه کن شوق دل زدن به دریا
    برام شد مرگ تدریجی رویا
    مرگ تدریجی رویا

    و................ تمام

  14. این کاربر از roohi_rsh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #80
    اگه نباشه جاش خالی می مونه m1367m2006's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    پشت بوم ایران
    پست ها
    310

    پيش فرض

    همون بهتر زودتر تموم شد خیلی چرت بود مخصوصا اونجا که بچش یادش نبود خاله ش بود

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •