تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 14 اولاول ... 456789101112 ... آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 135

نام تاپيک: قیصر امین پور

  1. #71
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    سفر ایستگاه


    قطار می رود
    تو می روی
    تمام ایستگاه می رود

    ومن جقدر ساده ام
    که سال های سال
    در انتظار تو
    کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
    و همچنان
    به نرده های ایستگاهِ رفته
    تکيه داده ام

    معنای زندگی


    ای فرصت نسیم برای وزندگی
    پروانه ی پرنده برای پرندگی

    ای اهتزاز روح به بوی نسیم دوست
    امکانِ دل برای تکان و تپندگی

    لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
    بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی

    در بند خویش بودن معنای عشق نیست
    چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی

    غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
    شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی

  2. این کاربر از cityslicker بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #72
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض همزاد عاشقان جهان ( 1 )

    همزاد عاشقان جهان ( 1 )
    پاره ای از یک منظومه

    هرچند عاشقان قدیمی
    از روزگار پیشین
    تا حال
    از درس و مدرسه
    از قیل و قال
    بیزار بوده اند
    اما
    اعجاز ما همین است :
    ما عشق را به مدرسه بردیم
    در امتداد راهرویی کوتاه
    در یک کتابخانۀ کوچک
    بر پلۀ سنگی دانشگاه

    و میله های سرد و فلزی
    گل داد و سبز شد

    ***

    آن روز، روز چندم اردیبهشت
    یا چند شنبه بود
    نمی دانم
    آن روز هر چه بود
    از روزهای آخر پاییز
    یا آخر زمستان
    فرقی نمی کند
    زیرا
    ما هردو در بهار
    - در یک بهار –
    چشم به دنیا گشوده ایم
    ما هر دو
    در یک بهار چشم به هم دوختیم
    آنگاه ناگهان
    متولد شدیم
    و نام تازه ای
    برخود گذاشتیم
    فرقی نمی کند
    آن فصل
    - فصلی که می توان متولد شد –
    حتماً بهار باید باشد
    و نام تازۀ ما، حتماً دیوانه وار باید باشد

    ***

    فرقی نمی کند
    امروز هم
    ما هرچه بوده ایم، همانیم
    ما باز می توانیم
    هر روز ناگهان متولد شویم
    ما
    همزاد عاشقان جهانیم...

    آینه های ناگهان
    از سروده های 67 تا 71

  4. #73
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض همزاد عاشقان جهان ( 2 )

    همزاد عاشقان جهان ( 2 )

    امروز هم
    ما هرچه بوده ایم، همانیم
    ما صوفیان سادۀ سرگردان
    درویش های گمشدۀ دوره گرد
    حتی درون خانۀ خود هم
    مهمانیم
    اما کجاست
    خرقه و کشکول ما؟
    می خواهم از کنار خودم برخیزم
    تا با تو در سماع درآیم
    این دفتر سفید قدیمی
    این صفحه
    خانقاه من و توست

    وقتی پشت میز خود بنشینم
    وقتی تو
    در هیئت الهۀ الهام
    آرام و بی صدا
    مثل پری شناور در باد
    یا مثل سایه پشت سرم راه می روی
    ودفتر و مداد و کتابم را
    که در کف اتاق پراکنده اند
    از روی فرش کوچکمان جمع می کنی
    بی آنکه گرد هیچ صدایی
    بر لحظۀ سرودن من سایه افکند
    آرامش حضور تو عطر خیال را
    بر خلسه وار خلوت من می پراکند

    و خرقۀ تبرک من دستهای توست
    پس
    گاهی بیا و پشت سرم لحظه ای بمان
    دستی به روی شانۀ من بگذار
    تا از فراز شانۀ من
    این سطرهای درهم و برهم
    این شعرهای مبهم خط خورده را
    در دفترم بخوانی
    تا سطرهای تار
    روشن شوند
    تا من قلم به دست تو بسپارم
    تا تو به دست من بنویسی
    بعد...
    - یک استکان چای!
    ( پس از خستگی )
    - این هم شراب خانگی ما!
    - بی ترس محتسب

    آنگاه درخانقاه گرم نگاه تو
    ما هردو بال در بال
    بر سطرهای آبی این دفتر سفید
    پرواز می کنیم
    این اوج ارتفاع من و توست!

    در دود عود و اسفند
    همراه واژه های رها در هوا
    رقص نگاه ما چه تماشایی است!

    این حلقۀ سماع من و توست!

    گلها همه آفتابگردانند
    اسفند 69


  5. #74
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض نگاهى به كارنامه شعرى قيصر امين پور

    يك :«آواز عاشقانه ما در گلو شكست / حق با سكوت بود، صدا در گلو شكست
    ديگر دلم هواى سرودن نمى كند
    تنها بهانه دل ما در گلو شكست
    سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
    آن گريه هاى عقده گشا در گلو شكست
    اى داد، كس به داغ دل باغ دل نداد
    اى واى، هاى هاى عزا در گلو شكست
    آن روزهاى خوب كه ديديم، خواب بود
    خوابم پريد وخاطره ها در گلو شكست
    «بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
    «آيا» زياد رفت و «چرا» در گلو شكست
    فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
    نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
    تا آمدم كه با تو خداحافظى كنم
    بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست»
    قيصر امين پور متولد ۱۳۳۸ ، در ۱۳۸۶ درگذشت، پيش از آنكه به ۵۰ سالگى قدم بگذارد و مثل سعدى برسد به اين نقطه: «اى كه پنجاه رفت و درخوابى ‎/ مگر اين چند روز دريابى» . يك بار هم پيش از اين، اين مسير را رفته بود اما بازگشته بود. تصادفى و خبر مرگى و بعد تكذيبيه اى و انتظار براى دريافت «كليه»ى جايگزين والخ. اگر به شعرهاى امين پور رجوع كنيم اين «سايه مرگ» يا جست وجوى سايه به سايه مرگ، محور غالب است نه به شيوه شاعران دهه چهل يا پنجاه كه در يأسى فلسفى يا غيرفلسفى، مرگ طلب بودند، نه! با سرخوشى به سراغ اين مرگ در تعقيب، اين مرگ تعقيب شده و حاضر در هوا و زمان رفته است .
    مرگ آگاهى امين پور بيشتر پيشگويانه است و با غمزه تقدير، چشم در چشم عشق ورزيدن؛ از جنس رويكرد مولوى است به مرگ: «رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن‎/ ترك من خراب شبگرد مبتلا كن».
    اين حس جست وجو، اين حس پيشگويانه از نخستين شعرهايى كه از امين پور خوانده ايم تنيده در «متن» اوست اما در دهه شصت و در حين جنگ تحميلى ، به دليل رويكرد عمومى شاعران كه ديدگاهى آرمانى از مرگ را ارائه مى دادند، گم بود؛ آن حس عاشقانه به شهادت كه از آثار شاعران انقلاب، به ارث به شاعران جنگ رسيد . شايد، يكى از دلايلى كه شعر امين پور از ميان خيل شاعران انقلاب و جنگ، توانست بعد از دفاع مقدس هم مورد توجه عامه مخاطبان قرار گيرد همين بود؛ پايگاهى ذهنى كه در عرفان سنتى وكهن ما ريشه داشت و حالا مى خواست با جامعه امروز مجال آشتى داشته باشد. از اين نظر امين پور يك پست مدرن، به تمامى معنى است. شعر پيشرو به اضافه حفظ دستاوردهاى پيشامدرن يا همان دوران سنت. بسامد كلماتى چون «سراب» ، «آب»، «شهاب» و «آفتاب» در شعرهاى دوران جنگ بسيار بالاست و اغلب هم از مفاهيم پيشين و استعارى اين كلمات در ادبيات كهن، در اين آثار خبرى نيست؛ اما شعر امين پور مسيرى ديگر را مى پيمايد؛ هم آن وجه استعارى و مفاهيم عرفانى در شعرش معنا پيدا مى كند هم به مفاهيم امروزى مى رسد. در واقع شعرهاى دوران جنگ وى، به اين رويكرد رسيده كه دو وجهى باشد و قابل توسعه معنايى در دل هر ديدگاه رمزگشايانه اى كه از سنت تا مدرنيته امتداد يافته است:
    «در خواب شبى شهاب پيدا كردم
    در رقص سراب، آب پيدا كردم
    اين دفتر پرترانه را هم روزى
    در كوچه آفتاب پيدا كردم»
    يا:
    «من همسفر شراب از زرد به سرخ
    من همره اضطراب از زرد به سرخ
    يك روز به شوق هجرتى خواهم كرد
    چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ»
    يا:
    «آهنگ و سرود لبتان سوختن است
    انديشه روز و شبتان سوختن است
    رازى است ميان تو و پروانه و شمع
    كز روز ازل مذهبتان سوختن است»
    هر ۳ رباعى، هم در دل فرهنگ عرفانى ما قابل توسعه معنايى اند هم در شعر مدرن دهه هاى چهل و پنجاه و هم در شعر انقلاب و شعر جنگ و هم در شعر پست مدرن پس از جنگ. اين رويكرد فقط در رباعيات يا دوبيتى هاى امين پور مستتر نيست بلكه در غزلياتش حتى در شعرهاى نيمايى اش هم قابل جست وجو است:
    «دردهاى من
    جامه نيستند
    تا ز تن درآورم
    «چامه و چكامه نيستند
    تا به «رشته سخن» درآورم
    نعره نيستند
    تا ز «ناى جان» برآورم
    دردهاى من نگفتنى
    دردهاى من نهفتنى ست
    دردهاى من
    گرچه مثل دردهاى مردم زمانه نيست
    درد مردم زمانه است
    مردمى كه چين پوستين شان
    مردمى كه رنگ روى آستين شان
    مردمى كه نام هاى شان
    جلد كهنه شناسنامه هاى شان
    درد مى كند
    من ولى تمام استخوان بودنم
    لحظه هاى ساده سرودنم
    درد مى كند»
    دو
    شعر قيصر امين پور، شعرى سهل و ممتنع است و برخوردار از صنايع ادبى اما نه به شكل مصنوع شان، نه به شكل فضل فروشانه شان. آنچه كه شعر امين پور در ميان هم عصرانش ممتاز مى كند اهميت ويژه «وصف» است در روزگارى كه «تصوير گرى» داراى ارج و قرب است. در ابتداى دهه شصت هنوز «توصيف» جايگاه قابل اعتنايى در شعرهاى ارائه شده ندارد اما شعر وى از جنس ديگرى است. بعدها در دهه هفتاد، «وصف» ارزشمند مى شود و «تصاوير» كم كم به حاشيه مى روند. ديگر شاعران متفق القول اند كه «تشبيه» آن قدر در شعر كلاسيك ما به درجه بالاى اشباع رسيده كه بايد گريزى زد به «توصيف» و ديگر استعاره هاى اين نوع شعر، قادر نيستند تا لذت شعرى را براى خوانندگان مهيا كنند؛ «سعدى» در دهه هفتاد از نو كشف مى شود و بيان ساده وى كه شعر را در توصيفات دقيق و در ذات زبان جست وجو مى كند به كيمياى سعادت «متن» بدل مى شود با اين همه پيش از اين وقايع، امين پور نه تنها به اين اصل رسيده كه از آن فراتر رفته است. او از استعاره هاى كهن هم استفاده كرده تا به كاربردهاى امروزى برسد. وصف و استعاره رادرهم آميخته تا به توسعه معنايى برسد. اين همان كشف بزرگ «پست مدرن» هاست كه تا آن زمان در زبان فارسى مطرح نبوده، نه بنيان هاى نظرى اش نه شواهد هنرى ا ش نه تجربه هاى گونه گونش. پس امين پور چگونه به آن دست يافته متونى در اختيار داشته كه در دسترس ديگران نبوده يا به كشف زبان رفته و خود به آن رسيده است اما هر كشفى نيز بايد مسبوق
    به سابقه باشد. سابقه اين نگرش در شعر فارسى كجاست او در ميان ما نيست كه پاسخ گويد و اگر هم بود احتمالاً پاسخ نمى گفت او متعلق به نسل «خفاكار» است چند مصاحبه از وى به ياد داريم چند مصاحبه در كارنامه رسانه اى وى قابل جست وجو است متن شاهدى است كه مى تواند تنها «ظهور» اين رويكرد را گواهى دهد و البته نه مبدأ را و نه خاستگاه آن را «شعرى براى جنگ» نمونه درخشان اين تلقى از «زبان» و «ادبيات» است. در اين شعر، توصيف ها جاى تصويرها را گرفته اند. ديگر قرار نيست انبوهى از تركيبات صفت و موصوفى و مضاف و مضاف اليه اى كنار هم بنشينند تا شما به اين نتيجه برسيد كه انفجارى رخ داده، تفنگى در دستى شليك شده، موشكى به خانه اى اصابت كرده يا دلى به درد آمده است. ديگر نيازى به تشويش خواننده در قبال فهم اين غول «تصوير» نيست كه خجل باشد و كلافه كه «دانش ما بدين پايه نيست» يا «شاعران زبان از ما بهتران دارند» «زبان» به راحتى در دسترس است. قابل فهم است و اگر توسعه معنايى شكل مى گيرد در تلاقى نشانه هاى موجود در متن با درك ارثى مخاطب پارسى زبان از زبان و ادبيات هزار ساله است. سهل و ممتنع كه صفت شعر بزرگان است بدين گونه شعر امين پور را در برمى گيرد تا نادرترين شعر زمان جنگ شكل بگيرد. شعرى كه حتى هم اكنون پس از گذشت حدود ۲۰ سال از پايان جنگ، قدرت عبور از زمان و ارتباط با نسل حاضر را دارا ست.
    «اينجا
    هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
    شايد
    اين شام، شام آخر ما باشد
    اينجا
    هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
    امشب
    در خانه هاى خاكى خواب آلود
    جيغ كدام مادر بيدار است
    كه در گلو نيامده مى خشكد
    اينجا
    گاهى سر بريدى مردى را
    تنها
    بايد زبام دور بياريم
    تا در ميان گور بخوابانيم
    يا سنگ و خاك و آهن خونين را
    وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنيم
    در زير خاك گل شده مى بينيم:
    زن روى چرخ كوچك خياطى
    خاموش مانده است»
    سه


    مى گويند كه غزل امين پور، غزلى ديگر است از جنس ديگر و با پيشنهاداتى براى غزل معاصر، مى گويند كه وى بهترين غزلسراى پس از انقلاب است. كلاً «صفات عالى» در جهان نسبيت ها محل ترديد اند اما مؤيد واقعيات يا بخشى از واقعيات محسوب مى شوند. اين كه تنوع در شكل هاى روايى غزل، در شعر امين پور اين قدر پر و بال گرفت و جريان هاى بعدى، پس از ارائه آثار وى خودى نشان دادند يك واقعيت است. آنچه كه در دهه هفتاد به «غزل فرم» مشهور شد بى گمان ريشه در پيشنهادات امين پور داشت با اين همه نبايد از ياد برد كه غزل فرم نتوانست شيرينى غزل را حفظ كند و «قافيه» در آن نه به عنوان پايان برنده يك توصيف و تما م كننده آن، كه به شكل كلمه اى در ميان كلمات ديگر مورد استفاده قرار گرفت و آنچه كه به «زنگ» قافيه مشهور بود به «ويبره» قافيه در عصر تلفن همراه بدل شد! غزل هاى امين پور اما در عين پيشروى به سمت «نثرگرايى» و صورت عادى جملات و آرامش اركان زبان، تنوع در شكل هاى روايى و استعانت از عناصر نشانه شناسانه هر شكل روايى، شيرينى غزل را نيز حفظ كرد و قافيه را در شكل سنتى خود و كاربرد آرمانى خود به كار برد. شايد نخستين غزلش از اين دست غزل «جغرافياى ويرانى» باشد كه پس از انتشار، خيلى ها را واداشت كه به سراغ «اصطلاحات» بروند غافل از آن كه امين پور شكل روايى متون جغرافيايى را در اين غزل به كار گرفته بود نه فقط «اصطلاحات» آن را و اين شكل روايى را با رويكرد عاشقانه شعر پارسى وقف داده بود و «احساس» را در كلمات بيدار كرده بود. كسانى كه در دهه شصت، به گمان كشف يك «معدن طلا» به دنبال «اصطلاحات» به راه افتادند چنان در تله تصويرسازى گرفتار آمدند كه يا شعرشان به كلى غير قابل فهم شد يا چون متنى بى حس و حال از ارتباط با مخاطب درماند يا به هجو و مضحكه بدل شد. در همان زمان، امين پور غزل «مساحت رنج» را هم منتشر كرد كه در هر بيت، به يك فرم روايى متشبث شده بود و مسأله را براى مقلدان پيچيده تر كرد:
    «شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
    مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
    محيط تنگ دلم را شكسته رسم كنيد
    خطوط منحنى خنده را خراب كنيد
    طنين نام مرا موريانه خواهد خورد
    مرا به نام دگر غير از اين خطاب كنيد
    دگر به منطق منسوخ مرگ مى خندم
    مگر به شيوه ديگر مرا مجاب كنيد
    در انجماد سكون، پيش از آنكه سنگ شوم
    مرا به هرم نفس هاى عشق آب كنيد
    مگر سماجت پولادى سكوت مرا
    درون كوره فرياد خود مذاب كنيد
    بلاغت غم من انتشار خواهد يافت
    اگر كه متن سكوت مرا كتاب كنيد»
    امين پور نامى است كه حدود ۳ دهه در ادبيات پارسى شنيده شده ، مخاطب داشته و مورد اقبال قرار گرفته است. مخاطبانش را گروه هاى سنى مختلف از نوجوان گرفته تا جوان و ميانسال و پير دربر مى گيرند. هم فرهيختگان «سنت باور» از شعرش استقبال كرده اند و هم «نوآوران متعادل»؛ هم دانشگاهيان ستايش اش كرده اند هم مردم كوچه و بازار شعرهايش را زمزمه كرده اند. در عرصه هاى مختلف از شعر نوجوان گرفته تا غزل و شعر نيمايى و رباعى و دوبيتى زبانزد است. تصنيف هايش ، ترانه هايش توسط مردم شنيده و پذيرفته شده اند. هم روشنفكر محسوب مى شود هم شاعرى آئينى؛ و ... ديگر نيست؛ در باران رفته است.

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  6. #75
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض دل نوشته حسام الدين سراج در رثاي «قيصر امين‌پور»

    دل نوشته حسام الدين سراج در رثاي «قيصر امين‌پور»

    حسام الدين سراج

    در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور مي‌شوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گل‌هاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.


    حسام الدين سراج خواننده موسيقي سنتي و از دوستان نزديك مرحوم قيصر امين پوردر يادداشتي كه آن را در اختيار خبرگزاري فارس قرارداده از «قيصر امين پور» ياد كرده است:

    رفت اما خيل دلها را با خود برد
    باران چشمها بدرقه راهش و سينه‌هاي جوشان
    داغدار فراقش بود
    قيصر ملك ادب .امين شرف شعر فارسي از ميان ما رفت.
    در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور مي‌شوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گل‌هاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.
    باري،هر كدام نمونه صفا و زلالي در كلام بودند و اين‌بار نوبت بر قيصر رسيد.
    بردبار و خوش خلق كه براي همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود.
    «قيصر»خوش لحن مبدع زلال كه اشعارش صفا و معصوميت كودكي داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوي و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همراز

    من از عهد آدم تو را دوست دارم
    از آغاز عالم تو را دوست دارم
    چه شبها من و آسمان تا دم صبح
    سروديم نم‌نم تو را دوست دارم

    از كلامش بوي معرفت استشمام مي‌شد .معرفتي كه به زبان امروز بيان مي‌شد.راز و نيازش عاري از تكلف و تصنع و ريا بود.

    زدل برلبم تا دعايي برآيد
    اجابت زهر ياربم مي‌تراود
    ز دين ريا بي نيازم، بنازم
    به كفري كه از مذهبم مي‌تراود

    از كوته نظريهاي ديگران بزرگوانه در مي‌گذشت و همه را عين لطف حضرت حق مي‌ديد.

    به چشم بد مردمان عين خوبي است
    كه من هر چه ديدم ،زچشم تو ديدم
    دهانم شد از بوي نام تو لبريز
    به هر كس كه گل گفتم و گل شنيدم

    با دلش رو راست بود و آنچه را دلش نمي‌پذيرفت ،نمي‌گفت تا آنجا كه صفاي روح و زلالي باطن را فرا تر از بازي واژه‌ها مي‌دانست.

    تو را با تپش‌هاي قلبم سرودم
    به اين واژه‌ها احتياجي ندارم

    اهل حكمت و بصيرت بود. همچون همه بزرگان قبيله عشق و سخن وصف زيبايي و بصيرت را در اين دو بيت چه حكيمانه بيان مي‌كند.

    زاييده چشم ماست زيبايي؟
    يعني كه جمال در نظر اين است؟
    يا چشم خود از جمال مي‌زايد
    معناي بصيريت و بصر اين است؟
    ...
    اسرار بلاغت و مطول را
    خوانديم تمام، مختصر اين است:
    زيبايي راز، راز زيبايي است
    آن راز نهفته در هنر اين است

    در عين حكميانه سروردن شور و شوق دلنشين عارفانه نيز در سخنش موج مي‌زد

    دو ذولفونت شب و روي تو ماهه
    از اين شب روزگار مو سياه
    دلم شد راهي درياي چشمت
    از اين پس كار چشمم رو براهه
    ....
    سماع ياد تو در سينه برپاست
    تموم خانه اول خانقاهه

    باري - با همه درد و رنج بيماري كه به شانه جسمش سنگيني مي‌كرد. هميشه ديگران ميهمان لبخند و تواضعش بودند.
    اما اين اواخر گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود و دلش از زمين و زمان گرفته بود كه گفت:

    بيا مرا ببر اي عشق با خودت به سفر
    راز خويش بگير و مرا ز خويش ببر
    .... دلم زدست زمين و زمان به تنگ آمد
    مرا ببر به زمين و زمانه‌اي ديگر

    روح پرفتوحش قرين رحمت حق باد.
    حسام الدين سراج پاييز 86


    منبع : فارس

  7. #76
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض يادداشتي از عليرضا افتخاري درباره قيصر امين پور : او ميوه‌اي رسيده بود كه چيده شد




    خبر مرگ شاعر بزرگ، قيصر امين‌پور خاطرات همكاري گذشته را يك بار ديگر براي من مرور كرد. ما در سه آلبوم <نيلوفرانه> يك و دو و همچنين در آلبوم <شبان عاشق> با هم همكاري بسيار نزديك و به يادماندني‌اي داشتيم كه به من اين فرصت را داد تا شخصيت و منش او را بهتر بشناسم.



    قيصر امين‌پور شخصيت روحاني و آرماني داشت و مي‌توانم بگويم كه هيچيك از مرام‌هايش با زميني‌ها يكي نبود. نيازهاي خود را به حد صفر رسانده بود و از بزرگ و كوچك، از دارا و گداي برزن، از هيچكس انتظاري نداشت. در شرايطي كه خبر مرگ او به ما رسيده اين بنده حقير نمي‌داند كه چگونه بايد از او سخن بگويد تا حق مطلب را اندكي ادا كرده باشد. هميشه گفته‌ام و باز هم مي‌گويم كه اين افتخار من بوده است كه در چند پروژه كاري بتوانم در خدمت قيصر امين‌پور باشم. در همين پروژه‌ها بود كه فهميدم اعتقاد او غير از اعتقاد من و امثال من است. او مدد مخصوصي مي‌گرفت و به اصطلا‌ح <وصل> بود. ترانه‌هايش زنگار هر دلي را پاك مي‌كرد. هركس كه آلبوم‌هاي <نيلوفرانه> را مي‌شنيد، پيش از هر چيز شعرهاي قيصر امين‌پور بود كه بر دلش مي‌نشست و به همين دليل آرزوي هر خواننده‌اي بود كه شعرهاي او را بخواند. امين‌پور در كارش بي‌اندازه دقيق و مسوول بود و گاه شده بود كه شب تا صبح بنشيند و شعر را براي ضبط برساند تا مبادا كار عقب بيفتد. اما متاسفانه حق او چنانكه بايد و شايد ادا نشد؛ اگرچه مي‌توان دل به اين خوش كرد كه او نيازي به اين حرف‌ها هم نداشت و اكنون هم نام و مرام و انديشه‌اش است كه به يادگار از او باقي مي‌ماند. خاطرم هست يك بار كه بعد از ماجراي دلخراش تصادفي كه چندين سال پيش داشت من و ساعد باقري نزد بزرگي رفتيم و خواستيم تا بنا به وظيفه اسباب معالجه بهتر ايشان را فراهم كنند اما وقتي كه او از اين اقدام ما باخبر شد به شدت برآشفته شد و به ما گفت چرا اين كار را كرديد؟ چرا عهد من را با خداي خودم بر هم زديد؟ چرا بساط من را بر هم زديد و نگذاشتيد خودم با خداي خودم سنگ‌هايم را وابكنم؟ و راستش ما هم به اندازه ايشان آشفته شديم.

    قيصر امين پور را نمي‌شد دوست نداشت. در استوديو تختي، شعرهايش را مي‌دادند دست من تا بخوانم و ضبط كنيم اما من نمي‌توانستم. ارتباطم با بالا‌ وصل نمي‌شد و مي‌گفتم تا خود قيصر نباشد نمي‌توانم بخوانم. آقاي شهبازيان و استاد خوشدل هم بودند و هنگامي كه ما ضبط داشتيم قيصر امين‌پور در دانشگاه بود. بعد، آن همه راه از دانشگاه مي‌آمد و با آن سيماي باشكوهش در استوديو مي‌نشست و من تازه شروع مي‌كردم به خواندن. دوبيتي‌هايش را مي‌خواندم و سرمست مي‌شدم. كار آلبوم <شبان عشق> به پايان رسيده بود كه آن تصادف پيش آمد. از آن پس درد همراه هميشگي او بود. از نگاهش و از اشاراتش مي‌شد اين را فهميد؛ اگرچه خودش باحياتر از آن بود كه چيزي بر زبان آورد. اما روشن بود كه حال و روز خوشي ندارد و چيزي نمي‌گويد. من خواب ديده بودم. خواب ديده بودم و در جمعي گفتم كه مي‌دانم ايشان به زودي مي‌رود. اين جور آدم‌ها نمي‌مانند... او ميوه‌اي رسيده بود كه سرانجام چيده شد.


    ميوه‌اي رسيده بود كه چيده شد - عليرضا افتخاري



    منبع : اعتماد ملي

  8. #77
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    تفال

    اما چرا
    هی هر چه اتفاقی
    قندان و استکان ها را
    در
    سینی می چینم
    یا هر چه کفشهایم را...
    جفت می شوند

    در گوش من
    دیگر صدای زنگ نمی آید؟

    پر پر شکفتن

    وقتی
    آ« دستهای بی سرانجام

    لبخند های رو به فردا را

    از شاخه چیدند

    و سیبهای سبز

    در باغهای رو به باران

    بر خاک افتادند
    تنها
    رگبرگهای رو به زردی را از چشم ما دیدند

  9. #78
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    قرار داد
    ای درخت آشنا
    شاخه های خویش را
    ناگهان کجا
    جا گذاشتی؟
    یا به قول خواهرم فروغ:
    دستهای خویش را
    در کدام باغچه
    عاشقانه کاشتی؟
    این قرارداد
    تا ابد میان ما
    بر قرار باد:
    چشمهای من به جای دستهای تو!
    من به دست تو
    آب میدهم
    تو به چشم من آبرو بده!
    من به چشمهای بی قرار تو
    قول میدهم:
    ریشه های ما به آب
    شاخه های ما به آفتاب میرسد
    ما دوباره سبز میشویم.
    خاطره
    آیینه ها دچار فراموشی اند
    ونام تو
    ورد زبان کوچه ی خاموشی
    امشب
    تکلیف پنجره
    بی چشمهای باز تو رو شن نیست

  10. #79
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
    حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
    ديگر دلم هواي پريدن نميکند
    تنها بهانه ي ما در گلو شکست
    سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
    آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
    اي داد کس به داغ دل باغ دل نداد
    اي واي هاي هاي عزا در گلو شکست
    آن روزهاي خوب که ديديم خواب بود
    خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
    تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
    بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست

  11. #80
    اگه نباشه جاش خالی می مونه NOOSHIN_29's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    232

    پيش فرض

    یکی از شاگردانش در زمان حیاتش براش سروده:

    دوباره مثل تو ایا؟
    دوباره مثل تو هرگز
    دوباره مثل تو حاشا
    دوباره مثل تو هرگز
    دوباره مثل تو دیروز؟
    دوباره مثل تو امروز؟
    دوباره مثل تو فردا؟
    دوباره مثل تو هرگز
    دوباره مثل من اری
    چه بی شمار و فراوان
    دوباره مثل تو اما
    دوباره مثل تو هرگز

  12. این کاربر از NOOSHIN_29 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •