سلام با تشکر از تمام دوستان که در اینجا فعالیت می کنند
من هم به ایشون ارادت خاصی دارم
همونطور که مهسا جان هم اشاره کرد در برنامه اردی بهشت اومدن
من هم اون برنامه رو دیدم
سلام با تشکر از تمام دوستان که در اینجا فعالیت می کنند
من هم به ایشون ارادت خاصی دارم
همونطور که مهسا جان هم اشاره کرد در برنامه اردی بهشت اومدن
من هم اون برنامه رو دیدم
می خوام از مهسا جان که چند تا متن از اون کتابی که تازه خریدن برامون بزارن خوشحال میشیم![]()
فرشته تصمیمش را گرفته بود پیش خدا رفت وگفت:
خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است
خدا درخواست فرشته را پذیرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم این بال ها در زمین چندان به کارم نمی آید
خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگه می دارم اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.
فرشته گفت: باز می گردم و حتما باز می گردم!
این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بی بال تعجب کرد
او هر که را که می دید به یاد می آورد زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود
اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت برنمی گردند
روز ها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد
و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور وزیبا به یاد نمی آورد
نه بالش را و نه قولش را!
فرشته فراموش کرد فرشته در زمین ماند
فرشته هرگز به بهشت برنگشت
با سلام ..من به این دلیل این تاپیک رو زدم که به ایشون علاقه خاصی دارم گرچه ایشون مخاطبین خودشون رو اغلب نوجوانان میدونن ولی من به شخصه با خوندن مطالب ایشون با اینکه نوجوان نیستم به خلصه عرفانی فرو میرم...من هم از شما متشکرم که به این تاپیک توجه نشون دادید....در ضمن برای علاقمندان به برنامه های ایشون یادآور میشم که خانم آهاری در تلویزیون شبکه 1 برنامه خانواده هم گاهی حضور پیدا میکنن...موفق و پیروز باشید
در پایان از زحمات دوست عزیز sweet_mahsaهم بصورت تک تک پست های زده شده و هم بدین وسیله تشکر میکنم که مجددا" این تاپیک رو فعال کردند
ممنونم
ان شا الله دوباره با کمک شما تاپیک فعالی بشه خوشحال شدم که بعد از یه غیبت طولانی در این تاپیک حضور پیدا کردید
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استحابت دعا
منتظر نشسته بود
منتظر ولی, دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چارراه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچکس از مسیر
رفت وآمد دعای او
با خبر نبود
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چارراه آسمان سبز شد
رفت وبا صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
او از این طرف دعا از آن طرف
در میان راه
با هم آن دو روبه رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفتگو شدند
وای که چقدر حرف داشتند...
*
برف ها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود...
دنگ دنگ
آی بیا پهلوان
وارد میدان بشو
نوبتت آخر رسید
معرکه است
معرکه کشتی تو با خداست
*
این طرف گود منم یک تنه
آن طرف گود خدا با همه
زور خدا از همه کس بیشتر
زور من از مورچه هم کمتر است
آخرش او می برد
او که خودش داور است
*
بازوی من را گرفت
برد هوا زد زمین
خرد شدم
زیر خمش این چنین
*
آخر بازی ولی
گفت: بیا
جایزه ی بازی و بازندگی
یک دل محکم تر است
یک زره آهنی
پاشو تنت کن ولی
باز نبینم که زود
زیر غمم بشکنی
زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی
رو به خورشید گفت:
باز هم
دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه
با خودش برد
*
آی خورشید!
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس:
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آمور خوبی نبود
کسی اینجا کتاب جوانمرد نام دیگر تو رو از ایشون خونده؟
اگه نه من می تونم همشو براتون بنویسم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)