تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 87 اولاول ... 4567891011121858 ... آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #71
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    بزن دو، بزن دو، بچه ها زود باشيد الان مسابقه شروع ميشه جا ميمانيم.
    مرد از پشت تلويزيون بيرون امد،سري خاراند و گفت:
    نه،اين درست بشو نيست،من ميزنم دو شما هولش بديد،شايد روشن شد

    پيرمرد استخواني به طرف جمع امد.
    -ببينم كسي اينجا شلوار لي سايز اسمال نميخواد؟؟؟
    پيرمرد اين را گفت و به جمع خيره شد.پسرك نوجواني از بين جمع فرياد زد:
    -زنده باد زاپاتا
    بعد انگار كسي دنبالش كرده باشد ،سريع بين جمعيت پنهان شد
    پيرمرد به مرد كناريش كه در حال ور رفتن با سيبيلش بود گفت:
    -شما شلوار لي اسمال نميخواهيد؟
    مرد زير لب نجوا كرد:
    -قاچاقه؟؟
    پيرمرد انگار بهش فحش داده باشند بر اشفت و فرياد زد:
    -نه من كار غير قانوني نميكنم بيا نشانت بدهم.شلوار مال پسرم است ولي برايش بزرگ است.
    بعد پنهاني مشتش را باز كرد و مورچه اي را كه در كف دستش بود نشان داد.
    -ميبيني؟؟ دور كمرش براش بزرگه.ميتونم باهات راه بيام

    صداي تشويق جمع بلند شد.
    درست شد درست شد.روشن شد روشن شد.
    پيرمرد نيز بلند فرياد زد :
    بزنيد دو بزنيد دو الان منو نشون ميده.

    پسر نوجواني كه پيش از اين زنده باد زاپاتا گفته بود بار ديگر صدايش را بلند كرد:
    -يك كف مرتب يراي سلامتي اقاي راننده
    جمعيت به تشويق پرداختند

    پيرمرد با صداي گوشخراش ناله اي كرد:
    -پسرم ، پسرم .... له شد

    زن سفيد پوشي به داخل جمع امد
    -پسرها وقته قدم زدنه.دست هم را بگيريد و دنبالم بياييد
    پايان

  2. این کاربر از pedram_ashena بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #72
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    این حرفها رو ول کن تو بگو جایزه چیه؟
    شوخی کردم من می رم که شروع کنم برای اولین بار بخاطر گل روی تو شروع به نوشتن داستان کوتاه بکنم فقط یک سوال داشتم.می تونم داستان خارجی بنویسم؟
    چه اشكال داره؟
    خيلي هم خوبه

  4. #73
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    داش پدرام دمت گرم كه كلنگشو زدي امّا مگه قرار نيست بين 1 تا 3 صفحه باشه باشه؟! هر چند كه اونا فقط نظراي من بود امّا كسي رأي مخالف نداد.
    امّا بازم دستت درد نكنه كه نوشتي. فقط براي اين كه همه مثل هم باشيم گفتم.
    Last edited by Mahdi_Shadi; 14-01-2008 at 18:28.

  5. #74
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    فرانك خانم اين همونه يا نه ؟

    -------------

    آقا مهدي

    1 تا 3 صفحه زياد نيست ؟

    محدودتر بشه

    مثلا از لحاظ تعداد كلمات يا سطر بهتر نيست ؟



  6. #75
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    به نظرم حداكثر 2 صفحه باشد.ديگه حداقلش مهم نيست
    داستان كوتاهه ديگه

  7. #76
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    هر جور راحتيد بچّه‌ها...
    آخه راستش گفتم western عزيز چون عادت به نوشتن رمان داره و ممكنه با داستان كوتاه راحت نباشه،ماكسيمومش رو بگيم و اين كارو بكنيم.
    ولي چون بايد نظر دادنتونو قدر بدونيم!(چون اصولا معلوم نيست دفعه‌ي بعدي كه به تاپيك سر مي‌زنيد كيه!!!) بازم هر جور كه راحتيد!

    ماريو جان، اگه فرانك خانوم لطف كردن و به شما گفتن كه بياين و شروع كنيد...خب ما منتظريم...شروع كنيد ديگه!!
    Last edited by Mahdi_Shadi; 14-01-2008 at 19:42.

  8. #77
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    فرانك خانم اين همونه يا نه ؟

    -------------

    آقا مهدي

    1 تا 3 صفحه زياد نيست ؟

    محدودتر بشه

    مثلا از لحاظ تعداد كلمات يا سطر بهتر نيست ؟



    سلام ماریوی عزیز


    نه اون نیست
    درحقیقت دیدم اون روند قبلی که کند پیش می ره یعنی فعلا خبری نشده اصلا تا اینکه دوستان اینجا پیش نهادش را دادند تو خود تاپیک منم گفتم اگه بخوام بگم نه شاید چندین ماه معطل بشن
    بعد اگه روند خوب بود می شه پست ها را جدا کرد و در یک تاپیک جدا ارئه داد

  9. #78
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    هر جور راحتيد بچّه‌ها...
    آخه راستش گفتم western عزيز چون عادت به نوشتن رمان داره و ممكنه با داستان كوتاه راحت نباشه،ماكسيمومش رو بگيم و اين كارو بكنيم.
    ولي چون بايد نظر دادنتونو قدر بدونيم!(چون اصولا معلوم نيست دفعه‌ي بعدي كه به تاپيك سر مي‌زنيد كيه!!!) بازم هر جور كه راحتيد!

    ماريو جان، اگه فرانك خانوم لطف كردن و به شما گفتن كه بياين و شروع كنيد...خب ما منتظريم...شروع كنيد ديگه!!
    چشم آقا مهدي

    البته نويسندگي هنريست كه من از آن بي بهره ام
    ولي يه چيز باحال به ذهنم اومده كه مينويسم.
    اونوقت متوجه ميشي كه چرا ميگم نويسندگي كار من نيست.


    سلام ماریوی عزیز


    نه اون نیست
    درحقیقت دیدم اون روند قبلی که کند پیش می ره یعنی فعلا خبری نشده اصلا تا اینکه دوستان اینجا پیش نهادش را دادند تو خود تاپیک منم گفتم اگه بخوام بگم نه شاید چندین ماه معطل بشن
    بعد اگه روند خوب بود می شه پست ها را جدا کرد و در یک تاپیک جدا ارئه داد
    سلام بر استاد ادبيات

    ممنون
    درسته
    همينطور كه گفتي زمان زيادي لازمه
    همينجا هم كه ميبينيم فعلا يه داستان قرار داده شده.
    حالا با داستان من ميشه دو تا

  10. #79
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض بهترين راه حل

    همچنان در شوك قرارداشتم.
    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد
    حال اينجا، در جايي تاريك و نمور ، با دستاني كه تا لحظاتي پيش از پشت بسته شده و چشماني كه با دستمالي سفيد بسته شده‌ بودند!
    ميدانم كه سفيد است چون چنان نيرويي در خود احساس كردم كه توانستم همزمان دستهايم را باز كرده و با قدرت عجيبي كه در چشمانم بود آن دستمال بلند را پاره كرده و رنگ آنرا ببينم.

    فقط آنقدر به ياد دارم كه ناگهان مردي تنومند دست و پايم را گرفت و حيواني هم با مشت بر سرم كوفت و بيهوش شدم تا اينكه خود را اينجا يافتم.

    ميله هاي زندان را گرفته و فرياد زدم كه چه كسي به خود اين اجازه را داده كه با من چنين رفتاري داشته باشد

    صداي گامهايي را شنيدم. نزديك و نزديكتر

    ناگهان در آن تاريكي پيرمردي را ديدم كه دو نفر نيز در كنار او بودند.
    يكي از آنها كه همان مرد تنومند بود نگاهي به آن دستمال پاره انداخت و با عصبانيت به طرفم آمد كه پيرمرد مانعش شد.

    پس از اينكه جو آرام شد ،‌يكبار ديگر فرياد زده و علت را جويا شدم و گفتم كه شماها ديگر كه هستيد .

    پيرمرد كه كمي آرام به نظر ميرسيد ناگهان برآشفت و با فرياد گفت :

    " مگر من و يك جماعت زيادي مسخره شما هستيم. چقدر بايد وقت تلف كنم نيرو و انرژي بذارم ، ... ،‌ و در انتها اشخاصي چون تو را دستگير كنم.
    زينبار تصميم گرفتم وارد هر شهر و روستايي كه شدم مستقيم به سراغ كلانتر آنجا رفته و او را دستگير كنم.
    حال مرا شناختي ؟ "

    با تعجب فراوان و با نگاهي معصومانه گفتم:‌ "نه به جون بچم "

    پيرمرد نگاهي به مرد لاغر اندام كه شمشيري با خود داشت كرد و گفت : " علامت مخصوص را نشانش بده تا بفهمد ما كه هستيم تِسُكه "

  11. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #80
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    همچنان در شوك قرارداشتم.
    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد
    "
    ايول
    ذهن خلاقي داري.اصلا نميتوانستم حدس بزنم

    ولي بايد اين را در نظر بگيري كه شايد خواننده هايت اين كارتون را نديده باشند.
    من يك ستاره به اين داستان ميدهم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •