بزن دو، بزن دو، بچه ها زود باشيد الان مسابقه شروع ميشه جا ميمانيم.
مرد از پشت تلويزيون بيرون امد،سري خاراند و گفت:
نه،اين درست بشو نيست،من ميزنم دو شما هولش بديد،شايد روشن شد
پيرمرد استخواني به طرف جمع امد.
-ببينم كسي اينجا شلوار لي سايز اسمال نميخواد؟؟؟
پيرمرد اين را گفت و به جمع خيره شد.پسرك نوجواني از بين جمع فرياد زد:
-زنده باد زاپاتا
بعد انگار كسي دنبالش كرده باشد ،سريع بين جمعيت پنهان شد
پيرمرد به مرد كناريش كه در حال ور رفتن با سيبيلش بود گفت:
-شما شلوار لي اسمال نميخواهيد؟
مرد زير لب نجوا كرد:
-قاچاقه؟؟
پيرمرد انگار بهش فحش داده باشند بر اشفت و فرياد زد:
-نه من كار غير قانوني نميكنم بيا نشانت بدهم.شلوار مال پسرم است ولي برايش بزرگ است.
بعد پنهاني مشتش را باز كرد و مورچه اي را كه در كف دستش بود نشان داد.
-ميبيني؟؟ دور كمرش براش بزرگه.ميتونم باهات راه بيام
صداي تشويق جمع بلند شد.
درست شد درست شد.روشن شد روشن شد.
پيرمرد نيز بلند فرياد زد :
بزنيد دو بزنيد دو الان منو نشون ميده.
پسر نوجواني كه پيش از اين زنده باد زاپاتا گفته بود بار ديگر صدايش را بلند كرد:
-يك كف مرتب يراي سلامتي اقاي راننده
جمعيت به تشويق پرداختند
پيرمرد با صداي گوشخراش ناله اي كرد:
-پسرم ، پسرم .... له شد
زن سفيد پوشي به داخل جمع امد
-پسرها وقته قدم زدنه.دست هم را بگيريد و دنبالم بياييد
پايان