باران بارید و خاطره هایم را خیس کرد، اکنون مجبورم دوباره آن ها را به دست فراموشی بسپارم تا برایم خشکشان کند.
باران بارید و خاطره هایم را خیس کرد، اکنون مجبورم دوباره آن ها را به دست فراموشی بسپارم تا برایم خشکشان کند.
گاهی مردان هم خودزنی میکنند
حاضرم غایبی بزرگ باشم تا حاضری کوچک
کلم از کلم قیمتش بیشتره
یکی نیست به ما بگه زنده بودن به زندگی کردنه، نه اینکه زندگی زنده بودنه
گردنِ شکسته، وبال سقفه.
دل من را سوزاندی تا جگرت خنک شود
این روز ها برای اینکه وقت را بکشم ، شاهرگ بیکاری ام را میزنم.
دل نشین باش تا ته نشین نباشی
شمع را فوت نکردم که به صد سالگی خود برسم
فوت کردم تا که یک شمع، به پایان عمرش نرسد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)