بعـــد از تـــو،
جای خالی دلــم،
مثل کفش های سیندرلا،
اندازه هیچ یک از مردمان شهر نشد ...
حتی به زور
بعـــد از تـــو،
جای خالی دلــم،
مثل کفش های سیندرلا،
اندازه هیچ یک از مردمان شهر نشد ...
حتی به زور
خندھ ام میگیــــرد
وقتے پــــس از مدتــــ هآ بے خبرے
بے آنکھ سرآغے از این دل آوآرھ بگیرے
میگویے : دلم برایت تنگــــ است ..
یا مرا بھ بازے گرفتھ اے
یآ معنے وآژه هایت رآ خوب نمیدآنی
دلتنگےاتــــ ارزانے خودتــــ
خــــــــــــــــط میکشم رو اسمت برای آخــــرین بار
می سپرمت به دریا بـــــــــــــــــرو خدا نگهدار ...
ساحل چشمای تو ساحل قلبـــــــــــــم نبود !
یه حادثه یه روزی شعر تــــــــو در من سرود ...
آن سوی پنجره ام
کوه افراشته قد
جنگل انداخته بر پایش سر
کاش درمنظره من بودم و تو!
یکـے زیـر
یکے رو
چـه میزنـے تـــو ، نقـش بـر مـَن
انـــــقدر،
با خــــــــیالِ شیرینِ تـــــــــو
هــــــــــرزگی کرده ام،
که برایِ یک آغـــــــــــوشِ بیــــــــگانه خسته ام...
کسی را ســُـــــراغ من نـــــــــفرست...
هــــِـی... تـــــــو...
چــــــــه ارزان فروختی...
این هـــــــــــرزۀ وفــــــادار را!!!
عاشقم و از معشوق خود دورم
هوایش دارم و اما او را ندارم
به دنبالش شب روز را در دل این خیابان ها می گذرانم
اما
سرانجام چشمان خسته ام از درد می بارند
اما بدان به امید دیدارت به عشق روی ماهت باز به دل جاده خواهم زد تا شاید لحظه ای در اغمای دیدارت فرو روم
به سیاهی می اندیشمو تصویر پرنده ای در عمیق ترین غار های جهانبه کتیبه ای در لور پاریسو به تــــــــو!این نهایت دل خوشی من است. . .!
لاف عـشق و عـاشقی را وه چه آسان می زنیم ،
خــود خـزانـیـم و دم از شــوقِ بـهاران می زنیم ،
بر زبان جاری همه مهر است و عهد است و وفا ،
لـیـک جـمـلـه در عمل خنجر بـه یـاران می زنیم
قحطی عشق می آید!
7 نه،700 سال در قلبم ذخیره و پنهانت می کنم،
بگو(کنعانیان)منتظر نباشند،
تقسیم شدنی نیستی،
حتی اگر یعقوب بیاید...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)