مده اي رفيق! پندم که نظر بر او فکندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
مده اي رفيق! پندم که نظر بر او فکندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
یه کم برس باز به خودت
می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود
راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم
نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل زردیه
عاشقیم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم
تو نمی یای به کمکم ؟
محبس خويشتن منم از اين حصار خستهام
من همه تن انالحقم كجاست دار خستهام
در همه جاي اين زمين همنفسم كسي نبود
زمين ديار غربت است از اين ديار خستهام
ترانه سرا: اردلان سرافراز
salam
..............
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختنم
جان كه از عالم علوي ست يقين ميدانم
رخت خود باز برانم كه همانجا فكنم
.
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم
ما برای آنکه ایران گوهر تابان شود
خون دلها خورده ایم
ما برای بوییدن بوی گل نسترن
چه سفرها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر
چه خطرها کرده ایم
این شعر را خیلی دوست دارم
مانده ام در کوچه های بی کسی
سنگ قبرم را نمی سازد کسی
مردم و خاکسترم را باد برد
بهترین یارم مرا از یاد برد!!!!
دین ورز و معرفت که سخندان سجع گوی.............بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
تو بزرگترین ستون استوار مفهومات روح منی
من بی تو با هیچ ثانیه ای از زندگی همراه نخواهم شد
و تا طلوع مهتاب دلم چشم به راه آمدنت خواهم ماند
حتی اگر چشمم رنگ خاک گیرد
و جسمم در گذشت زمان خاک گردد
من دست از این عهد نمی شویم.
مهتاب من طلوع کن!
نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت..............بسرّ شاه سر خویشتن نشاید باخت
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
شاعر فروغ فرخزاد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)