دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل , تو هم گشتی رقیب من
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل , تو هم گشتی رقیب من
نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
( some body stop meeeeeeeeeeeee)
تو گراميتر تعلق ، زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود
من همون somebody هستم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي بينم
دلي بي غم کجا جويم که در عالم نمي بينم
سلام some body!!!!
دوستان البوم جدید استاد شجریان رو برا دانولد گزاشتم شعر بالا از این مجموعه هست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام . حال شما ؟
دست گلتون درد نکنه
مردم همه غرق خواب سنگينند
جز من كه هنوز با تو بيدارم
گه قصه خويش از تو مي پرسم
گه غصه خويش بر تو مي دارم
تا كس نبرد گمان كه اينجايي
دير است و دگر چراغ روشن نيست
ليكن به حقيقت ار كسي كاود
بيند كه منيژه هست و بيژن نيست
مرسی ممنون.
شما لطف دارید.
ای بد نیستیم-روزگار به سختی داره میگزره
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
از که مي نالي و فرياد چرا مي داري
یاران ناموافق
در چار راه خستگی از هم جدا شدند
این یک درون معبد پندار ماند
آن یک به کنج صومعه اعتکاف
و هیچیک
با آنکه هیچیک
سیمرغ را دروغ نمی انگاشت
بالا نکرد سر سوی منشور قاف
از منوچهر آتشی
فلك كي بشنوه آه و فغونم
به هر گردش زنه آتش به جونم
يك عمري بگذرونم با غم ودرد
به كام دل نگرده آسمونم
من از جنوب چشمۀ عطش
من از جنوب ماسۀ مار
من از جنوب جنگل دکل
من از جنوب باغ ساکت خلیج
من از جنوب جنگل بزرگ آفتاب آمدم
من از جنوب تشنه زای شمال آب آمدم
کنون بیا مرا ببین پدر
بیا مرا ببین کنار جنگل بلند آب
چگونه تشنه مانده ام
چگونه رخ فشرده ام به ساقه های دیرتاب نور
در اشتیاق ذره ای عطش
پدر بیا! ببین
چگونه من سوی سراب آمدم
شاعر: منوچهر آتشی
مده اي رفيق! پندم که نظر بر او فکندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)