تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
فروغ فرخزاد
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
فروغ فرخزاد
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد
ديدن اخبار آب و هوا فايده اي ندارد
زمستان و بهار و تابستان در محاصره پاييزم
پيش بيني بلند مدت براي محبوب من فايده اي ندارد
او مي توند در يك دم چهار فصل باشد
در یکی فریاد
زیستن -
[ پرواز ِ عصبانی ِ فـّواره ئی
که خلاصیش از خاک
نیست
و رهائی را
تجربه ئی می کند.]
و شکوهِ مردن
در فواره فریادی -
[زمینت
دیوانه آسا
با خویش می کشد
تا باروری را
دستمایه ئی کند؛
که شهیدان و عاصیان
یارانند
بار آورانند.]
ورنه خاک
از تو
باتلاقی خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقیر
مرده باشی.
***
فریادی شو تا باران
وگرنه
مرداران!
از شاملو
نواي عشق بر افروختي چنان در دل
که در زمان علم صبر سر نگون کردي
سلام
يادته من و تو داشتيم ساده زندگی می کرديم
از همين چشمه ی شفاف رفع تشنگی می کرديم
يه دفعه يه مهمون اومد، دلمو يه جوری دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه...گذشت و ديدم دل من ديونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
در صبح سبز
می خواستم دلی باشم.
يک دل.
در غروب زرد
می خواستم بلبلی باشم
بلبل.
(روح من ؛
به سرخی گرای چون نارنج.
روح من؛
به سرخی گرای چونان عشق.)
در فراخ صبح
می خواستم خودم باشم.
يک دل.
درتنگ غروب
می خواستم صدايم باشم.
بلبل.
( روح من ؛
به سرخی گرای چون نارنج.
روح من؛
به سرخی گرای چونان عشق.)
فدریکو گارسیا لورکا
برگردان: دکتر رويايی
قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد...
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد يزدانشو و فارغ گذر از اهرمنان
نه شهرهای ویران نه باغهای سبز
دنیای پیش رومان برهوتیست
تا آنسوی نهایت.... تا هیچ
دیگر در ما
شور گلایه هم نیست
شور گلایه از بد دشنام با بدی
دیگر در ما شور مردن هم نیست
رود شقاوت ما جاریست...
تا چشمه سار خشک شکایت... تا هیچ
از زنده یاد منوچهر آتشی
شعر خیلی قشنگیه از این شاعر با نام «از هیچ ... تا ...». کاملشو از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بخونید.
Last edited by hamidreza_buddy; 12-04-2007 at 21:51.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)