می ری
ومن
فقط نگاهت می کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما
برای تماشای تو
همین یک لحظه باقیست.
می ری
ومن
فقط نگاهت می کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما
برای تماشای تو
همین یک لحظه باقیست.
تا نیک ندانی که سخن عین صواب است...................باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
گر راست سخن گویی و در بند بمانی...................به که دروغت دهد از بند رهایی
يك بحر ... سرشك بودم و عمري سوز
افسرده و پير مي شدم روز به روز
با خيل گرسنگان چو همرزم شدم
سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز
زاهدی در میان رندان بود..............زان میان گفت شاهدی بلخی
گر ملولی زما ترش منشین.............که نو هم در میان ما تلخی
جمعی چو گل و لاله بهم پیوسته............تو هیزم خشک در میانی رسته
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش...........چون برف نشسته اى و چون یخ بسته
هنوز و همیشه
من با غروب به خون می نشینم
و در دمیدن لبخند غنچه یاس
طلوع میکنم
تو باور کن!
زندگی را با طلوع عطر گل یاس
در بلندترین شعشعه سپیده صبح
سلام خواهم گفت
تو باور کن!
نگویند از سر بازیچه حرفی..............کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان..............بخوانند آیدش بازیچه در گوش
شدن تندیس جهان است
و بودن واژه ایست بسنده برای زیستن
شدن آغاز گرانسریست
مرزی میان خاک و دوزخ
به شدن بر می خیزیم
پیش از آنکه خواب را به انتها برده باشیم
تا کورسوی چراغی
از نو ما را به سرایی دیگر بفریبد
یک نگاه..... در خماری می مانیم
شاعر: پیمان آزاد
من جنینی به شکم
چشم ها را بستم
و در این باغ بزرگ
دست را چرخاندم
که به یک کرم سلامی بکنم
و به یک میوه نورسته بی تاب و حریص
باز از گوشه لب
خنده کامل و نابی بکنم
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست
که راحت دل رنجور بي قرار من است
سلام
تا بلرزد در تنم
در تنانانا تنم
تناناناتنم
تاتنم
تابلرزد در تکمه های پيراهنت
در تکانه های صدايت
گم مي شوم در هياهوی بادها
در نارنجی پيراهنت
در هوهو همه دم هوهوی صدا
در کلمه کلمه کلمه ی کلامت
در کلماتت
در تکانه های صدايت
در تکمه های پيراهنت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)