اگه من خواستم روزی درباره ی کسی قضاوت کنم او را با چیزی که در قلبش داره قضاوت میکنم نه با کارهایی که مجبوره بکنه و میکنه
دل کور - اسماعیل فصیح
اگه من خواستم روزی درباره ی کسی قضاوت کنم او را با چیزی که در قلبش داره قضاوت میکنم نه با کارهایی که مجبوره بکنه و میکنه
دل کور - اسماعیل فصیح
یک روز صبح ، پدر و مادر و کودک دو یا سه ساله آنها دارند در آشپزخانه صبحانه میخورند.اندکی بعد مادر برمیخیزد و میپردازد به ظرفشویی ، و پدر –بله ، پدر- به پرواز در میآید، آن بالا دور سقف میگردد و کودک صاف نشسته او را مینگرد.خیال میکنی کودک چه میگوید؟ شاید پدرش را نشان میدهد و میگوید بابا رفت هوا! کودک البته به حیرت افتاده ، ولی طفلک همیشه دچار حیرت است . پدرش مدام کارهای عجیب و غریب میکند و این جهش کوچک بر فراز میز صبحانه نیز لابد یکی از آنهاست.پدر هر روز صبح با ماشین مضحکی صورت خود را میتراشد، گاه بالای بام میرود و آنتن تلویزیون را این ور و آن ور میچرخاند، یا این که سرش را از زیر کاپوت اتومبیل میکند و صورتش را که سیاه شده بیرون میآورد.
حالا نوبت مامان است. صحبت کودک را که میشنود تند سرش را میگرداند.میبیند پدر خونسرد بالای میز صبحانه در هوا شناور است، فکر میکنی چه واکنشی نشان میدهد؟ از وحشت فریاد میکشد و شیشه مربا از دستش میافتد. وچه بسا پدر که لطف کرد و به زمین برگشت ناچار است زن را به دوا ودکتر برساند.
چرا عکس و العمل مادر و کودک چنین با هم تفاوت دارد؟
اینها همه مربوط به عادت است (این یادت نرود!) مادر آموخته است که انسان نمیتواند پرواز کند. کودک هنوز این را نیاموخته است.هنوز مطمئن نیست چه کارهایی از دست ما برمیآید و چه کارهایی از دست ما بر نمیآید .
دنیای سوفی - یوستین گردر
سوفسطاییان یادآور شدند که کاربرد اصطلاحی مانند شرم طبیعی همواره قابل دفاع نیست. چون چنانچه شرم طبیعی باشد، پس امری ذاتیست، چیزیست که با آن به دنیا میآییم. ولی آیا شرم، به راستی ذاتیست، یا اجتماع آن را به ما میآموزد؟ برای آدمهای سرد و گرم روزگار چشیده، پاسخ لابد ساده است: برهنگی در نظر اینان طبیعی -فطری- است و ترس و واهمه ندارد. شرم -یا بیشرمی- در درجه ی اول موضوع عرف و عادت اجتماعیست.
دنیای سوفی - یوستین گردر
بشر با مقداری سوالات دشوار روبهروست که برای آنها جواب قانعکنندهای ندارد. خب، دو کار میتوان کرد: یا میتوانیم خودمان و بقیه ی جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آنچه را باید بدانیم می دانیم، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت بازایستاد. بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شدهاست. مردم به طور کلی یا صددرصد مطمئناند یا صددرصد بیتفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی. خالهای سیاه را یکسو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری. ولی ناگهان در این میان ژوکری سربرمیآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک. سقراط در آتن همین ژوکر بود. نه مطمئن بود نه بی تفاوت. تنها میدانست که هیچ نمیداند و این آزارش میداد. پس فیلسوف شد - یعنی کسی که تسلیم نمیشود و در جستوجوی خود برای حقیقت خستگی نمیشناسد.
دنیای سوفی - یوستین گردر
زندگی مازنجیره ای ناگسستنی ازفرازها وفرودها شکست ها وبازسازی ها سقوط ها وسرفرازی هاست.
هرمان هسه وشادمانی های کوچک
این امر ضروری ست که هرگزنباید احساس راحتی کرد حتی اگربه اهداف بسیاردوردستی دست یافته باشی.باید به بیابان عشق ورزید اما هرگز نباید به ان اطمینان کرد کاملا.
کیمیاگر.پائولوکوئیلو
ذهنها را تعلیم میدهد به اشیاء نه آنگونه که هستند، که آنطور که نیستند و میتوانند باشند نگاه کنند، تعلیم میدهد به فکر عذاب و زحمتِ تن، سر یا دست و پا و چشم و هر عضو دیگری باشند، تا جای خالی چیزی را که نیست احساس کنند. اینطوری بودنِ چیزی که نیست ضروری میشود. قلب امّا اگر جاییاش خالی باشد چیزی را تغییر نمیدهد، کسی را نمیآفریند، او را پیدا میکند...
نیمه غایب
هرچه بیشتر حرف میزنیم، بیشتر به شما اعتماد پیدا میکنم. در این سن و سال و چنین شرایطی، فکر میکنم داشتن چنین احساسی نشانهی خوبی باشد. امّا در سن و سال من دیگر نشانهی خوبی نیست. البته به گمان من تنهاییِ واقعی از وقتی شروع، و خطرناک میشود که بپذیرمش...
نیمه غایب
از بدبختی های جهان نمی توان گریخت .
دیوانگی در بروکلین
اگر آنچه می دانیم برای ممانعت از ویرانی زندگی دوستی به کار نیاید ، دانستن به چه درد می خورد ؟
دیوانگی در بروکلین
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)