روی خوبست و کمالهنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
روی خوبست و کمالهنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
تا چند زنم به روی درياها خشت
بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
خيام که گفت دوزخی خواهد بود ؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت ؟
تا ترا حالی نباشد همچو ما............حال ما باشد ترا افسانه بیش
سوز من با دیگری نسبت مکن.............او نمک بر دست و من بر عضو ریش
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ابر با پوستین سرد نمناکش/باغ بی برگی/روز و شب تنهاست/با سکوت پاک غمناکش
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت------------------- گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد------------------- گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
دو عاقل را نباشد کین و پیکار..................نه دانایی ستیزد با سبکبار
اگر نادان بوحشت سخت گوید...................خردمندش بنرمی دل بجوید
در دل من چیزی هست
مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه، دورها آوایی است که مرا می خواند
دیده بر تارک سنان دیدن..............خوشتر از روی دشمنان دیدن
واجبست از هزار دوست برید..............تا یکی دشمنت نباید دید
دوست نزدیک تر از من به من است ------------------- وین عجب بین که من از وی دورم
چه کنم، با که توان گفت که دوست ------------------ در کنار من و من مهجورم
______________
شب همگی خوش
______________
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)