«سالها دل طلب جام جم از ما میکرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»
«سالها دل طلب جام جم از ما میکرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»
دگر حور وپری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آنچنان ابرو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
«نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
در همه دیرمغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گردباده و دفتر جایی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تا غنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)