نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد / بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد / بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری پیشه دیرینه تست
وی خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست
تا به کي بر دل ز غيرت زخم پنــهاني خورم
با تو ياران مي خورند و من پشيماني خورم
صائب
مرغان باغ قافيه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
حافظ
«يارب مباد آنکه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بیخبر شود»
حافظ
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حافظ
«در خواب بدم، مرا خردمندی گفت// کزخواب کسی را گل شادی نشکفت// کاری چه کنی که با اجل باشد جفت// می خور که بهزیر خاک میباید خفت»
تن را سلامتها ز تو جان را قیامتها ز تو
عیسی علامتها ز تو وصل قیامت وار را
مولانا
«آنانکه محیط فضل و آداب شدند// در جمع کمال شمع اصحاب شدند// ره زین شب تاریک نبردند به روز// گفتند فسانهای و در خواب شدند»
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
حافظ
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)