یه روز من با داداشم چند تا از دخترهای فامیل رو ورداشتیم بریم بیرون بگردیم، (از اونجایی که من رو خونی زبانم خوبه کسی کلمه ای رو بلد نیست تلفظش رو از من می پرسه )خلاصه توی خیانون از روی تابلوهای مغازه ها کلمه هایی رو که بلد نبودن از من می پرسیدن،منم براشون تلفظ می کردم .
یه لحظه ماشین ساکت شد منم یهو چشم خورد به تابلو یه عکاسی که روش نوشته بود عکاسی پرتره ، منم اومدم کلاس بزارم بخونمش ،خوندم عکاسی پر تره (سبزیه تره)
آقا اونارو می گی زدن زیر خنده ولی جلو خودشونو می گرفتن تا من ضایع نشم،
منم نمی دونستم اشتباه گفتم که ،بعد داداشم گفت پروفسور وقتی بلد نیستی مجبوری می گی ، اینو که گفت همه زدن زیر خنده
![]()
![]()
منم اینجوری
شدم مثل لبو
![]()
اون روز زهر مارم شد.
اینم بخاطر داش رامبد که از ندادن سوتی گله می کنه.