بهترین کتابی که خوندم کوری اثر ژوزه ساراماگو نویسنده ی پرتغالی هست که برنده ی جایزه ی نوبل 1996 به خاطر این کتاب شده
اسم اصلی کتاب به زبان پرتغالی ensaio sobre a cegueira هست
از لحاظ فیزیکی کتبای قطور که حدودا 400 صفحه داره و از لحاظ جلد هم زیبایی و مفهوم خاص خودش رو داره
و در نایت از لحاظ محتوایی رقابت بین عقل و جهل ... بینایی درونی و کوری و تضاد بین اونها رو با زبان ساده و طی یک داستان عجیب و در نوع خودش جالب به رخ خواننده میکشه
موضیح دوستان در رابطه با یک بیماری که نوعی کوری و نابینایی هست که برعکس نابینایی عادی که همه ، همه چیز رو تاریک و بدون نور میبینن این کوری بعث میشه که چشم بیمار حالت نورانی داشته باشه و همه چیز رو نورانی و سفید ببینن ( در واقع چیزی جز نور سفید نمیبینن )
داستان از جایی شروع میشه که مردی در یک چهار راه به این بیماری مبتلا میشه ... یک دزد به اون کمک میکنه که به خونه بیره ، ماشین اون رو میدزده و بعد از مدتی اون هم مبتلا به این بیماری میشه ... مردی که اول بیمار شده بود پیش دکتر چشم پزشک مراجعه میکنه ، همه ی بیمار ها که هر کدوم نقش خاصی در داستان دارن به اتفاق دکتر چشم پزشک بیمار میشن ...
برای جلوگیری از شیوع بیماری اونها رو به یه محل برای قرنطینه میبرن ... اتفاقات زیادی اونجا میوفته از فساد داخل قرنطینه تا نرسیدن جیره ی غذایی ... بعد از مدتی همه ی شهر ( شاید کشور یا جهان چون در داستان وسعت بیماری ذکر نمیشه ) به این بیماری دچار میشن ... در نهایت همه برای بدست آوردن غذا به خیابان ها میان و به صورت گله ای شبیه به حیوانات برای لقمه ای غذا با هم درگیر میشن ....
در این بین ... همسر دکتر چشم پزشک تنها فرد سالم و به صورت غیر مستقیم راهنمای دسته بوده ( که شامل بیمار های مطب دکتر میشدن ) و تنها همسرش از سلامت اون باخبر بوده ...
بعد از اتفاقاتی هم که در شهر میوفته یک روز اولین فردی که بیمار شده بوده ، متوجه میشه که سلامت خودش رو بدست آورده و کم کم بقیه هم سالم میشن ... در این بین جالب ترین و قشنگ ترین جمله و قسمت داستان اونجاییه که همسر دکتر به آسمان نگاه می کنه ... همه چیز رو سفید میبینه میترسه که حالا نوبت اونه که مبتلا بشه ولی سرش رو پایین میاره از ایوان خونه مردم رو نگاه می کنه که از سلامت خودشون خوشحالن و داستان تموم میشه !!!