گل اگر شبنم خونین بیاشامد تا ابد با طراوت و زیبا باقی ماند چه بهتر اینکه این چشم خونین از دل درمند عاشق چون من سرچشمه گیرد پس تو ای گل بدان راز حیات را کشف نکردی بلکه زندگی جاودانه تو به قیمت مرگ و نیستی دل و حساس و رنجدیده نویسنده ای تمام شد !
گل زیبا می رفت تا در آغوش ظلمت شبانه با ناز و غمزه فراوان بخواب رود بلبل از راه دور بادلی پر از طپش می شتافت تا قبل از آنکه گل بخواب رود خود را بپای پر خار معشوق برساند و ناله سردهد و آنچنان بفریاد و فغان آید که گلستانی را از خواب برانگیزد و از جفای معشوق به عالمیان شکوه و شکایت کند ...
اما معشوق جفا کار و سنگ دل در قبال آنهمه عشق و محبت چند نیش از خارهای خود را در دل دردمند بلبل فرو برد پرنده تیر روز خود را با آغوش گل افکند و با خون دل که قطره قطره می چکید بدن لطیف گل را سرخ فام ساخت و با شستن جسم با طراوتش به او حیات ابدی و جاودانه بخشید صبگاهان دختر زیبای صاحب خانه که دل و دین از من ربوده بود از کنار گل گذشت نگاهی به زیبایی گل افکند و بدون اینکه بجسد بی جان بلبل شوریده حال بیامد لبخندی زد و گذشت ولی غافل از این که او نیز چون همان گل پرخار روز با خون دل من استحمام کرده و حیات جاوندانی بدست خواهد آورد !؟
توجه من از خط سیر دختر زیبا که چون کبک میخرامید به طرف باغبان پیر که بسوی گلستانش میرفت جلب شد پیرمرد زیر لب زمزمه میکر د
چون نسیم سحری پرده گل باز کند
باغ را بلبل خوش نغمه پرآواز کند
کاشکی مطرب ما نیز به هنگام صبوح
خیزد از خواب و نوای طریبی سازد
بی نیازی است زعشق منو جان بازی غیر
نازنینی است که برجان و جهان ناز کند
ناگهان آوای پرنشاط باغبان نیمه تمام ماند و ناله او از حنجره اش بگوشم رسید که به سختی و دردمندی میگریست دانستم که از مرگ بلبل عاشق اطلاع یافته و در غم او نوحه سرائی پرداخته دست بردیده نهادم تا آن منظر بچشم نه ببنم قطراتی از اشکهای گرم بر صورتم چکید اندیشیدم درد بلبل ناکام پیرمرد باغبان بود و بتلخی میگریست اما در پی من و برجسد من کسی خواهد بود که چند قطره اشگ از دیده بفشاند...