همپاي رقص نازك ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد
همپاي رقص نازك ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
بایار صاحب دل کنم
وای ز دردی که در مان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کند
...
دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
پايان شام شكوه ام
صبح عتاب بود.
خيلي جمله پربار و معني داريه !!!!saye
دستانم بوي گل ميداد، به جرم چيدن گل مرا گرفتند، اما هيچكس فكر نكرد شايد گلي كاشته باشم
مرسي
![]()
ممنون
..........
دانم که گر اينسان کني...سخت و گران باشد تورا
اما ز دست سرنوشت..تقدير و مشق اينست تورا
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
...
آنكس كه نداند و بداند كه نداند لتگان خرك خويش به منزل برساند
انكس كه بداند ونداند كه بداند بيدار كنيدش تا خفته نماند
آنكس كه بداند وبداند كه بداند اسب شرف خويش به منزل برساند
آنكس كه نداند و نداند كه ندتند بر مركب جهل ابدالدهر بماند
دلا بسوز كخ سوز تو كارها ميكند
نياز نيمه شبي رفع صد بلا مي كند
حواسم نبود اشتب شد!!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)