نه بابا جمعه ساعت 4 بعد از ظهره!!!!!!!!!
نه بابا جمعه ساعت 4 بعد از ظهره!!!!!!!!!
دوستان...قرار ما امروز بعد از ظهر به پايان رسيد....خيلي خوش گذشت!!!جاي همگي خالي.![]()
![]()
Last edited by sourena; 17-08-2006 at 22:09.
سورنا هم دانشگاهی که هستیم!!!!!!!!!!!!
منم دانشجو ازاد اراک هستم
چرا مارو خبر نکردین
این قرار رو هم از دست دادم![]()
![]()
کیا رفته بودن؟ بگین تا دلم بسوزه !![]()
گزارش ملاقات رو کی میده؟ مهدی جان شما استاد این کار هایی![]()
خب...تو اين قرار همه بودن.ميثم هم اومده بود....شاهين كينگ هم اومد.پاتال و مهدي_بست و من و مصطفي هم بودk،قلفينم بود....اون پسره كه اسمش يادم نيست هم بود.....بعدش رفتيم دربند جيگر خورديم....همه مهمون ميثم بوديم....بعدش يه دفعه بابام اومد منو از خواب بيدار كردنوشته شده توسط Siavash Y
![]()
![]()
![]()
![]()
Last edited by sourena; 18-08-2006 at 03:32.
نوشته شده توسط sourena
![]()
![]()
بفر ما سرکاریم دیگه !![]()
شوخی بود یا جدی (بیدار کردن بابات رو میگم؟)![]()
4 صبح چيكار به اين كارا داري؟؟؟
یه روز تو هفته بیکارم میخوام به همه چی کار داشته باشمنوشته شده توسط sourena
![]()
امیدوارم اونایی که رفتن بیان بگن تو که چیزی نگفتی![]()
سلام قرار ديروز با خوبي خوشي بر گذار شد !
گزارش شرح وقايع از نگاه لاولي من:
ساعت 15:58 رسيدم سر قرار اي داد بي داد هيشكي نيست يلحظه زد به سرم نكنه جاي قرارو عوض كردن ما سرمون بي كلاه مونده! رفتم كلي پارك و گشتم چنجا كه تو قرار قبلي رفتيم ميدون اصلي و .... داشتم غم ناك بر مي گشتم كه نور اميد از وجود با بركت مهدي بست تلالو كرد پريدم بغلش(ا برو كنار بچه خودتو لوس نكن)! بعد ماجرا رو گفتم كه من فلان كردم و ... بعد پرسيدم بقيه چيشدن گفت كه سورنا داره از نياورون مياد كه در همون لحظه يه چيزي از اون دور دورا اومد دستامونو برديم رو پيشوني و دقيق شديم يك عدد مصطفي عشقي به همراه يه توپ واليبال در حال نزديك شدن بود! بعد سلام و احوال پرسي كلي بهش گير داديم كه بابا پس شيريني چي شد ؟ واسه چي توپ آوردي و ....(يه تذكر مهدي بستي:مصطفي عشقي در همه ي موارد از جمله فوتبال واليبال بسكتبال گلف تيراندازي با كمان واتر پلو و غيره پايست!)بعد كمي انتظار و صحبت يه چيز زرد با آرم نايك اصل يونان!(داستان اين نايك رو اگه خواستين بعدن بهتون ميگم!)اومد كه كه برو بابا اين كه سورناي خودمونه!بعد شروع شد مصطفي گفت پس شيريني كو! بعد سورنا گفت خودت واسه چي توپ آوردي آخرشم ما نفهميديم چيشد بعد چندي درنگ از پشت دكه هاي پارك پاتال عزيز اومد با يه جعبه شيريني چشم سورنا و مصطفي عشقي كه يه برقي زد كه من فكر كردم رعد و برق بود!!!! تا اومد هنوز سلام نكرده سورنا جعبه رو كرفتو باز كرد بعد مهدي بست اومد گفت من عاشق شيرني خامه اي هستم 5 ! ورداشت
سورنا و مصطي عشقي هم كه تركوندن من حقير هم به 12 رضايت دادم و قال شيريني كنده شد (فكر كنم 2 كيلو شيرني بود كه ما در عرض سه تا جيك<سوت بده!>تمومش كرديم!)كمي حرف زديم و چنتا ديگه از دوستان اومدن كه بنده يادم نيست شد ساعت 7 و ما از زمين و زمان از جمله سري جك هاي مصطي جان مثل دو نخود واز جوك هاي سورنا از جمله دو تا گوجه فرنگي ! بهره بورديم اونم چه بهره اي 27%
!!! 7 كه شد مهدي بست انگار نه تنها بچه روگاز بود انگار همسايه ها هم رو گاز بودن گذاشت رفت ولي من فهميدم واسه چي(همه بخونن جز مهدي بست: يه ته مونده اي اون شيرني ها داشت كه مهدي بست واسش نقشه ها داشت كه بردش !)تا مهدي رفت در همون لحظه از فاصله ي نچندان زيادي (<استاد>) الفين اومدند(اين استاد هم قضيه داره!) كمي صحبت كرديم چنتا ديگه از برو بچ اومدن و بعد ( يه چيزي يادم رفت! تو تمام مدت قرا هر 10 دقيقه اين موبايل پاتال زنگ زد يه چهل دفعه اي هم سورنا هي پيغام خصوصي زد)خوب ادامه ي ماجرا |آهن من درنگي در حقيقت زدم و گفتم دوربين و همگي در يه لحظه مثل شير برنج وارفتيم! هيشكي دوربين نيا وردبود اين تقصير اون مينداخت اون تقصير من ! (ا ول كن بابا به من چه!) صحبت ها تموم شد دوستان اومدن رفتن و مونديم من و مصطفي و استاد! تا 8:30 داشتيم حرف مي زديم كه من چون راهم دوره بايد زود مي رفتم ديگه ما هم رقتيم و باقي شو استاد و مصطفي بودن
راستي قرار بعدي حتما بياين مثل اين قرار كه به شكل كلي يه 20 نفري اومدن البته دير
خدا حافظ تا قرار بعدي كه شهريوره!
سلام
به من که خیلی خوش گذشت>چشمم کور بشه الهی اگه خالی ببندم<
ولی یک موردی رو خواستم تذگر بدم!بچه ها!! لطفا انقدر زیاد سر قرارهای افتابی نشین ،پارک گنجایش یک ملیون و سیصد و چهل و هفت هزار و پونصد بیست و یک نفر رو گه نداره!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)