يه روز صبح اصفهانيه و زنش از خواب بيدار ميشن . اصفهانيه به زنش ميگه تا تو واسه صبحونه تخم مرغ درست کنی من ميرم پشت بوم آنتن رو درست کنم . خلاصه داشت با آنتن ورميرفته که پاش سر ميخوره ميفته پايين . توی راه وقتی داشته ميفتاده پايين دم پنجره آشپزخونه که ميرسه داد ميزنه : يکی بپز يکی بپز . :lol: