يه روز صبح اصفهانيه و زنش از خواب بيدار ميشن . اصفهانيه به زنش ميگه تا تو واسه صبحونه تخم مرغ درست کنی من ميرم پشت بوم آنتن رو درست کنم . خلاصه داشت با آنتن ورميرفته که پاش سر ميخوره ميفته پايين . توی راه وقتی داشته ميفتاده پايين دم پنجره آشپزخونه که ميرسه داد ميزنه : يکی بپز يکی بپز . :lol:



و به 5 زبان زنده دنيا صحبت كنه و چشماش آبي باشه و موهاي پرپشت

.gif)

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
