تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من
نخستين نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستين سلامی که در جان من شعله افروخت
نخستين کلامی که دلهای ما را
به بوی خوش اشنايی سپرد
و
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی......پر از نور بودم
همه شوق بودی......همه شور بودم
سلام
من از روز ازل، ديوانه بودم
ديوانه روي تو، سرگشته کوي تو
سرخوش از باده ي، مستانه بودم
در عشق و مستي، افسانه بودم
***
اینم برا دلم گزاشتم::
( دل بـردي از مـن به يغـما)?( اي ترك غارتگر من ) ?
( ديدي چه آوردي اي دوسـت )?(از دسـت دل بر سـر من )?
عشـق تو در دل نـهان شد ، ( دل زار و تن ناتوان شد) ? رفتي چو تير و كمان شد
( از بـارِ غــم پيكر من ) ?
بــارِ غــمِ عشــقِ اورا گردون نيارد تحملّ
بارِ غمِ عشقِ اورا گردون نيارد تحملّ چون مي تواند كشيدن، اين پيكر لاغر من
مي سوزم از اشتياقت،در آتشم از فراقتكانون من سينه من، سوداي من آذر من
اول دلم را صفا داد آيينه اش را جلا داد
(آخر به باد فنا داد)? عشق تو خاكستر من عشــــق تــــو خـــاكســــتر مــــــــــن
» اي كه به پيش قامتت«
اي كه به پيش قامتت، سرو چمن خجل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
سوسن و گل به پيش تو بنده منفعل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
تا به كي از عشقت گدازم، در عشقت سوزم و بسازم ، اي صنم سوزم و بسازم
در عشقت ، سوزم اي، نگارا ، خدا را، تو كم كن ، جفا را
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با همان سکوت شرمگین
با همان ترانه ها و عطرها
بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
---------
آخی دلت پر خونه دادا؟
تمام عمر ما به همين سادگي گذشت
ديروز هاي کسي را دوست داشتيم
اين روزها دلتنگيم...
اين روزها تنهاييم
تنها
***
اخ داده چی بگم برات
فلك كي بشنوه آه و فغونم
به هر گردش زنه آتش به جونم
يك عمري بگذرونم با غم ودرد
به كام دل نگرده آسمونم
نمي دونم دلم ديوونه كيست
اسير نرگس مستونه كيست
نمي دونم دل سرگشته ما
كجا مي گردد و در خونه كيست
ما پک زیستیم
ای سرکشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهای خوب
تو آفتاب بودی
بخشنده پک گرم
من مرغ صبح بودم
مست و ترانه گو
اما در آن غروب که از هم جدا شدیم
شب را شناختیم
در جلگه غریب و غمآلود سرنوشت
زیر سم سمند گریزان ماه و سال
چون باد تاختیم
در شعله شفق ها
غمگین گداختیم
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست
که راحت دل رنجور بي قرار من است
به خواب در نرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببينم که در کنار من است
اگر معاينه بينم که قصد جان دارد
به جان مضايقه با دوستان نه کار منست
حقيقت که در نه در خورد اوست جان عزيز
وليک در خور امکان و اقتدار من است
اگر هزار غم است از جفاي او بر دل
هنوز بنده ي اويم که غمگسار منست
درون خلوت ما غير در نميگنجد
برو که هرکه نه يار منست بار منست
ستمگرا دل سعدي بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکين اميدوار منست
وگر مراد تو اينست بيمراديه من
تفاوتي نکند چون مراد يار منست
باید برم
شبت خش بیه داده جون(زبون ابیونه ای بهت گفتما)
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما نه
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلبهامان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوهره میگداخت
دست تو بود و دست من این دوستان پک
کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند
وز این پل بزرگ
پیوند دست ها
دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
--------
شب تووم بخیر دادا
دو عاقل را نباشد كين و پيكار-------------نه دانايي ستيزد با سبكبار
-----------------------
من از همتون كوچيك ترم بهم عيدي نمي ديد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)