رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
«یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر میکنند»
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
.
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
«از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
تا کی غم دنیای دنی ایدل دانا
حیفست ز خوبی که شود عاشق زشتی
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)