ما را ســـری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر بـرود ما بر آن سریم
مریم برگرد
ما را ســـری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر بـرود ما بر آن سریم
مریم برگرد
من آن هستم که از دستم گناهی بر نمیآيد؛
شراب آید اگر در خانهام، خود سرکه برگردد.
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه
پیاله گیرم و ار شوق جامه پاره کنم
من که از آتش دل چون خم می در می جوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در ین کار به جان می کوشم
من و مست و تو دیوانه
مارا که برد خانه
صدبار تورا گفتم
کم خور دو سه پیمانه
همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن
قطره قطره مي چکم از چشم خود پاکم مکن ...
توجه کنید این تاپیک برای مشاعره سنتی ایجاد شده - نه اشعار فکاهی و نو
دوشـم نوید داد عـنایت کـه حافـظا
بازآ که من به عفو گناهت ضـمان شدم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان پرفتنه خواهد شد از آن چشـــم و از آن ابرو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)