بیا تا سری در سر خم کنیــم***من و تو ، تو و من همه گم کنیم
سرم در سر می پرستانِ مست***که جز می فراموششان هر چه هست
آرتیمانی
بیا تا سری در سر خم کنیــم***من و تو ، تو و من همه گم کنیم
سرم در سر می پرستانِ مست***که جز می فراموششان هر چه هست
آرتیمانی
تجلي سنگ را نوميد نگذاشت
مترس از دور باش لنتراني
شراب کهنه و يار کهن را
غنيمت دان چو ايام جواني
صائب تبریزی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
حافظ
از آغاز بايد که داني درست
سر مايهي گوهران از نخست
که يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا توانايي آرد پديد
فردوسی
در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست
انوری
تا بود بار غمت بر دل بيهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد ياد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
سعدی
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی ارغوان نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
حکیم عمر خیّام
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست
مشک با زلف سياهش نه سياهست و نه خوش
سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
فرخی سیستانی
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز...
مولانا
![]()
ز لعب دو رخت بر نطع خوبی
مه اندر چارخانه شاه ماتست
دل و دین میبری و عهد و قولت
چو حال و کار دنیا بیثباتست
انوری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)