تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 75 از 137 اولاول ... 256571727374757677787985125 ... آخرآخر
نمايش نتايج 741 به 750 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #741
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    آن صبح آنجا، پشت پنجره ای ها را بستیم
    پلک های بسته – کلید دور انداخته
    رشته ی بریده – چشم های خاموش
    سایه همه چیز را می داند اما هیچ نمی گوید …

    زندگی بی اینکه دیپلم بدهد می آموزد
    فردا فقط فردا وجود دارد

    مرگ حقایق وعده های بی پایان را آشکار می کند
    هیچ چیز ارزشی ندارد جز تمایل
    برای رها کردن خود از زمان های شمرده شده

    بی وقفه به من بگو
    که من آزادم از دوست داشتنت

  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #742
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    ومن ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم...
    وبگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند...
    قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ...
    چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ...
    گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو......
    به بهانه ات زنده ام و بس...


  4. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #743
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    مينويسم...
    برای تویی که سبزی و صبور و بزرگ و پاک و زلال ...
    برای دست هایت که عمیق اند و پذیرا و بی انتها...
    برای چیزی که همیشه همراهم بوده...

    که توی سایه و روشن های زندگی همقدم رهسپاری های من شده...
    که تمام زمزمه های شبانه ام وحرفهای به تکرار شنیده ام در روزهای زندگی را برایش همیشه قصه وار خوانده ام...
    تو دستهایم را بگیر...شانه های امن وپر احساس خود را برای لحظه ای هدیه ای بر بی تابی و اندوه من کن....


  6. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #744
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    وقتي مي خواستم زندگي کنم همه در هارو بستن...


    وقتي مي خواستم به راه مرگ بروم گفتند مرگ کسي دست خودش نيست...


    وقتي خواستم به راستي سخن بگويم گفتند دروغ است...


    وقتي خواستم به شانس روي آورم گفتند خرافات است...


    وقتي که توبه کردم گفتند بچه‌گانه است...


    وقتي خنديدم گفتند ديوانه است...


    و حال که سخن نمي گويم مي گويند عاشق است...


    و اي کاش مي دانستم براي چه زنده ام؟

  8. #745
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    لالایی شب های تنهایی ... صدای هق هق کودک


    زندگی زودتر از آنچه که تصور می کنی به پایان می رسد . عقربه های ساعت نوسان دارند وقتی انگشتان سرد فرشته روی پنجره نام خدا را نقاشی می کند.

    هنوز وقتی صبح می شود کودک باطنمان می ترسد از شروع قصه بزرگسالی ... از فراموشی.

    دوباره چشمهایمان از شادی برق می زند وقتی باران می بارد و چتر نداریم... وقتی دستهایمان دوست دارند خیسی چمن را احساس کنند...

    هربارکه هاله ماه گوشه نقاشی کودک را پر می کند ، فکر آلوده می شود از سختی ، از رنج
    امشب را آسوده بخواب ...

  9. #746
    پروفشنال r4pbr4p's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    † Mars †
    پست ها
    841

    پيش فرض

    من به خوبی می دانم که ورای من و تو هستی هست . عشق ما می میرد , مگر آزاد شود رفتنت رنج من است . پس رهایت خواهم کرد , که تو را آزاد دوست می دارم .

  10. #747
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    تن تو آهنگي
    و
    تن من كلمه اي

    كه در آن مي نشيند

    تا نغمه اي در وجود آيد
    سروده اي كه تداوم را مي تپد

    در نگاهت همه مهرباني هاست

    قاصدي كه زندگي را خبر مي دهد

    و در سكوتت همه صداها

    فريادي كه بودن را تجربه مي كند


  11. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #748
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    انقدر برايت ننوشتم كه خاطراتت هم با من قهر كرده اند
    دلم براي نوشته هاي ننوشته ي خودم هم تنگ شده چه برسد براي مخاطب ننوشته هايم
    هزاران هزار صفحه سفيد را سياه كردم كه بيايي بيايي و به داد دلم برسي
    بيايي و دلم را دل داري دهي بيايي و ستارهاي آسمان چشمهاييم را كه هر شب هزاران هزار تايشان به
    زمين چهره ام سقوط مي كنند جمع كني
    اما افسوس
    ديگر كاغذ خسته شده از بس كه سياهش كردم
    من هم ديگر .....
    خيال تو مرا هر شب تا اوج روياهاي كال نرسيده ام مي برد
    تا اوج بي تو بودنهايم
    تا آسمان چشمهايت .اما همانجاست كه مرا رها مي كند و من چنان به مرداب بيداري سقوط مي كنم
    كه تا سپده صبح براي بيرون آمدن از اين مرداب تاريكي دست و پا مي زنم
    دلم در التماس است و از دست چشمهايم كاري بر نمي ـيد
    نه هستي تا ببينمت نه نزديكي تا بيابمت .
    چه كنم ؟
    هنوز ماتم زده سر كوچه اي نشسته ام كه براي اخرين بار از آن عبور كردي و من
    خميده مانده ام براي لمس جاي پايت
    منتظر بازگشتت هستم

  13. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #749
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    هيچ بودم
    تمام من شدي
    تمام من را در آينه نقاشي كردي
    ومن
    به تو مي نگريستم
    به دستهاي كوچكت
    كه اشكهايم را
    مي بوسيدند


  15. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #750
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,464

    پيش فرض

    شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم،
    تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا كردم.

  17. 2 کاربر از tohidkh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •