دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
هر چه در اندام تست دلکش و زیباست
راست بگو راست دل دهم به کدامت ؟
عشق جهانی
ماه زمانی
کی به چنین جلوه در جهان بشر آمد؟
ای همه شادی
با همه عالم بگو که ماه بر آمد
ای همه لبخند
با لب شیرین بگو که غم سپری شد
غصه سر آمد
مرکب شور و نشاط از سفر آمد
---------
فرانک خدایی دوس داشتی؟
در فرصت هر توقف کوتاهی
در سایه سرپناه ها
باران که سه کنج بوسه را می پایید
از لذت هر تماس قرمز می شد
لب ها رنگ قهوه را پس می داد
یادآور فنجانی که لحظه ای لب زده بود
و پنجه یخ کرده
زیربغل بارانی
یک لحظه گرم جستجو می کرد.
از گردی قاب چتر
تا دامن ضد آب
موها
ابروها
پستان ها
لنبرها
یک دسته پرانتز بلاتکلیف...
تا اینجاش خیلی محشر بود
فصل بهار است
نرگس زیبا میان باغ خمارست
باغ پر از دختران نادره کارست
صبح نشاط است
زیر درختان طنین خنده ی یارست
کار به کام است
طرفه غزالان به دشت مست نشاطند
وقت شکارست
دوره ی غم رفت و فرصت دگر آمد
ای دل خلوت گزیده ناله میاموز
شب سفری شد
-----------
بی خود نیست عاشقشم... موزیکشو توجه کردی
دیوارای قلعه رُ که بَرداشتن
صد هزار تا مثِ من آواره ی این شهر ِ مهمونْ کـُش شدن!
نه سرپناهی
نه کـَسُ کاری،
نه رختُ لباسی،
نه تختی...
چشما موند به ترمزِ ماشینای مُدلْ بالا و ُ
هِزاریای مُچاله یی که خیس ِ عَرَقْ
کنجِ دستامون جا می گرفت!
هنوز تموم نشده خوابم می یاد سی دی 3 موند واسه فردا
تا مگر شب ها مهی از غرفه یی سر برکند
با دلی ثابت به گرد شهر سیارم هنوز
گر چه بار زلف صد معشوقه بر دوش منست
از متاع منت دنیا سبکبارم هنوز
هر نسیمی گل به دامن می برد از باغ صبح
شور بختی بین که من در پشت دیوارم هنوز
روزگاری لاله رویی بوسه زد بر دفترم
بوی جان می اید از گلهای اشعارم هنوز
---------
باشه فدات شب خوش
زمان نو به نو شدنم فرا رسیده است
بر شماست که تولدم را جشن بگیرید
زندگی من به تمامی غریب می نموده
کنون گریه و فغان نمی خواهم
به پاس این آزادی
قفسم را به آتش بکشید
خاکسترم را به باد دهید
تا شاید آزادی را به تصویر کشد
هیچ گاه آرزوی مزاری نکردم
تا محل دسته گل های عزاداری باشد که
برای گریه خویش محلی می جوید و بهانه ای
بی مزاریم مزاری خواهد بود
برای برگ های خزان پاییزی
چرا که من نه در رویش و زایش بهاری
بل در خزان پاییزی به سراغتان خواهم آمد
شب به خیر خانم
دو خنده از تو همه عمر مانده در یادم
که بود ایتی از شادی و اسیری من
یکی ز روی وفا در شب جوانی ما
یکی ز راه ملامت به روز پیری من
نيامد ز توخبري باز و من ماندم
در اين شوريدگي و بي خبري
شدم مست و مجنون و غم در دل
هزار شب شمردم و باز در سفري
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفرمونو پر از شقایق میکنه
واسه موجهای سیاه دستا رو قایق میکنه
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرحم میذاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
ایینه ها سیا بشه کور بشه چشم ستاره
ترانۀ همیشه غایب از شهیار قنبری. خواننده فریدون فروغی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)