دستم پر از دل است و حاکم توئی
حکمی که میکنی به ورق ها نمیخورد
در دور بعد خودم دست میدهم
این برگهای شوم بر ما نمیخورد
دستم پر از دل است و حاکم توئی
حکمی که میکنی به ورق ها نمیخورد
در دور بعد خودم دست میدهم
این برگهای شوم بر ما نمیخورد
پنهان که پشت صورتک پير سالي ام
آيينه نيز
فهم نياورد چه حاليم
گل کرد باز شيطنتم
بعد سال ها
بايد بيايي و بدهي گوشماليم
آنقدر پرسه مي زنم اين کوچه را که
ـ تا ـ
باور کني که گمشده اين حواليم
من که به رستخيز زبان وا نمي کنم
فرياد مي شوم که:
بدون تو خاليم
حالا تو خيره اي به من و شرم جاريم
مي آورد به ياد تو
{شايد}
زلالي ام
در اين محله باز به دنبال چيستي
در اين محله؟
د ربه در خوش خياليم
باز آمدم که از تو بگيرم سراغ خويش
دارم که لال مي شوم از بي سواليم
با خويش خويش گفت چگونه اي؟
رنگ پريده چگونه اي؟
با خويش خويش گفت
عالي ام اي خويش عالي ام
خاکم که:
موزه هاي جهان
غبطه مي خورند
بر شوکت هميشه روح سفالي ام
---------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن:...........
من با تو خودم را یافتم
بودن را... شکفتن را...
لذت بردن را... نگاه کردن را...
برای خاطر تو می مانم تا با هم بگذریم
من... فقط و فقط... می خواهم برای تو باشم...
چون بی تو خودم را گم می کنم...
گم کردن وجود خودت آسان است
اما پیدا کردنش... راهی دشوار است
ابد می دانی کجاست؟؟؟
پیش سوی ابد...
تا ابد ... تا بی نهایت
حنجره ام
سیاه پوشیده است
و لحن تلخ عزا
سپیده های کلام را
در شبانه ای مأیوس
به خاک می ریزد...
با رفتنت
-ای قامت رسای عاطفه ها!-
دیگر،اعتماد بودن و ماندن را
هیچ اعتبار نیست
چندان
که حتی
دوام دم زدن خویش را مشکوکم
تنها صداست که می ماند!
-گفتی-
ای صدای سبز رهایی
آیا تو مانده ای!؟
دردا
تنها نماندن است که می ماند
و در نهایت روز
تنها شب است که می خواند...
اکنون که شب
تفکر طولانی من است
و ماه:
سالکی از زخم
بر چهره ی تفکر خونینم
ای بادهای بیماری!
ای ضجه های ویرانی!
بگویید
مـــنـــ مـــنـــتـــظـــرتـــ شـــدمـــ ولـــيـــ در نـــزديـــــــــ ...
بـــر زخـــمـــ دلـــمـــ گـــلـــ مـــعـــطـــر نـــزديـــــــــ ...
گـــفـــتـــيـــ كـــهـــ اگـــر شـــود مـــي آيـــمـــ اما ...
مـــرد ايـــنـــ دلـــ و آخـــرشـــ بـــهـــ او ســـر نـــزديـــــــــ ...
مردونه تمومش کن من طاقتشو دارم / هر بار ترحم بود اینبار نمیذارمبا عشق برو وقتی با عشق نمیمونی / مردونه تمومش کن وقتی که نمیتونیتو میری میمونی این معنی رفتن نیست / اینبار تمومش کن تا وسوسه با من نیستباید یه نفر از ما از خاطره ها رد شه / من یا تو نمیدونم باید یه نفر بد شهمن پیش تو آرومم تو پیش من آشوبی / انقدر به من بد کن باور نکنم خوبی
هر جا صدایی خسته بود
هر جا دلی شکسته بود
هر جا لب جاده کسی
به انتظار نشسته بود
هر جا کسی نفس نداشت
مهلت پیش و پس نداشت
هر جا دیدی پرنده ای
لونه به جز قفس نداشت
به یاد من ...
به یاد من ...
به یاد من باش...
نَوازش دستانـتـــ بَر کلاویه های پیانــــ ــو
از روی نــُـ ـتــ هَمـ نباشــ ـد
هــ ــمــچـنان دل نــ ــوازُ زیـــــــباســ ـتـ
هر جا باشــ ـــمُ رَوم
آهنگــِ نَواختنـ ــتـــ موازی تپش های قلبِ من استــــ
نبودش یــ ـکـ دَم ، مرگــِ من اســتـــ...
" P e Y m a N"
از تــو می آیـــد آنـچـــه کــِ منـــــــم ..
وقتی کــِ تمـــــــام ِ من می آید از آنچــــه تمــــام ِ تــوستـــــــ ..
مـــن می رومــــ از آنچـــه منــــم ..
و آنگاه چیـــزی ستـــــ بــِ من دوان دوان می آیــــد ..
پاسخ فروغ فرخزاد :تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تودید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
پاسخ هادی احمدی (سروش)
تو به من خنديدي
من به چشمان بزک کرده تو
يادمان هست در آن موسوم گرماي هوس
سيبي از باغچه اي دزديدم
باغبان از پي اين حادثه رفت
من و تو از پس هم
مي نهاديم قدم بر تن اين خاک اسير
سيب دندان نزده از دست من افتاد به خاك
باغبان سيب زمين خورده به دست تو بداد
نگه شوخ تو در ديده آن باغبان!!
فارغ از ترس دل از وحشت از آن باغچه بان!؟
من ازين حادثه دل کندم و رفتم که هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيله و کار تو تكرار كنان ميدهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
سبب رنجش اين دوري ما
علتش دزدي آن سيب نبود
باغبان يار تو بود ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)