وادی ایمن درون جان تست
کشتن فرعون در فرمان تست
پک شو پر نور شو موسی تویی
جان خود را زنده کن عیسی تویی
غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خظا اندیش را
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست ؟
نور حق را در دل افروزد کجاست ؟
-
الان بغض خفم می کنه
وادی ایمن درون جان تست
کشتن فرعون در فرمان تست
پک شو پر نور شو موسی تویی
جان خود را زنده کن عیسی تویی
غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خظا اندیش را
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست ؟
نور حق را در دل افروزد کجاست ؟
-
الان بغض خفم می کنه
تقدس صلیب و عشق واس مسیح و مریمه
جسارت چیدن سیب برای دست آدمه
دستای اون رو آسمون ستاره ترسیم می کنه
یه کهکشون واس عموم خم میشه تعظیم می کنه
یه ایل از اون آدم بدا هلاک می شن پیش نگاش
خونِ رو پیشونیش می گه یاور تو منم داداش
خدا نکنه عزیزم
من برم لالا
بوس
وق پرواز به گلزار تو دارم که مدام
حسرت آلوده به مرغان هوا می نگرم
دست تدبیر بر آرم به تمنای وصال
لیک پیوسته به تقدیر فضا می نگرم
ای نکویان
که گلزار خدا آمده اید
باغبان را به گل روی شما می نگرم
اشک در آبی چشمت چو بینم گویی
که به دریاچه ی فیروزه نما می نگرم
----------
بفه فامیله مارو باش می گم دارم خفه می شم می گه شب خیر لالا
واقعا که
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
زآه شرر بار
اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پر بسته زكنج قفس درآ
نغمه ي آزادي نوع بشر سرا
وز نفسي عرصه ي اين خاك توده را
پر شرر كن
ناله سر کن
ناگهان اید به یادم سرنوشت سربداران
ای بهار غم افزا ای لاله ها ما داغداریم
با خزان خاطر یاران چه سودی از بهاران ؟
گریه کن ای آسمان غمزده ای ابر غمگین
از مروت بر شب اندوه ما اشکی بباران
ترانۀ روسپی (خواننده فریدون فروغی)
نام نیکی گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگار
ای پناه هوس مردای شب
همیشه گریه به دل خنده به لب
غمگینم از غم و غصه های تو
همدل آدمای بدون دل
نفس گرم تو از شعله دل
غمگینم از غم و غصه های تو
وای اگه قلبت تو سینه بمیره
تموم شهر منو شب میگیره
نمی خوام که چشمای خشک تو را تر ببینم
تو بذار غصه هاتو من روی شونم بگیرم
نمی خوام امید تو از دل تو بیرون بشه
آخرین منزل تو رو سر تو ویرون بشه
وای اگه قلبت تو سینه بمیره
تموم شهر منو شب میگیره![]()
Last edited by hamidreza_buddy; 11-03-2007 at 03:32.
همه چیز عریان است
تنها خاکستر مقدس مرگ است و صحرا
که همه چیز را پوشانده است
و از کنار خوابگاه ابدی
راهی روستایی میگذرد
که گهگاه قلب یک گاری در آن می تپد
در اینسو و آنسو چشم انداز دشتهایی فراخ پیداست
نه رودی،نه تپه ای،نه درختچه ای
تنها شاید دو بوته در جایی به دیدار هم شاد شوند
سنگهای بیصدا،مزارهای بیصدا
و صلیبهای چوبی
همه یکرنگ و دلتنگ
بیرنگ و دلتنگ
گر سر جنگل نداری ره بگردان سوی دشت
بال در بال کبوتر لطف صحرا را ببین
در شب اردبیهشتی خیره شو بر آسمان
گر ندیدی شکل مینا رنگ مینا را ببین
مشتری را بر پرند آسمان دیدار کن
رقص صدها اختر و بزم ثریا را ببین
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده بر نمی زند
Last edited by amin_metal1370; 11-03-2007 at 10:14.
دجله گر خود همه از خون شهیدان سرخ است
محرم دجله خلیج است غماز نشد
ای بسا کودک خندان که چو گل ریخت به خک
وی بسا مرغ خوش آوا که در آواز نشد
آتش آه چه کس این همه طوفان انگیخت ؟
بر در هر که شدم آگه از این راز نشد
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)