صبح ها تو می تابی
عصرها من می بارم
بهار است دیگر،
چه می شود کرد...!
صبح ها تو می تابی
عصرها من می بارم
بهار است دیگر،
چه می شود کرد...!
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
موجی كه عاشق می شود ساحل ندارد
باید ببندم كوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم ، داغ دوری پخته ام كرد
یك عمر پایت سوختم ، قابل ندارد
من عاشقی كردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم كن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشكل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی كه عاشق می شود ساحل ندارد
چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست ...
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم.
مردم همه
تو را به خدا
سوگند ميدهند
اما براي من
تو آن هميشهاي
که خدا را به تو
سوگند ميدهم
سالهاست که " تو " رفته ای . . .
و تنها " سیگارم " با من مانده است . . . !
او " تنها رفیقی " است که از " ته دل " به پای " تنهاییم " می سوزد . . . !!
وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی
خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد...
افشین یداللهی
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..
بهشت جاودان ز تو
سلطنت جهان ز تو
کران و بی کران ز تو
زمین و آسمان ز تو
من و عشقت برایم کافیست
ما سه نفر بوديم
دستهامان بی سايه
سايه هامان بر ديوار
و چشم هامان رو به رد پای پرندگانی
که در اوقات روياها رفته بودند
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای خواندن يک ترانه ی معمولی تنگ شده بود
اما صدای شکستنِ چيزی شبيه صدای آدمی آمد
سالها بعد ، از مادران مويه نشين شنيديم
هيچ بهاری آن همه رگبار نا به هنگام نباريده بود
می گويند سال ... سال کبوتر بود
ما دو نفر بوديم
يادهامان در خانه
خواب هامان از دريا
و لب هامان تشنه
تنها به نام يکی پياله از انعکاسِ نوشانوش
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای ديدن يک رخسار آشنا تنگ شده بود
اما صدای شکستن چيزی شبيه صدای آدمی آمد
سالها بعد ، از مادران مويه نشين شنيديم
هيچ بهاری آن همه رگبار نا به هنگام نباريده بود
میگويند سال ... سال چاقو بود
ما يک نفر بوديم
بعد هم اندکی باران آمد ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)