تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 74 از 638 اولاول ... 246470717273747576777884124174574 ... آخرآخر
نمايش نتايج 731 به 740 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #731
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تهی شده ام
    و نمی دانم باز کجا گمت کردم
    می دانم که هستی
    می دانم که تا همیشه هستی
    می دانم که در همین لحظه هم
    در کنارم نشسته ای
    و خیره به نوشته هایم نوازشم می کنی
    ولی کاش مثل آن روزها لمست می کردم
    اتاقم عجیب کمت دارد
    جایت آماده است
    بیا و بمان برایم
    منتظرم ...

  2. #732
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خورشید دامن طلایی اش را آرام آرام روی قله کوهها می کشد
    به پایان روز راهی نمانده و غروب نزدیک است
    به تو می اندیشم چرا فکر نکردم که به تو محتاجم
    کدامین قانون تلخ به این زودی رد نگاهت را از چشمانم گرفت
    چرا به این زودی ،
    شاید دوباره ...
    اما عزیز من
    باید زودتر از این ها به فکر می افتادم

    باید تو را از آن خویش می ساختم
    می ترسم دوباره نگاهم غمگین شود
    می ترسم باور کن از تنهایی می ترسم
    بگو باید با که درد و دل کرد؟
    گرچه وقتی که بودی

    همیشه مهر سکوت بر لبانم میزدم
    اما اکنون می بینم

    که واژه ها روی سینه ام سنگینی می کند
    می خواهم بدانی که وحشتی در دل دارم

    کاش،
    کسي مرا از این کابوس تلخ بیدار می کرد
    کاش،

    برای هم دلی پاپیش نمی گذاشتی
    که اینگونه با رفتنت
    سینه سپید دفتر را بخراشی...

  3. #733
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    پست ها
    118

    پيش فرض

    با سلام
    ____________

    یک روز میآیی، میدانم
    یک روز برمیگردی، خوب میدانم
    روزی که تنها آرزویم داشتن لحظه حال باشد
    روزی که هر دوچشمم پر ز اشک گریه باشد
    روزی که حتما زیباست
    حتما بهاری
    حتما دلنشین
    آن روز ولی من نیستم، این را هم میدانم
    آخر دگر صبرم لبریز است، میدانم
    آن روز که برگشتی، بیادم هم که نباشی، روز زیبایی ست
    روزی که تو باشی، حتی اگر من نباشم، روز زیبایی ست، خوب میدانم..

  4. #734
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    من می‌روم عزیز ! فراموش کن مرا
    چون دیگران تونیزفراموش کن مرا
    ازمن هرآنچه خاطره داری توجمع کن
    یکجا به آب ریز فراموش کن مرا
    جارو بکش به صحن دل وهرچه ازمن است
    بنمای ریز ریز فراموش کن مرا
    بِکََّن به نوک چاقوی نفرت تو اسم من
    ازپشت وروی میز فراموش کن مرا
    در مرگ من بنوش شرابی وهی برقص
    درحال جست وخیز فراموش کن مرا

    _________________________________________

    سلام... خوش آمدید

  5. #735
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    روزعشق است و به قلبت ضربان راعشق است

    توی رگ های تو خون و جریان راعشق است
    لحظه‌ای برسر مهری تو و گاهی سر قهر
    وسط این دوتناقض نوسان راعشق است
    بین چشم تو ومن صحبت لذتبخشی
    سیلان دارد و اینگونه زبان راعشق است
    شادباشی شده حک مردمک چشمت را
    چشم تاواکنم این شعرنهان راعشق است
    بشکافنداگرسینه‌ی ما می‌بینند
    آنچه پرکرده فضای دلمان راعشق است
    گل سوری! بوزان عطرتنت را برمن
    بوی احساس تو تاهست، جهان راعشق است
    عشق ممنوع ! شده نصب سرراه دلم
    می روم چون که جریمه شدگان راعشق است

  6. #736
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تاباد برهم می‌زند گیسوی پرچین تورا
    مشکی ترین شب می‌وزاندعطرآیین تورا
    دنبال ماهی نقره‌ای یلدا فراهم می‌شود
    دل شب نشینی می‌کندیلدای مشکین تورا
    درآرزوی روشنی یک شمع روشن می‌کنم
    وقت دعایم می‌رساند عشق آمین تورا
    برمن بتابان شعله را ای مشرقی شمس قشنگ
    تاحس کند دشت دلم شب بوی نسرین تورا
    دست خدا دراحسن التقویم نامت رانوشت
    من دوست دارم زین سبب آیات والتین تورا
    درهفت روز فاصله از روز توتا نوبهار
    عطار خواهم شدیقین شهرپرآذین تورا
    امروز دراحساس خودروح سمندرگونه ام
    یک پاره آتش می‌کند درد شرارین تورا
    درتاب زلفت نازنین بی تابی یسنا ببین
    خورشید می‌تابد مگر سیمای سیمین تورا

  7. #737
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    پست ها
    118

    پيش فرض

    آن روز که اولین شعاع نگاهت به من تاخت
    آن روز که چشمم اولین جرقه اش رو شناخت
    آن روز، روز زیبایی بود
    تا به امروز، تا به فردا، هر روز زیباست
    هر روزی که گذشته اش خاطره آن روز را دارد، زیباست
    تو را نمیشناسم، فقط دیدمت
    مرا نمیشناسی، فقط گذر کردی
    اما روز مرا، یلدا کردی تا به امروز
    تا به فردا، همیشه یلدای نگاهت باقی ست
    فقط کاش، کاش کمی بیشتر بود
    اینهمه شوق مرا، کاش فرصتی مناسب تر بود
    کاش بشکرانه این عشق، آن نگاهت در لحظه جاری بود
    کاش و تنها کاش، کاش اولین شعاع نگاهت، آخرین نبود..
    ______________
    ..متشکرم
    Last edited by semorena; 25-03-2008 at 20:03.

  8. #738
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    وقتي غزل به دادم نميرسد

    سپيد ميشوم

    و آنوقت حرفهاي تو

    توي شعرهام سبز ميشوند

  9. #739
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    حق با شماست قصه به پايان رسيده است
    عابر به انتهای خيا بان رسيده است

    عابر چقدر فاصله ها را گريسته است
    وقتی که رد پا به اتوبان رسيده است

    در روزنامه ها خبری تيتر می شود
    يک ردپا شبانه به تهران رسيده است

    يک رد پای خون زده از اول بهار
    با روسری زرد به ابان رسيده است

    انقدر سايه دور و برش را گرفته است
    شايد به خط قرمز ايمان رسيده است

    ايمان بياوريم به اغاز فصل سرد
    باران.غزل.فروغ.زمستان رسيده است

    از روبری پنجره ای محو می شوي
    شاعر به انتهای خيابان رسيده است

  10. #740
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    خيابان ظهر خلوت بود و او پر موج و طوفانی
    قدم می‌زد خودش را غرق در افکار طولانی

    ز روی راه سيبی گَنده را با پا به جوی انداخت
    :چه بيهوده است اين دنيای مدفون در فراوانی

    پُکی ديگر به سيگارش زد و چشمان خود را بست
    :جهان تلخ است تلخِ تلخ پر آشوب و ظلمانی

    جلوتر یک پل عابر از آن يک پله بالا بعد
    نگاهی سوی بالا با دو چشم رو به ويرانی

    :چه آرام و چه سرد است آسمان - اين مرگ دور از دست -
    فقط يک لکه ابر آن گوشه مشغول پريشانی

    اگر آن ابر را هم باد می‌شد با خودش...خنديد
    :چه می‌گويی تو که حتی غم خود را نمی‌دانی؟

    به روی پل رسيد و اندکی رفت و توقف کرد
    نگاهی کرد از آن بالا به اشباح خيابانی

    دو دستش را گرفت از نرده و غرق خيابان شد
    ز اشکال مزخرف خسته چشمش پر ز حيراني

    به سيگار آخرين پُک را زد و آن را به زير انداخت
    سپس دستی کشيد آرام بر موها و پيشانی

    به زير لب سرودی خواند و با او هم‌صدا خواندند
    ميان سينه‌اش صدها هزاران روح زندانی

    به روی نرده خم شد بعد چشمان خودش را بست
    کسی از پشت سر او را صدا زد: آی افغانی

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •