یه نفر بازم کنار پنجره س
یه نفر عجیب دلش شور میزنه
یکی ام با تیرای داغ نگاه
دو تا چشم و داره از دور می زنه
یه نفر داغ دلش تازه شده
دلخوشیش یه عکس یادگاریه
یکی با غم می نویسه رو دلش
ای خدا عجب چه روزگاریه
یه نفر بازم کنار پنجره س
یه نفر عجیب دلش شور میزنه
یکی ام با تیرای داغ نگاه
دو تا چشم و داره از دور می زنه
یه نفر داغ دلش تازه شده
دلخوشیش یه عکس یادگاریه
یکی با غم می نویسه رو دلش
ای خدا عجب چه روزگاریه
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر كه هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي پر از مهر به ما مي خندد
يا زميني را كه دلش از سردي شب هاي خزان
نه شكست و نه گرفت
بلكه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد كشيد
و در آغاز بهار دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد كه هنوز پر از امنيت و احساس خداست
ماه من غصه چرا
تو مرا داري و من
هر شب و روز
آرزويم همه خوشبختي توست
ماه من دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
كار آن هايي نيست كه خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات از لب پنجره ي عشق، زمين خورد و شكست
با نگاهت به خدا چتر شادي وا كن
و بگو با دل خود كه خدا هست خدا هست
او هماني است كه در تارترين لحظه ي شب
راه نوراني اميد نشانم مي داد
او هماني است كه دلش مي خواهد
همه زندگي ام غرق شادي باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي، بودن اندوه هست
اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه، ميوه ي يك باغ اند
همه را با هم و با عشق بچين
ولي از ياد مبر پشت هر كوه بلند
سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز كسي مي خواند
كه خدا هست خدا هست و چرا غصه؟
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا !
و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست
چرا غصه ؟! چرا؟
خدا هست...
سرمه ي انتظار به چشمانم مي كشم
امشب دوباره تو را گم كرده ام
ميان آشفته بازار افكار مبهمم
توي كوچه هاي بي عبور پاييزي
دستان گرمت را
نگاه مهربانت را
شانه هاي بي انتهايت را
منتظر نشسته ام
کاش می فهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت،
سبزه ها باز چرا زرد شدند.
خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب،
تا کجاهای کجا کوچیده است.
کاش می فهمیدی ، زندگی محبس بی دیواریست
و تو محکوم به حبس ابدی
و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست
کاش می فهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست
عشق ، بازار متاع جنس است
آرزو ، گور جوانمردانست
مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است
کاش می فهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما...
بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!!
بهتر آنست ، کمی گریه کنم.... کمی ... ...!!!
کیومرث منشی زاده
در عشق تو کوشيدم تا از نفس افتادم
ان قدر حيا کردي تا از هوس افتادم
___________________
هست آن نيست که هر لحظه کنارت باشد
هست آن است که هر لحظه بهيادتباشد
چه ساده اين همه غم را به هيچ ميگيري
تويي که مرگ دلم را به هيچ ميگيري
اگر چه بودن با هم غنيمت است امروز
تو اين غنيمت کم را به هيچ ميگيري
چقدر اشک بريزم؟...حساب دستت نيست
که چشم هاي ترم را به هيچ ميگيري
ميان آتش عشقت مرا نميبيني
و جسم شعله ورم را به هيچ ميگيري
به ياد تو همه ي دفترم پر از غزل است
و حرمت غزلم را به هيچ ميگيري
رفتی و مانده خاطره هایت برای من
یادش به خیر چشم تو و آسمان عشق
با رفتنت شکست دل اشک های من
---------- Post added at 11:45 PM ---------- Previous post was at 11:41 PM ----------
حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا
دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم
در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
کاشکه تو دریای قشنگ خواب شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم
کاشکه می شد نیمه شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم
مثل بچگی ها
که ویترین مغازه ای
خیالم را می آشفت
تا زمانی بعد
و ویترین مغازه ای دیگر...
دلم
پشت پنجره ای گیر کرده است
با این تفاوت
که هیچ پنجره ای
دیگر
فریبم نمی دهد
من
با اندوه های کوچکم
بزرگ شده ام
دیگر هیچ اسباب بازی قشنگی
جایت را نمی گیرد...
بـگـذر از خوف و رجا با ما نــــشین
عاشقانه خوش درین دریا نــــشین
قـصـهٔ مـاضـی و مـسـتـقـبـل مـگو
حـالـیـا بـا مـا بـه حـال مـا نـشـیـن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)