ما در نبرد خصم ،
با دشنه ای نئین ،
پیکار کرده ایم.
ما را به کف ، جز این نی دشمن ستیز نه
و آن نیز ای دریغ
لبریز عقده های فرومانده در گلو ...
ما در نبرد خصم ،
با دشنه ای نئین ،
پیکار کرده ایم.
ما را به کف ، جز این نی دشمن ستیز نه
و آن نیز ای دریغ
لبریز عقده های فرومانده در گلو ...
و قطره های اشکی که از فراق تو می چکد
روح عطشوار مرا سیراب می کند
اینک چه سخت
لبخند معصومانه ی تو
دستان اراده ی مرا تا اوج سقوط می کشاند
و چه بی رحم است
چشمان زیرک تو
در خواب های آشفته ی من
ای کاش بی دریغ بود روزگار در سخاوت خویش
تا ستارگان
آذین آسمان پیوند ما می شدند
ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
از حسین پناهی
من دیوانه دلم تنگ تو بود و دیدم
دل زیبای گلم ، قحط تبسم شده است
جرم من چیست ، بگو ، معجزه ی ماه بهشت
باز در ذهن قشنگت چه تجسم شده است
قهر کردی گل من ، چشم ، ولی حق با توست
هر زمان صحبتی از حق تقدم شده است
آخر شعر بیا لطف کن و زیبا شو
اسمت انگار میان غضبت گم شده است
تو كه شبات روز شدن و روزمو رنگ شب زدي
كاش لااقل بچه بودم با اون شباي معمولي
كاش جاي موندن توي عشق ، تو مشق شب مونده بودم
تو مشكل سفيدي اون كاغذاي معمولي
ما بدجوري بهم زديم حسرت به دل موندم هنوز
بيرون بريم با هم يه روز ، حتي يه جاي معمولي
راستش مي خواستم اولاش نقشي واست بازيكنم
نقش يه دختر خوش بي اعتناي معمولي
یه باز بذار حرف بزنم ، دیگه نه حرف سفره
نه حرف تیر تو قلب یه دیوونه ی در به دره
نه صحت پرسیدن لحظه و روز و حالته
نه قصه ی عاشقیه ، نه پاسخ سوالته
نه اشکی ریختم لا به لاش ، نه پر شده از عطر یاس
نه توش غرور پدیاا می شه ، نه اعتماد ، نه التماس
این دفه حرف قصه نیست ، خکستر حقیقته
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک
کیست ؟
کجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال های خسته ام
چقدر کوچک بودی تو
از حسین پناهی
وآن دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو بر خاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
"آه! دست پسرم یافت خراش
آخ! پای پسرم خورد به سنگ
گل پونه هاي وحشي دشت اميدم
وقت سحر شد
خاموشي شب رفت فردايي دگر شد
من مانده ام تنهاي تنها
من مانده ام تنها ميان سيل غمها
گل پونه ها نا مهرباني آتشم زد
گل پونه ها بي همزباني آتشم زد
مي خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم
افسرده ام ديوانه ام آزرده جانم
***
سلام
فرانک خانوم مارو که بخشیدی!!!
خوبید که؟؟
ره ميخانه و مسجد کدام است /که هر دو بر من مسکين حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در ميخانه کين خمار خام است
التماس دعا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)