دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسویـــــ تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی مـویـــــ تو بود
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسویـــــ تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی مـویـــــ تو بود
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد! نشد ... نشد ... نشد ...
در نمازم خم ابــــروی تو یاد آمد
حالتی رفت که مـحراب به فریاد آمد
قلــ ـ ـبــ من از صـــدای تو چه عاشــ ـقانه کوک شد---تمام پرســـ ـه های من کنار تو سلـــ ـ ـوک شد
عذاب میکــــشم ولی عذاب من گــ ــناه نیـــست---------وقتی شکنـــجه گر تویی شکنـــ ــجه اشتــــباه نیست
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های
تو نیست
عشق شاعر شدن و شهره شدن کشته مرا !
غـم هـورا و کـف و سـوت زدن کشـتـه مرا !
به دروغ از تـو سـرودم همـه ي عمـر ولـي
راست اين ست که عشق خود من کشته مرا
حرف از اصلاح و عدالت زدم و ، واي به من
که غم نان شب و بچـه و زن کشتـه مرا
پي بيگانـه دويديـم ، و ليـکـن گفتيـم :
« درد محروميت و حب وطن کشته مرا »
چپ نرو ! راست نگو ! پلک نزن ! سرفه نکن !
اين همه مرز و حصار و قدغن کشته مرا
جرأتي نيست مرا تا که بگويم : « دنيا !
عشق تو ، عشق به اين آب لجن کشته مرا »
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوشتر از این آرزویی نیست
دهان کوچکت را بوسه دادن
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم
کهن ترین احساس مــ ــ ـ ـــ ـ ــ ن به تــــــــ ـ ـ ـ ـ ـو
هر چند چروکیده و سالخورده شده
امــ ـ ـ ـ ـ ا
خیال مــ ـ ـ ـ ـ ــ رگ ندارد
طرف کرم ز کس نبست این دلــــ پر امید من
وه که صبا همی برد قـــصه ی من به هر طرف
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)