تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 73 از 638 اولاول ... 236369707172737475767783123173573 ... آخرآخر
نمايش نتايج 721 به 730 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #721
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    از استاد ديني پرسيدند عشق چيست؟
    گفت:حرام است.
    از استاد هندسه پرسيدند عشق چيست؟

    گفت: نقطه اي که حول نقطه ي قلب جوان ميگردد.
    از استاد تاريخ پرسيدن عشق چيست؟

    گفت: سقوط سلسله ي قلب جوان.
    از استاد زبان پرسيدند عشق چيست؟

    گفت:همپاي love است .
    از استاد ادبيات پرسيدند عشق چيست؟

    گفت: محبت الهيات است .از استاد علوم پرسيدند عشق چيست؟
    گفت: عشق تنها عنصري هست که بدون اکسيژن مي سوزد.
    از استاد رياضي پرسيدند عشق چيست؟

    گفت: عشق تنها عددي هست که پايان ندارد

  2. #722
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    وقتی در تنهایی قدم میزنم... ،
    خاطرات با تو بودن آرامشم را میگیرد... ؛
    چه پریشان بخش است دلتنگ بودن....
    دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده است
    دلم برای دیدنت....
    د یشب در خواب منتظر آمدنت بودم
    اما به خوابم هم نیامدی
    و در خواب هم انتظار رو حس کردم...

  3. #723
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    یکی بود یکی نبود
    زیر این سقف کبود
    یه غریب آشنا
    دلو جانمو ربود
    اینجوری نگام نکن، گل یاس مهربون
    اون غریبه خودتی همیشه باهام بمون

  4. #724
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گوش كن:
    وزش بي رحم تنهايي را
    در شهروجود پر افسوسم مي شنوي

    من غريبانه
    در اين ظلمت
    صدا مي كنم تو را
    نامت
    پزواك من در اين تنهايي و تاريكي است

    دست هايت را چون خاطره اي سوزان
    در دستان عاشق من بگذار

    تا شايد دمي
    جسم فسرده ام
    با د ستان گرمي بخش چون تو
    ا‌رامش گمشده اش را باز جويد

    منتظرت مي مانم
    به اميد صدا و دستان گرمت

  5. #725
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مي خواهم برايت بهترین دوستی باشم كه تا کنون داشته ای
    مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم
    حتی اگر در مشکلات خود غرق شده باشم
    ان گونه كه هیچ كس تا کنون چنین نکرده
    مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در کنارت باشم
    نه اکنون ، بلکه هر زمان كه خودت مي خواهي
    مي خواهم رفیق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم
    خواه توانش را داشته باشم ، خواه از انجام ان نا توان باشم
    مي خواهم به گونه ای با تو رفتار کنم كه گويي اوّلین روز تولد توست
    نه ان روز خاص ، كه تمام روزهای سال
    گاهی اوقات مي گذارم كه برنده شوي
    در کنارت مي مانم
    در ان زمان كه اهنگ نبرد كني در کشاکش مبارزه با زندگی
    برايت دعا مي کنم
    مي خواهم برايت بهترین دوستی باشم
    كه تا کنون داشته ای
    امروز ، فردا و فرداهاي دیگر
    تا اخرین لحظه حياتم
    مي پرسي چرا ؟!
    زیرا تو نیز برايم بهترین دوستی هستي كه تا کنون داشته ام !

  6. #726
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تو کجایی؟
    در ګستره بی مرز این جهان ...،تو کجایی...؟
    من ،در دوست ترین جای جهان ایستاده ام....؛کنار تو..
    تو کجایی..؟
    در ګستره ناپاک این جهان ...تو کجایی؟
    من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام...
    بر سبزه شود این رود بزرګ،...
    که می سراید،..برای تو.....

  7. #727
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    رنگ ناب آفتاب بودي

    به گاه رفتن

    نه چنان که آمدي ،

    باراني.

    رنگين کمان شدي

    در آغوش افق ،

    که آغوش من

    برايت تنگ بود

  8. 2 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #728
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    اي عشق بي همتاي من اي نازنين دنياي من
    اي ماهتاب زندگي روشنگر فرداي من

    اي كاش مي ديدي چسان پر ميزند پروانه وار
    بر گرد شمع عشق تو باز اين دل شيداي من

    با آن نگاه آتشين با غنچه لبخند خود
    بر باد داده جملگي رنج من و غمهاي من

    روزم به پاي زلف تو تاريك ميگردد چو شب
    روشن زنور چهره ات ميگردد اين شبهاي من

    جان مي دهم در پاي او جورش به جان خواهم خريد
    مجنون او خواهم شدن گر او شود ليلاي من

    پس عهد بندم تا ابد در خانه قلب خودم
    جايي نخواهد داشت جز آن دلبر زيباي من

  10. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  11. #729
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دیرزمانی ست
    برایت هیچ ننوشته ام
    دل تنگی خود رادرآینه ی یاد تو٫

    خیره نمانده ام
    شاید از لرزش دوباره ی این دل

    واهمه داشته ام
    راستی٫
    میدانستی

    هنوز می ترسم...
    عهد بسته بودم سکوت را

    از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
    دیر زمانی ست گونه هایم٫

    نافرمانی می کنند٫
    اشک ها را دعوت می کنند
    زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم٫

    به جای اشک رنج بردم
    بگذار آن کس که ترا از دست داده است

    در کنارگور دوستی از دست رفته
    ناله های تلخ دلتنگی سر دهد

    و اینجا من باز برایت می نویسم
    راستی٫
    میدانی

    حقیقت اندیشه هایم چیست؟...
    غم های زندگی من

    درآغاز و پایان این جاده
    همچون مستی سردرگمند
    سستی و نا امیدیست

    که مرا بر زمین میخکوب می کند
    به نیستی و فنا می کشاند٫

    توده ای استخوان خسته
    و روحی هراسان
    مجسمه سرد
    و مرمرین من!
    شکسته های روح تو و من همزادنند
    یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
    هم چون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
    چنگ می زند وبه راز و نیاز می نشیند
    راستی٫
    نمی خواهم هیچ چیز بدانم
    نمی خواهم هیچ چیز بگویی
    تنها برایت می نویسم...

  12. #730
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    من بودم و غروبی سرخ
    که نشان از تاريکی تلخی داشت
    به ذهن فشار آوردم
    تا تو را به خاطر آورم
    ولی هر چه کردم به ذهن هم نيومدی
    همان لحظه که خورشيد می رفت
    به خاطرم امد که تو تمام هستی من بودی
    اما نميدانستم به زيبا یی های دنيا
    نبايد دل بست
    به تويی که زيبايی محض بودی
    آن روز غروب عشق من بود
    و فهميدم که وعده گل رخان را وفايی نیست
    شکوه هایم از تو را به فراموشی سپردم
    و گفتم که او را ز خاطر بباید برد
    خورشيد رفت و شب امد
    هنوز روز را نديده ام
    اگر هر غروب طلوعی دارد
    ولی اين غروب را طلوعی نیست
    ديگر من مانده ام و يک دنيا تاريکی
    غروب عشق اگر غمگين بود
    اما دوست داشتنی هم بود

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •