بعضی در جستجوی عشـق
بعضی در حال گریز از عشـق
و بعضی را عشـق در میان است ...
من اما ...
من ...
فقط تـو را می خواهم
دغدغه ی عشـق هم باشد ، مال همان بعضی ها
بعضی در جستجوی عشـق
بعضی در حال گریز از عشـق
و بعضی را عشـق در میان است ...
من اما ...
من ...
فقط تـو را می خواهم
دغدغه ی عشـق هم باشد ، مال همان بعضی ها
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
در سیــــنــه ی من خیمه ی آشوب نزن
بر کوزه ی من تهمت مشروب نزن
بی شیله ترم از آنچه در خاطر توست
در هر گذری زاغ مرا چوب نزن
عباس زرگوش
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه درحسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلندو نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود... دور اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه نور
تا شوم چیده به شفافی صبح ...
" آری " ، آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست . . .
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد -------------------------------- چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت --------------------------------- آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار --------------------------------- طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر --------------------------------- ده که با خرمن مجنون دلفکار چه کرد
ساقیا جام میم ده که نگارنده ء غیب ------------------------------------ نیست معلوم که در پرده ء اسرار چه کرد
آنکه پر نقش زد این دایره ء مینائی --------------------------------------- کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه مبینید که با یار چه کرد
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....
عشق یعنی راه رفتن زیر باران
عشق یعنی من می روم تو بمان
عشق یعنی آن روز وصال
عشق یعنی بوسه ها در طول سال
عشق یعنی پای معشوق سوختن
عشق یعنی چشم را به در دوختن
عشق یعنی جان می دهم در راه تو
عشق یعنی دستان من دستان تو
عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورا
عشق یعنی می برم تا اوج تورا
عشق یعنی حرف من در نیمه شب
عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب
عشق یعنی انقباض و انبساط
عشق یعنی درد من درد کتاب
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشق من زیبای من
عشق یعنی عزیزم دوستت دارم
پشت پرده گیسو
خانه می سازم
ته قلب نخلهای تشنه نگاه تو
اندوه را می خندم درد را می رقصم
رها می کنم گردباد گیسویم را
بر جاده های زنگاری اسمان
سینه ابرها خالی از صدای صبح
و جزرومدهای نگاه تو
میان دو پلک خورشید
خاموشی دریا را می شکند
باد نفس می کشد و عطر تو
می بو سد گردباد گیسو یم
دیوانه وار از کلبه خویش می گریزم
به اعماق دره ها سرازیر می شوم
رود خانه ای از درون جسمم عبور می کند
و لبهای تشنه احساسم سیراب می شود
ومن فریاد می زنم
ای خوب من
بر گرد باد گیسویم
گیسو پریشان کن
جای تو خالی
زود زودی ! دیر دیرم
من یه آواز اسیرم
تو مثه ماه هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیر ضربه های رگبار
تشنه ام ! تشنه ی دیدار
من رو به خاطره نسپار
نگو رویای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خسیم از حضور بارون
من رو از سرما نترسون
توی چله ی زمستون
لحظه ی تحویل سالی ! نازنین ! جای تو خالی !
بی تو گریون با تو شادم
ای علاقه ی دمادم
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم
دل از اینجا کنده بودم
مثل یه پرنده بودم
حالا تو شکسته بالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقص برگ زردی
به شهاب شب نوردی
خواب دیدم که برمی گردی
توی کنج خوش خیالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)