واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
در ميخانه را قفلي بزن ترسم كه ولگردي
ز درد آتشين زخم خبر گردد خبر گردد
به پيراهن بپوشان روزن ميخانه را ساقي
كه چشم هرزه گردان هم نبيند ماجرايم را
به خويشم اعتباري نيست ، گيسو را ببر ساقي
و با آن كوششي كن تا ببندي دست و پايم را
اگر مرگم به نامردي نگيرد:
مرا مهر تو در دل جاوداني ست.
وگر عمرم به ناكامي سر آيد؛
تو را دارم كه ، مرگم زندگاني ست.
تنم یخ زده بود
داشتم بو می گرفتم
ولی کسی باور نمی کرد که من مرده باشم
کسی به من اجازه نمی داد که بمیرم
چاره ای نبود
از جا برخاستم
فریاد زدم آهای من مرده ام
همه خندیدند
گفتم ثابت می کنم
تیغ را برداشتم
شاهرگم را زدم
خون فواره زد
همه به سمتم دویدند
حالا باور کرده اند که من مرده ام
Last edited by magmagf; 02-03-2007 at 23:01.
ماییم دراین دایره چون گرد به باد
آنگاه فتاده در کف آن استاد
استادم ولیک اوستاد من و تو
داند که چه می برد چه خواهد که نهاد
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
Last edited by magmagf; 02-03-2007 at 23:07.
دیری ست خیالی به سرم می گذرد
تا سوی کدام منزلم در سپرد
خام آن که خبر نیستش از قصۀ من
و او خواهد در پردۀ من راه برد
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
نام از که بری که از تو نامی نبرد
با کس چه خروشی که نه کالات خرد
آن به که خردمند چو از روی صواب
دانست کجاست، راه خود در سپرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)