سلام....
آاق..عنوان رو داري كه؟
حاجي...ماه رمضون بود(يادش بخير..تو غربت...نميتونين تصور كنين چه كوفتي,نه تلويزيون آقا ماشاا..ميزاره..نه بوي آش و حليم و ....نه هزار تا چيز ديگه..بگذريم.!)
ما با اين دوستمون رفته بوديم شنبه بازار...اين هلنديها هم ماه رمضون سرشون نميشه كه.
ما دوتا هم روزه بوديم.
خلاصه داشتيم ميگشتيم دنيال گوجه فرنگي و ....كه يهو ديديم يكي از اين هلنديهاي خپل از وسط ملت در اومد.
يهو وايساد جلوي ما.يه نگاه كرد به ما..يه هلو دستش بود با اندازه اوني كه .....آقايون موقع دعوا بهش نياز دارن.!!!
يه گاز آبدار بهش زد....ما هم روزه....كف كرديم....يهو من برگشتم گفتم(يه 4 تا فحش خواهر و مادر و برادر و پدر و خلاصه مرده و زنده طرف رو با زبون روزه كشيدم جلو چشماش)...داشتم بد و بيراه ميگفتم..
يهو ديدم يه خانوارده ايراني كه اتفاقا‘‘ هم محل من هم هستن...بغل دستم وايسادن و![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
به من نگاه ميكنن.
منمD شدم و ...الفرار.....
يا حق![]()