از حادثه ترسند همه كاخ نشينان
ما خانه به دوشان غم سيلاب نداريم ........
از حادثه ترسند همه كاخ نشينان
ما خانه به دوشان غم سيلاب نداريم ........
سلام
ـــــــــــ
روي سيم هاي خاردار
دو تا گنجشک کوچولو
نشسته رو به روي هم
يکيش تو!يکيش من!
اولي گفت
کاشکي اينجا يه درخت بود
که روي شاخه ش بشينيم
بالامونو به برگ هاي سبز و قشنگش بماليم
وقتي که بارون مي مياد
زير شاخه هاش قايم بشيم
تا که بارون نتونه بالاي ما رو تر کنه
دومي گفت
منم مي گم کاشکي!
...
يكي مارو ببخشه
........
اقا مارو ببخشيد كه يك مرتبه سرنمونو انداختيم و اومديم تو
باور كنين دست خودم نبود
منو حول دادن افتادم تو اين تايپيك
حالا كه افتاديم گفتم يه يادگاري بزارم و بد برم
ببخشي كه مشاعره و جمع گرمتونو بهم زدم بازم ببخشيد
اين اولين و آخرين نوشته ي من تو اين تايپيكه
+++++++++++++++++++++++++
=========================
+++++++++++++++++++++++++
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ گفتا: عليك جانم
گفتم: كجا روي؟ گفت: والله خود ندانم
گفتم: بگير فالي گفتا: نمانده حالي
گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بند بي خيالي
گفتم كه تازه تازه شعر و غزل چه داري؟
گفتا ميسرايم شعر سپيد باري
گفتم: ز دولت عشق گفتا: كودتا شد
گفتم: رقيب گفتا: كله پا شد
گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلبرايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم: بگو ز خالش. آن حال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده. ديروز يا پريروز
گفتم: بگو. ز مويش گفتا كه مش نموده
گفتم: بگو. ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم: كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم: بگو. ز ساقي حالا شده چه كاره؟
گفتا: شدست منشي در دفتر اداره
گفتم: بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا كه دست خود را بر دار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم: بگو ز محمل يا از كجاوه يادي
گفتا پژو، دوو، بنز يا گلف نوك مدادي
گفتم قاصدت كو آن باد صبح شرقي
گفتا كه جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا كجا برد؟
گفتا: به پست داده. آورد يا نياورد؟
گفتم: بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
گفتا كه ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتم: سراغ داري ميخانه اي حسابي؟
گفتا آنچه بود از دم گشت چلو كبابي
گفتم بيا دوتايي لب تر كنيم پنهان
گفتا: نمي هراسي از چوب پاسبانان؟
گفتم: شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا دارم جايش وافور با نگاري
گفتم: بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتي؟
گفتا نديده بودم هالو به اين خرفتي!!!
كبريت جان مشاعره هست نه تاپيك شعر
با ي بايد مي گفتي !
يهويي ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است!!!!!
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیــــــــر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
سلام
تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم
دست هايم از ياد مشعل ها تهي شده بود
همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود
مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد
سهراب سپهري
د ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است !!!
تو شهر اين غريبه ها دردم رو فرياد بزنم
از اين همه دربه دري تو قلب من قيامته
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)