تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 72 از 137 اولاول ... 226268697071727374757682122 ... آخرآخر
نمايش نتايج 711 به 720 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #711
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    به اطراف مينگرم به شهرها به دياري كه درآن زاده شدم به هوايي كه در آن تنفس ميكنم به خاكي كه هميشه به آن عشق ميورزم به خدايي كه هميشه او را متهم كردم مرا چون ديگر بندگان دوست ندارد به مادري كه مرا زاد وعاشقي بي ادعا است وپدري كه مهرباني نثارم مي كند به روزهاي گذشته وبر باد رفته ديروز ،به رويا ها ي خا ك خورده دوران زندگي ام ،خودم را در ميان وزش نسيم رها ميكنم تا وجودم سرشار از عطر پيچ صحبت مادربزرگ شود تا شهد شيرينش مرا از تلخي روزگار برهاند به آينده نگاه ميكنم وكسي را مي بينم كه دستهايش را بالاي چشمانش نهاده وبه گذ شته مي نگرد به خود ميلرزم وترسي غريب سراسر وجودم راپر ميكند وحيران تر از هميشه به حال بر مي گردم

  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #712
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    صدای کلاغ ها بیدادمی کند صدای قدمهای کسی روی برگهای پاییز ی (خش خش) گوشم را می نوازد.بی بال و برگ شدن درختان. همه و همه خبر از امدن پاییز را می دهند ......
    دوباره پاييز ...دوباره شور و عشق هر چند براي همه پاييز اما براي من بهار بهترين بهار ..فصل رويش عشق
    در وجودم....فصل تولد تو در زندگيم..برايم بهترينه.....پاييزم امدنت را جشن مي گيرم ..بودنت را و به خود مي بالم كه زاده پاييزم .

  4. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #713
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    من می نویسم اینبار از سر خط از اول از ابتدا..از زمانی که تو را دارم و نبودها را از امروز به دست فراموشی می سپارم ...من از امروز تو را دارم و تمام زندگیم برای تو اما فقط از تو می خواهم که گوشه ای از قلبت را به من بسپاری که در به در قلب های امروزی نباشم قلب هایی که به روی هیچ کسی قفل نیست...قدری از گرمای وجودت را به من بسپار تا با گرمی آن سردی این دنیا را احساس نکنم...دستهایت را تا احساس کنم و دلخوش باشم که فاصله بین انگشتانم را کسی پر کرده و به دنبال نگردم...و در آخر شانه ایت را برای اینکه قدری به حال خود زار بزنم.... اما نه لحظه ای درنگ کن چیزی دیگر هم می خواهم از تو...
    گوشهایت را ...برای اینکه صدای عاشق تنها نازنین را بشنوی که هر روز اين را زمزمه می کند


  6. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #714
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    بعد از تو
    فکر می کردم بعد از تو نفس نمی کشم
    ولی عميق تر از قبل کشيدم
    فکر می کردم بعد از تو هرگز نمی خندم
    ولی به همه چيز خنديدم
    فکر می کردم بعد از تو دنيا برايم سياه می شود
    ولی تندی رنگها چشمانم را ميزند
    فکر می کردم بعداز تو شمعدانيهای اتاقم پزمرده می شوند
    ولی همچنان شاداب مانده اند
    فکر می کردم بعد از تو هرگز خور شيد را نمی بينم
    ولی هر صبح هنگام رويش می بينم
    فکر می کردم بعد از تو ديگر زنده نمی مانم
    ولی ماندم
    ماندم ولی چه سود ؟....
    بعد از تو عشق رنگ باخت در دلم

  8. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #715
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,464

    پيش فرض

    برای او می نویسم:
    او که تنش بوی گلهای سرخ را می دهد؛
    برای او که جادوی کلامش زیباترین لغت را قلم می زد.
    برای او که قلبش به وسعت اقیانوس است و قایق قلب من در آن غرق شد؛
    رفت و من تنها تر از تنها شدم . . .

  10. 2 کاربر از tohidkh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #716
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    چگونه فراموشت کنم تو را؟
    تو را که از خرابه های تنهایی به قصر سپید عشق هدایتم کردی
    چگونه فراموشت کنم تو را؟

    تو را که پناهگاهی شدی در برابر سختیهایم و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی
    و با صداقت عاشقانه ات دلم را به درد آوردی
    چگونه فراموشت کنم تو را؟
    دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را به تو می دهم
    و تو هم دستت را به من بده سرت را به روی شانه هایم بگذار
    و بگذار عطر نفسهایت را میان هم تقسیم کنیم


  12. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #717
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    معشوق زیبای من
    دستم را بگیر
    بگذار دستانت دستانم را به اوج ببرند

    مهربان من
    تو مال هیچ کس نیستی و هیچ کس مال تو نیست
    ولی بگذار دستانت را به اوج ببرم

    مغرور با شکوه من
    چشمانت را باز کن
    و مرا ببین که چگونه مثل یک قطره اشک
    از نگاه شورانگیز شب چکیده ام

    احساس مقدس من
    به عشق بیندیش
    و سعی کن درک کنی که من چگونه تو را
    مثل یک احساس مقدس می پرستم




  14. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #718
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    عشق مانند جنگ است......آسان شروع می شود.......سخت پایان می یابد.........و فراموش کردنش محال است.

    عشق دشوار است و همیشه نیز خواهد بود اما بیاد داشته باش یک نفر دوستت دارد و آن کس منم.


    رز با سکوت از عشق می گوید با زبانی که فقط برای دل شناخته شده است.

    من دو تا چیز دوست دارم.رز و تو را.رز را برای مدت کوتاهی و تو را برای بقیه ی زندگیم.


    همانطور که رز به آب نیاز دارد.همانطور که فصلها به تغییر نیاز دارند.همانطور که شاعر به قلم نیاز دارد.من به تو نیازمندم...


    هزاران رز در دنیا وجود دارد.حتی اگر من تمام رز ها را به تو بدهم برای بیان اینکه چقدر دوستت دارم کافی نخواهند بود.

  16. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #719
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    تو قول دادی همیشه مراقبم باشی ولی به من آسیب رسوندی.تو قول دادی همیشه شادم کنی اما اشکامو سرازیر کردی.توگفتی عشقتو به من میدی اما فقط بهم رنج دادی.من هیچ قولی بهت ندادم اما بهت همه چی دادم.....

  18. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #720
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ... اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •