ياغى و ياغيگرى در حافظه دربى
«بدمن»هايى كه فيلم را اكشن مى كنند
آدم هاى تاثيرگذار در جريان يك مسابقه فوتبال مثل نقش هاى يك فيلم پر از كاراكتر مى مانند كه روى پرده سينما اگر هر كدامشان نقش خود را كامل و هنرمندانه ايفا كنند، محصول يك فيلم ديدنى درمى آيد و در ذهن مخاطبش براى سال هاى سال بايگانى خواهد شد.
در اين بين همين فيلم هنرمندانه كه خروجى تلاش چندين و چند آدم هنرمند و بسيارى از عوامل پشت صحنه درگير توليد است مى تواند در لحظه اى از جريان نود يا صدو بيست دقيقه اى خود دچار فراز و فرودهايى شود كه سكانس هاى به يادماندنى را بيافريند يا در مقابل مى تواند تبديل به لحظاتى شود كه چيزى در خود ندارد اما براى ربط داستان و فهم مخاطب لازم است. ممكن است تصويرى هنرمندانه يا بازى هوشمندانه اى هم در اين سكانس ها نبينيم يا حتى كار آنقدر سطحى و نازل باشد كه بخواهيم به خاطر هدر دادن نگاتيو به كارگردان عارض شويم كه «حالا اگر اين سكانس را نمى گرفتى چه مى شد » اين حرف از احساس تو به عنوان يك مخاطب ناشى مى شد اما بعد كه كمى دقيق تر مى شدى، مى فهميدى براى ربط موضوع داستان يا ضرباهنگ فيلم حتما لازم بوده كه كارگردان اينجا طبق فيلمنامه عمل كند و بخواهد سنجيده تر و با قواعد معمول و مرسوم فيلم خودش را تا پايان دلخواهش پيش ببرد. كمى دقت كنيد. ياغى هاى مسابقات فوتبال و ياغيگرى هايشان هم در نقش همان تصاوير زائد و به درد نخور يك فيلم سينمايى پرمفهوم و به يادماندنى عمل مى كنند. در واقع هيچ كس نمى خواهد آنها به اعمال غيرمتعارف خود دست بزنند يا اصلا در آن مسابقه كه مى تواند به لحاظ فنى و زيبايى فوتبالى به يادماندنى باشد حضور داشته باشند. اما آنها هستند و تاثيرشان را هم مى گذارند. اصلا همين كه دربى، دربى مى شود به خاطر وجود همين «بدمن»هاى خاص پسند است. اصلا خيلى از همان فوتبالى هاى كار كشته يا جوان ترها به عشق تماشاى زد و خورد همين ها زحمت ساعت ها نشستن روى صندلى هاى خشك يا سكوهاى سيمانى ورزشگاه را به جان مى خرند، يا خيلى هاى ديگر كيلو كيلو تخمه آفتابگردان را جلوى تلويزيون به خاطر تماشاى فيلم اكشنى كه با حضور آنها كليد مى خورد، مى شكافند. آنها همان «ياغى »هاى معروف فوتبال هستند كه در فوتبال ايران و دربى سنتى پايتخت هر از چندگاهى خودشان را بدجورى نشان مى دهند.
محرمى - قلعه نويى
اصلا به خاطر همين ها بود كه احمد ابهران شد آخرين داور ايرانى دربى و بعد از او قاضيان فوتبالى ما حسرت به دل قضاوت در اين ميدان پرحاشيه و اتفاق ماندند. [ البته اگر آن بازى عجيب در بندرعباس را به حساب نياوريم] زمستان سال ۷۳ كركرى هاى امير قلعه نويى و مجتبى محرمى قبل از بازى، در جريان مسابقه تبديل شد به مشت و لگدى كه در نهايت همه قرمزها و آبى ها را به جان هم انداخت. يكى بچه نازى آباد بود و ديگرى از گمرك، مختارى مى آمد. هر دو شاهينى سابق بودند كه كنار هم بازى مى كردند و همين هم باعث شده بود رجزخوانى شان تا آنجا بالا بكشد كه يك مسابقه را با جنجالشان تعطيل كنند.
محرمى- عابدزاده
آن موقع مثل حالا نبود كه عابدزاده مدام بگويد: «من از اول هم پرسپوليسى بودم.» آن موقع او از دروازه استقلال حراست مى كرد و خب براى آبى ها همه كارى مى كرد. محرمى بچه شر پرسپوليسى ها با عابدزاده بچه سرتق آبى ها كل كل ويژه اى داشت. اين تقابل البته هيچ گاه به دعوا و زد و خورد نيانجاميد تا اين تقابل خيلى هم به «ياغيگرى» نزديك نباشد اما قول و قرارهاى عجيب و بعضا احمقانه بين اين دو و كرى هايشان در طول دربى ها- كه يكى مى گفت هر طور شده گل مى زنم و ديگرى مى گفت عمرا- باعث شده بود تماشاگران هر لحظه اتفاقى را از تقابل اين دو انتظار بكشند. در اين بين مجتبى محرمى بود كه نتوانست خويشتندارى كند. لگد مخفيانه او به عابدزاده باعث شد تا ياغى قرمزها هميشه ياغى بماند و با همين خصلت عجيب از فوتبال كنار برود.
هاشمى نسب- پرسپوليسى ها
مهدى هاشمى نسب همان بازيكنى كه وقتى از عقاب كوپتداق و بعد به پرسپوليس آمد كسى او را نمى شناخت، خيلى زود راه ياغيگرى را پيدا كرد و در جاده جنجالى بودن قرار گرفت. او كه تبديل به مهره كارگشاى على پروين در دربى ها شده بود بعدا خود براى پرسپوليسى ها شاخ شد. آنقدر كه وقتى رودرروى قرمزها قرار گرفت، پرسپوليسى ها هزارى هاى سبز را جلوى چشمش گرفتند تا ياغيگرى اش را به او يادآور شوند. گل زدن و غش كردن پايان نمايش ياغى سرزن بود اما قصه ياغيگرى او هم بالاخره به پايان رسيد.
برومند- رافت
در دربى سال ۷۹ از ابتدا هيچ كدام ياغى نبودند، بنده خدا پايان رافت تا آخرش هم كارى نكرد و به قول خودش «از شهرستان آمده بود تهران تا فوتبال بازى كند» اما پرويز برومند براى اينكه حداقل در يك مسابقه «ياغى بودن» را نشان پرسپوليسى ها بدهد مشتش را به سوى صورت رافت هدايت كرد و البته از سوى مهاجم تنومند قرمزها واكنشى را نديد.
استيلى- نوازى
اينكه با مشت و لگد بيفتى به جان هم، آن هم در يك مسابقه حيثيتى كه ياغيگرى حساب نمى شود. مخصوصا وقتى مثلا يكى مثل مهدى تارتار بيايد كمك و آش شور شود. اين آيتم جزو ياغيگرى ها به حساب نمى آيد اما يادآورى اش لازم بود.
انصاريان- نيكبخت
ياغيگرى اين دو مربوط به زمانى مى شود كه نيكبخت يك استقلالى متعصب بود و انصاريان سمبل غيرت و تعصب قرمزها خوانده مى شد. هنوز دور نيست آن روزهايى كه براى هم كرى مى خواندند و به جان هم مى افتادند. شب قبل از آن مسابقه به يادماندنى در سال ۸۱ اين دو دربرنامه اى تلويزيونى دو دوست صميمى بودند اما على انصاريان در بازى فرداى آن شب مدام روى پاى نيكى استقلالى ها تكل مى زد و مى خواست كفرى اش كند.
شيث - نيكبخت
دربى سال ۸۴ باز هم نيكبخت در پيراهن استقلال و مقابل پرسپوليس حاشيه آفريد. از طرف ديگر شيث رضايى رو در روى او قرار گرفته و طرف ديگر دعوا شناخته مى شد. تقابل اين دو البته در مسابقه حادثه اى را نيافريد و فقط محدود به مو كشيدن و نوازش (!) همديگر شد اما اظهار نظر جنجالى ستاره آبى ها مبنى بر اينكه: «شيث خودش را به من مى چسباند تا مطرح شود» نشان داد كرى بين اين دو نزديك به ياغيگرى شده اما در مراحل پايانى عقيم مانده است.
سياوش - مامانى
يك روز قبل از دربى زمستانى سال ۸۴ در هتل المپيك تقابل محمدرضا مامانى و سياوش اكبرپور بچه سرتق هاى آن روز قرمز و آبى كه مى خواستند به صورتى مسالمت آميز كنار هم باشند و گل بگويند و گل بشنوند به دعوا و زد و خورد كشيد. اين درگيرى البته فرداى آن روز به داخل زمين كشيد و لگدهاى اين دو كار را به جاهاى باريك تر كشاند.
سياوش - الونگ
آخرين ياغيگرى سرخابى ها به دربى سال ۸۵ برمى گردد. سياوش اكبرپور باز هم يك طرف ماجرا بود، اين بار رودرروى او الونگ مدافع كامرونى قرمز ها قرار گرفت كه جواب تحركات سياوش روى مخ خود را با لگدى كه روى پايش كوبيد و از چشم داور دور ماند، داد. بعدا از سوى الونگ در روزنامه ها مطرح شد كه سياوش به او گفته بود: «كاكا سياه!» و اين ياغيگرى، نامتعارف تر از آنچه پيشتر اتفاق افتاده، بود.