دلي چون لاله بي داغ غمت نيست
بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا يك جهان اندوه جانسوز
تو اي نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمي را كه مفتون رخت بود
كنون گوهرفشان بگذار و بگذر
دلي چون لاله بي داغ غمت نيست
بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا يك جهان اندوه جانسوز
تو اي نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمي را كه مفتون رخت بود
كنون گوهرفشان بگذار و بگذر
رفتی تو و بی تو ذوقِ می نوشی نیست
کاریم به جز سکوت و خاموشی نیست
دانی تو و عالمی سراسر دانند
گر از تو خموشم از فراموشی نیست.
تو مپندار از اين در به ملامت بروم
دلم اينجاست بده تا به سلامت بروم
...
می گریم بی تو همچو بیمار به تب
می خندم با یاد تو چه روز و جه شب
باران و گل است و من بهاری دارم
با فکر تو در این همه طوفان تعب
بگشا بند قبا تا بگشاید بند دلم
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
Last edited by هیچ; 01-03-2007 at 16:10.
دل دید چو در ناوک چشم تو چه هاست
جا برد به گیسوی تو کانجاش پناست
چندان که بدو گفتم بشنود از من
بیچاره ندانست که آن دام بلاست
تو بيصداتريني ، من از ترانه لبريز !
تو يه بهارِ زردي ، من گُلِ سرخِ پاييز !
زنی، فالِ مرا می دید و می گفت:
-زنی، آرام و خوابت را ربوده ست!
به نقش قهوه می بینم که، دیری ست
چراغ افروزِ رویای تو بوده ست!
*
رخش زیبا ست، بالایش بلند است
نگاهی سخت افسونکار دارد
تو را سرگشته می خواهد همه عمر
وزین سرگشتگان بسیار دارد!
*
فریبش را مخور! خوش خط و خالی ست
ازو تا پای رفتن هست، بگریز!
به گیسوی بلاریزش میاویز!
ز لبخند بلا خیزش بپرهیز!
*
سرت را گرم می دارد به امّید
دلت را نرم می سازد به نیرنگ
مدامت می دواند، تشنه، بی تاب
وفا دور است ازو، فرسنگ فرسنگ.
*
به او گفتم:
-مرا از ره مگردان!
که هیچت نقش مهری در جبین نیست!
اگر هم راست می گویی، مرا عشق،
چنین فرماید و راهی جز این نیست!
تو خنده زن چو کبک،گریزنده چون غزال
من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هرجا دلم بخواهد،آری چنین خوش است
سلام
تاریک شب است و روی صحراست سفید
یک خال سیه نیز نه در اوست پدید
تاریک شب است و هر که یارش دربر
جز من که رسید صبح و یارم نرسید.
سلام
خوب هستین؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)