چند وقتـے است عقب مـے افتد
مثل ِ ساعت ـ کنار ِ اتاق
یک اتفاق،
رد شدن تو از کوچه دلتنگـے بنفشه ـها..
مـــَـــن ـهمـ دلمـ تنگـــــ ـــ ِ توست
آخر این کوچه ـها
دیر زمانیست
رنگ ـ باران ندیده ..
چند وقتـے است عقب مـے افتد
مثل ِ ساعت ـ کنار ِ اتاق
یک اتفاق،
رد شدن تو از کوچه دلتنگـے بنفشه ـها..
مـــَـــن ـهمـ دلمـ تنگـــــ ـــ ِ توست
آخر این کوچه ـها
دیر زمانیست
رنگ ـ باران ندیده ..
Last edited by F l o w e r; 23-05-2011 at 15:35.
ماتـــــ ــ می مانم
در متن چشمت
وقتی
با هیچ نظریــه ای
تفسیر پذیر نیستــــــ ــ ..
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذابی و ستمی ست؟
دردم این نیست ولی....
دردم اینست که من بی تو دگر
از همه دورم و بی خویشتنم
تا جنون فاصله ای نیست، ازینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟
سرگردان
میان پاییز...
- همراه برگ ها کاش
مرا هم جایی می برد
باد
بیستون هیچ،دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود
زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست
هیچ کس مانع این بغض نباید بشود
بی گلایل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟
تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود
ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد
- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-
تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم
شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود
باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...
از : حامد بهاروند
گمان بردی که من مست می ام!؟
دوســـــت داند که من محو وی ام
گر عشـــــــــــــق نباشد به چه کار آید دل؟!.....
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها ... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ، ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
دوباره باز فكرم به سوی تو پریده است
دوباره باز عشقت به كنج دل خزیده است
به سویت، روی خود كردم كه یارب
چرا عشقم به این زودی زیاد او رمیده است
تسبیح نیستـــــــم
امـــــــا ..
نفسم را بـــِ شماره انداخته استــــــ ـــ ـ
شوق دیدار تـــــو ..
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)