در هر باد طنين صداي تو بود
بر هر خاک رد پاي تو فرو رفته بود
و در هر آب انعکاس سيمايت
در هر آتش گرمي دستانت
آنگاه که من
کوچه به کوچه
خانه به خانه
نشان تو مي خواستم
در هر باد طنين صداي تو بود
بر هر خاک رد پاي تو فرو رفته بود
و در هر آب انعکاس سيمايت
در هر آتش گرمي دستانت
آنگاه که من
کوچه به کوچه
خانه به خانه
نشان تو مي خواستم
يک نفر...
يک جايی...
تمام روياهايش لبخند توست
و زمانی که به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هرگاه احساس تنهايی کردی
اين حقيقت رو به خاطر داشته باش
يک نفر...
يک جايی...
در حال فکر کردن به توست
جهان ساعات خود را با چشمان تو تنظیم می کند (2).
مشکل من با نقد این است
که هر گاه شعری به رنگ سیاه نوشتم
گفتند که آن را از چشمانت رونویسی کرده ام
و با زنان مشکل من این است
که هرگاه رابطهي خود را با تو تکذیب کردم
جرینگ دستبندهایت را
در طنین صدای من شنیدند
و پیراهن خوابت را
آویخته در گنجهي حافظهي من دیدند
* * *
هرگاه که به من تهمت عشق تو میزنند
احساس برتری می کنم
و کنفرانسی مطبوعاتی تشکیل می دهم
تصاویر تو را بر روزنامه نگاران توزیع می کنم
و بر صفحهي تلویزیون ظاهر می شوم
و گل سرخ رسوایی بر چاک پیراهن من است
* * *
عاشقان را می شنیدم
که از دلتنگیهای خود می گفتند
و به آنان می خندیدم
اما هنگامی که به هتل برگشتم
و قهوه ام را در تنهایی خوردم
دانستم چگونه دشنهي شوق در پهلو فرو می رود
و هرگز بیرون نمی شود
کلام را دیگر نرسد که تو را بگوید
کلمات چون اسب چوبین شده اند
شب و روز در پی تو می پویند
و به تو نمی رسند
* * *
مرا به خود عادت مده
مرا به خود عادت مده بانوی من
که پزشک توصیه کرده است
بیش از پنج دقیقه
لبانم را در لبان تو رها نکنم
و بیش از یک دقیقه
در معرض آفتاب سینه ات ننشینم
مبادا که بسوزم
* * *
اگر مردی می شناسی
که بیش از من تو را دوست می دارد
او را به من نشان بده
تا به او تبریک بگویم
و پس از آن، او را بکشم
« نزار قبانی »
جهان ساعات خود را با چشمان تو تنظیم می کند (1).
پیش از اینکه محبوب من شوی
چندین و چند گاهشمار در کار بود
هندیان گاهشمار خود را داشتند
چینیان گاهشمار خود را... پارسیان گاهشمار خود را
مصریان گاهشمار خود را
و از آن پس که محبوبم شدی
شیوهي گفتار مردم این چنین شد
سالِ هزار پیش از چشمان او
سدهي دهم پس از چشمان او
* * *
در عشق تو به درجهي تبخیر رسیده ام
و آب دریا بزرگتر از دریا شد
و آب چشم بزرگتر از چشم
و مساحت طعنه
بزرگتر از مساحت گوشت
* * *
بیش از اینت دیگر نمی توانم دوست بدارم
با تو یگانه بیش از این نمی توانم شد
لبهای من دیگر کفایت پوشاندن لبهایت نمی کند
بازوانم دیگر برای طوق انداختن بر پهلو و میان تو کافی نیست
و کلماتی که میدانم... کمتر است بسیار
از شمار خالهایی که تنت را برودری دوزی کرده است
* * *
بیش از این نمی توانم
در بیشه های گیسوانت پیشروی کنم
که از سالها پیش
در روزنامه ها اعلاام کرده اند که من مفقودالاثر شده ام
و تا اطلاع ثانوی
همچنان در آن بیشه های شگفت...
من مفقودالاثر هستم
« نزار قبانی »
زهر شيرين
بسي گفتند:«دل از عشق برگير!»
«كه نيرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولي ما دل به او بستيم و ديديم
كه او زهر است، اما... نوشداروست.
***
چه غم دارم كه اين زهر تبآلود
تنم را در جدايي ميگدازد
از آن شادم كه در هنگامه درد
غمي شيرين دلم را مينوازد.
***
اگر مرگم به نامردي نگيرد:
مرا مهر تو در دل جاودانيست.
وگر عمرم به ناكامي سَرآيد،
تو را دارم، كه مرگم زندگانيست.
ابر و كوچه، فريدون مشيري
لحظه خداحافظي نزديک است
همه در خواب هستند
اصلاً انگار همه كمبود خواب دارند
چه مردمان بي خيالي
پس زمان چه مي شود؟!
كاش مي شد آن را به عقب راند
بياييد بيدار باشيم
ولي افسوس خيلي دير است
لحظهي خداحافظي نزديك است.
مي روم تا که به دريا برسم
من به رودی مانم، می روم تا که به دريا برسم
من خزان را ديدم؛ با پيامی بر لب
که به نزد گل سرخی می برد
من در آن نزديکی، يک کبوتر ديدم
که هنوز منتظر آمدن جفتش بود
کودکی را ديدم؛ روی يک تخته سنگ
می نوشت:«آسمان مال من است.»
من به راهم ديدم، گور سردی که بر آن
دختری خم شده بود و قصه می گفت
ز شبهای فراق.
من شبی را ديدم، پر از روشنی
اما به يک روزنه می برد هجوم
من صدايی ديدم،گم شده بود
در آن سوی فضا.
من پسرکی را ديدم
آب می خورد از آبشخور اسب
من کلاغی ديدم،که ميان همه بودن ها
چشم بر نان يتيمی داشت
و به آگاهی من می خنديد....
من نديدم که کسی،
دست نوازش بکشد بر سر کودک شرم.
من نديدم که کسی، روی ادراک فضا راه رود
من نديدم که کسی، دست در آب کند
قلب خود را شويد.
من نديدم که کسی پاکيزگی و پاکی دهد
عاشقی را بچشد،
سادگی را فهمد
من فقط می دانم
من به رودی مانم
می روم تا که به دريا برسم.
وقتي كه...
وقتي كه ديگر نبود،
من به بودنش نيازمند شدم.
وقتي كه ديگر رفت،
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم.
وقتي كه او تمام كرد،
من شروع كردم.
وقتي كه او تمام شد،
من آغاز شدم.
و چه سخت است،
تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگي كردن است،
مثل تنها مردن است.
«دكتر علي شريعتي»
نيايش در سکوت
ای حضور مقدس خاموش! در خاموشی سوی «تو» می آیم. سکوت طریق ستایش من است و نیایش من. «تو» صدای سکوت را می شنوی و پاسخ می دهی: "خاموش، خاموش خاموش". و "آنگاه آرامش آرامش آرامش". آمین!
جی.پی.وسوانی
اگر تنها ترين تنهاها شوم، باز خدا هست
او جانشين همهي نداشتن هاست. نفرين و آفرين ها بيثمر است. اگر تمامي گرگ ها هار شوند و از آسمان، هول و كينه بر سرم بارد، تو مهربان جاودان من هستي.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)