تبلیغات :
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 71 از 109 اولاول ... 216167686970717273747581 ... آخرآخر
نمايش نتايج 701 به 710 از 1081

نام تاپيک: میزگرد علمی-فلسفی

  1. #701
    اگه نباشه جاش خالی می مونه DΔRK's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    شـــهر تــ هران ـیره
    پست ها
    336

    پيش فرض

    در مورد تکامل بحث میکنیم و میگم...

    در مورد تسلسل

    بحث فلسفی ه...احساسی نیست که بگید توجیه میکنم برای خودم...
    روی برهان جهانشناختی داریم بحث میکنیم...

    در مورد اینکه قبل از اینکه وجود خدا رو توجیه کنم قبل از اینکه اثبات کنیم که هست یا نیست:
    الان داریم همین کارو میکنیم دیگه...
    من با برهان جهانشناختی سعی در اثبات دارم و منتظرم دارک انجل دوست عزیزم رد کنه برهان رو
    یا اینکه شایدم ایشون هم در گروهی که من توشم باشه ( طرفداران وجود خدا )...
    اگه شما هم میخواید وجود خدا رو رد کنید بفرمایید...

    سایر دوستان هم منتظرم نظرشون رو بگن.....
    البته فلسفی نه احساسی مثل شما
    کسی اینجا چیزی رو توجیه نمیکنه.....
    خب اینارو که میدونم

    نه اصلا
    شما با برهان جهانشناختی دارین در مورد علت وجود خدا و دلیل بودش و خدا صحبت و بحث می کنید
    وقتی هنوز اثبات نکردید که چیزی به نام خدا وجود داره چطور در موردش توضیح و میدن و سعی در توجیهش دارین؟!
    شما میگی خدا وجودیه که اومد و از تکرار جلوگیری کرد
    من میگم قبلش اثبات کنید هست و بعد در موردش صحبت کنید

  2. #702
    حـــــرفـه ای shabe.saket's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    محل سكونت
    Lost Island
    پست ها
    2,577

    پيش فرض

    سلام...
    من نمیدونم منظور شما از اثبات چیه؟
    من الان دارم اثبات میکنم دیگه...
    شما یکبار دیگه پست من رو بخونید...برهان جهانشناختی.....(منظورم این نیست که پستمو خوب نخوندید...میگم دوباره یکبار دیگه هم بخونید)

    من اونجا پایه بحث رو روی وجود خدا گرفتم؟ خیر پایه بحث روی وجود کره زمین (زندگی) است.....

    من از علت به معلول سیر نکردم که شما بگید اول وجود خدا رو اثبات کن بعدش توجه کن وجودش رو (توجیه رو هم که همیشه میگید...)

    من از معلول به علت رفتم...

    اگر من از برهان صدقین ابن سینا استفاده میکردم این ایراد رو میتونستید بگیرید...چون در برهان صدقین اثبات از علت شروع و به معلول ختم میشود...

    در حالی که در برهان جهانشناختی که من استفاده میکنم از معلول به علت میریم...

    من معلول رو بحث میکنم روش...به علتش میرسم و ادامه میدم...تا لاجرم به علت العلل میرسم...و فراتر از علت العلل نمیریم...چون اگه فراتر از علت العلل بریم دوباره تسلسل شروع خواهد شد...شروع شدن مجدد تسلسل منجر به نیستی معلول نخستین خواهد شد...و چون معلول نخست هست میباشد و فراتر از علت العلل رفیتیم و نیست شده است بدلیل ادامه تسلسل، تناقض رخ میدهد...و تناقض باطل است...
    یعنی اولش گفتیم جهان وجود دارد و بعد گفتیم جهان وجود ندارد (بدلیل تسلسل) پس پارادوکس رخ داد و پارادوکس باطل است...

    همین کاری که مارکسیست ها کرده اند و در بحث به علت العلل رسیده اند و از علت العلل عبور کرده و تسلسل تکرار شده است...و جواب تسلسل نیست بودن جهان است در حالی که در ابتدای بحث جهان رو پذیرفته اند.....

  3. #703
    اگه نباشه جاش خالی می مونه DΔRK's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    شـــهر تــ هران ـیره
    پست ها
    336

    پيش فرض

    سلام...
    من نمیدونم منظور شما از اثبات چیه؟
    من الان دارم اثبات میکنم دیگه...
    شما یکبار دیگه پست من رو بخونید...برهان جهانشناختی.....(منظورم این نیست که پستمو خوب نخوندید...میگم دوباره یکبار دیگه هم بخونید)

    من اونجا پایه بحث رو روی وجود خدا گرفتم؟ خیر پایه بحث روی وجود کره زمین (زندگی) است.....

    من از علت به معلول سیر نکردم که شما بگید اول وجود خدا رو اثبات کن بعدش توجه کن وجودش رو (توجیه رو هم که همیشه میگید...)

    من از معلول به علت رفتم...

    اگر من از برهان صدقین ابن سینا استفاده میکردم این ایراد رو میتونستید بگیرید...چون در برهان صدقین اثبات از علت شروع و به معلول ختم میشود...

    در حالی که در برهان جهانشناختی که من استفاده میکنم از معلول به علت میریم...

    من معلول رو بحث میکنم روش...به علتش میرسم و ادامه میدم...تا لاجرم به علت العلل میرسم...و فراتر از علت العلل نمیریم...چون اگه فراتر از علت العلل بریم دوباره تسلسل شروع خواهد شد...شروع شدن مجدد تسلسل منجر به نیستی معلول نخستین خواهد شد...و چون معلول نخست هست میباشد و فراتر از علت العلل رفیتیم و نیست شده است بدلیل ادامه تسلسل، تناقض رخ میدهد...و تناقض باطل است...
    یعنی اولش گفتیم جهان وجود دارد و بعد گفتیم جهان وجود ندارد (بدلیل تسلسل) پس پارادوکس رخ داد و پارادوکس باطل است...

    همین کاری که مارکسیست ها کرده اند و در بحث به علت العلل رسیده اند و از علت العلل عبور کرده و تسلسل تکرار شده است...و جواب تسلسل نیست بودن جهان است در حالی که در ابتدای بحث جهان رو پذیرفته اند.....
    دوست من ، من همه ی اینها رو میدونم
    چیزی که من میگم اینکه
    اول اثبات کنید اصلا علتی هست و بعد شروع کنید از علت یا معلول به توضیح خدا
    شما توو پست قبلی فقط یه کار کردین
    سعی کردین دلیل وجود خدا رو توضیح بدید به نحوی
    که من باز گفتم چیزی که شما گفتین نظیری در طبیعت نداره پس امکان نداره!
    با فرض ها و توهمات نمیشه خدا رو اثبات کرد
    اگه به شیوه ی طبیعت میتونید اینکار رو کنید شروع کنید
    منظورم طوری ایه که امکانش باشه و نه اینکه با خیال بافی اینکارو کنید
    پست قبلی شما خودش 10 ها سوال تازه بوجود میاره و بحث به بیراهه میره
    بزارید در مورد منظورم مثالی بزنم
    شما فکر کنید من وجود ندارم
    آیا میتونید با من بحث کنید؟
    معلومه که نه!
    چون وجود ندارم
    حالا شما باید اول وجود خدا رو به اثبات برسونید و بعد در مورد دلیل بودش توضیح بدین یا در مورد نحوه ی بودش و اینکه چه وجودیه

  4. این کاربر از DΔRK بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #704
    حـــــرفـه ای shabe.saket's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    محل سكونت
    Lost Island
    پست ها
    2,577

    پيش فرض

    مثالهای من و برهان جهانشناختی رو تعمیم بدید به طبیعت هم همین نتیجه بدست میاد...

    برهان علیت توی طبیعت نظیر نداره؟... پس چی نظیر داره.....یکم فکر کنید به حرفهای خودتون...ببینید چیو دارید زیر سوال میبرید...خود طبیعت رو...قوانین طبیعت رو.....

    شما عوض اینکه برهان رو رد کنید حرف خودتون رو هی تکرار میکنید و این کار بی نتیجه هست.....

    بحث فلسفی هم همینجوری ه...دو طرف سر یک برهان حرف میزنند و جلو میرند.....
    شما حتی از عدم وجود خدا که معتقدید بهش هم دفاع نمیکنید.....

    فقط حرف خودتون رو مدام تکرار میکنید که خدا وجود نداره خدا وجود نداره...بدون هیچگونه استدلالی.....

    در هر صورت...من نمیدونم چجوری دیگه توضیح بدم.....
    Last edited by shabe.saket; 19-06-2011 at 15:32.

  6. #705
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض رد نظريه تكامل

    به طور اتفاقي اينها رو توي يه وبلاگ پيدا كردم:



    رد نظریه تکامل

    کتب اسمانی تعليم می دهد, که خدا کهکشان و هرچه در آن است را خلق کرده است. نظرية تحول و تکامل تعليم می دهد, که انسان محصول تکاملی تصادفی است, که از شـکل سـاده حيات به شکل پيچــيدة آن تبـــديل می شود, مانند, مثلا" اگر يک ماشين دائمأ خود را تکميل کند. نظريه تکامل ضرورت يک خالق هوشمند يا به عبارتی استاد بنيادگذار را زايد می داند.
    اينکه فرم حياتی ساده بتواند خود را به فرم حياتی پيچيده تر تبديل کند, يک نظريه ای جذاب است, اما اين نظريه سر و ته ندارد. در ادامه چندین اشتباه فکری از نظرية تکامل آمده است:

    1 ـ اعتقاد به تحول و تکامل اولين اصل ترموديناميک را نقـض می کند, قانـون دريـافت انـرژی. ايـن قانــون می گويد, که انرژی از فرمی به فرمی ديگر تبديل می شود, اما نمی تواند خلق يا نابود شود. هيچ چيزی در سيستم قانون طبيعت نمی تواند منشأ خود را تعريف کند. انرژی مورد نياز برای تازگی تکامل, بطور مثال اينکه ماهی پا درآورد و از باطلاق اوليه خود بيرون بخزد, متناقض با اين قانون فيزيکی غير قابل تغيير است. ساختار کنونی کهکشان روی دريافت, ايجاد شده است. مُدل خلقت با جهان بينی دینی يکسان است, اينکه خدا کهکشان را خلق کرده است. جايي که خدا بعد از کار خلق کردن خود آرامی گرفت (پيدايش2: 3 ), هيچ انرژی ديگری خلق نمی شود. آزاد شدن انرژی در يک تجزية هستة اتمی به هيچ عنوان توليد انرژی نيست, بلکه تبديل ماده به انرژی است.

    2 ـ اعتقاد به تکامل با دومين اصل ترموديناميک نيز متناقض است, قانون انحلال انرژی. انرژی که برای کاری مفيد در سيستمی عمل کننده در اختيار است, تمايل به اين دارد, که خود را تقليل دهد, با وجود اينکه کلِ انرژی ثابت می ماند. سيستم ساختاری از يک وضعيت مرتب پيچيده به وضعيتی کمتر مرتب, بدون سيستم و متلون تغيير پيدا می کند. اين روند بعنوان "آنتروپی" ناميده می شود. بطور تئوری می تواند در موقعيتی نادر, محدود و گذرا به وضعيتی مرتب برسد. اما طبق اين قانون همة سيستمها به سمت انحلال در حرکت است. تحول و تکامل, مستقيم با دومين قانون اصلی ترموديناميک تناقض دارد.

    معتقدان به نظريه تکامل بخوبی می دانند, که اين نظريه بعلت تناقض با دومين قانون اصلی ترموديناميک نياز به ميلياردها سال دارد. تکامل از نظر آماری نه تنها بشدت غير واقعی است بلکه عملا" غيرممکن است.

    3 ـ تحول و تکامل با قانون تکاملِ موجودات زنده نيز تناقض دارد, طبق آن، حيات فقط از حياتِ موجود قبلی می آيد و فقط نوع خود را توليد می کند. اعتقاد به تکامل بيشتر اعتقاد به "توليد تصادفی" است. طبق اين عقيده حيات تحت شرايط خاصی سر بيرون می آورد, مانند صاعقه ای به جريان اوليه اصابت کرده و به گونه ای يک سلول حيات را درست می کند. پاستور (1860), اسپالازانی (1780 ), و رِدی (1688 ) تکذيب کرده اند که کرمهای ريز از گوشت فاسد شده, مگسها از پوست موز, زنبورها از گوسالة مرده و غيره بتوانند پديد آيند. زمانيکه مواد فاسد شده مهر و موم شده و قبلأ استرليزه بشوند, هيچ حياتی از آنها بوجود نمي آيد, زيرا هيچ آلودگی بيولوژيکی وجود ندارد.

    4 ـ هيچ مدرکی از بقايای فسيلها, که تکامل را ثابت کنند, وجود ندارد. طبق نظرية کلی تکامل, روند حيات طوری است که انسان نوک قله است و عمدتأ اينگونه است: ابتدا مادة بی جان, سپس پرُتُزن (حيوان نخستين), حيوان چند سلولی بدون ستون فقرات, ماهی با ستون فقرات, سپس جانوران دوزيستی, خزندگان, پرندگان, چهارپايان مودار, ميمونها و در آخر انسانها. اگر نظريه تکامل درست باشد, می بايستی مقدار زيادی از فرمهای بينابينی دگرگون شده, به شکل بقايای فسيل که ثابت کننده است, در دسترس باشد. اما اصلا" هيچ فرم متغيير بينابين انواع بقايای فسيلها وجود ندارد. قبلأ اعتقاد بر اين بود, آرشِوپتريکس (Archäopetrix ) نوعی از حالت بينابينی (حلقه) در دگرگونی است, اما بعد از آن, پالِون تولُگها (Paläontologen , دانشمندانی که در بارة موجودات اوليه زمين تحقيق می کنند) فهميدند که اين فسيل مربوط به پرنده ای واقعی بوده است. اکنون معتقدان به نظريه تکامل در روبرويي با اين اشتباه چشمگير و بارز در سيستم اعتقادی خود, دليل می آورند که هيچ فسيلی وجود ندارد, زيرا "جهش تکاملی" کوتاهی, وجود داشته فراتر از ميلياردها سال قبل, که به علت عمر کوتاه و سريع هيچگونه جای پايي در تاريخ نمی گذارند. اما اعتقاد به "پرش تکاملی" هم هنوز با اولين و دومين قانون اصلی ترموديناميکی و با اعتقاد به تکامل موجودات زنده متناقض است.

    5 ـ در بقايای فسيلها هيچکس نتوانسته هيچ "عضو اتصال" (حلقة اتصال) قابل تشخيص بين ميمون و انسان را درج کند. جمع آوری از نشانه های غير دقيق و بی ارزش, ساختار بی نهايت فرضی و تصورات خيالی و فانتزی گونه بسيار زيادی وجود دارد, اما هيچ اثبات علمی وجود ندارد, که جای خالی حلقة اتصال بينابين را به درج درآورد." کشفيات مثبت" از نقصان حلقة اتصال دائمأ اعلام می شود, فقط تا بعدا" مباحثات جدال آميز, تجديد نظر يا سرزنش کرده شود. انسان نِبراسکا با در دست داشتن کشف تنها يک دندان در سال 1922 بازسازی شد, که بعدها ثابت شد که دندان يک نوع خوک که نسل آن منقرض شده, بوده است.

    1891 انسان ميمون نما ـ جاوه يا به عبارتی (Pithecanthropus erectus ) انسان ميمون نمای ايستاده, که با در دست داشتن قسمت کوچکِ بالايي جمجمه ، خردة يک استخوان بالای ران چپ و سه دندان آسياب, آنرا نوسازی کردند. بقية آن از 20 متر طول حاشية رودخانه ای جمع آوری شد، جاييکه با استخوانهای حيوانات منقرض شده مخلوط شده بودند. با مدرکی اندک يا هيچ و بدون استنادی برای آن، که آيا واقعا" همة قسمتها از همان حيوان ناشی شده، بنابراين يک حلقة بينابين (عضو اتصال) احتمالی را ساختند. دکتر اويگن دوبيُز، يک معتقد دو آتشه به تکامل، بعدا"به اين نتيجه رسيد، که استخوانهای باقيمانده يک ميمون دراز دست (ميمون ژيبون) بوده است.

    1912 چارلز داونسون، محقق فسيل شناسِ ناشی, چند استخوان, دندان و ابزار کاری بَدَوی را ارائه داد, که او ظاهرا" در يک معدن سنگ سليس دار در شهر پيلداوون, در قلمرو کُنتِ انگليسی ساسِکس پيدا کرده بود. در اکتبر 1956 آقای ريدِرس دايگِست (Reader´s Digest ) مقاله ای نوشت که خلاصه ای از مجلة پوپولار ساينس مانتلی (Popular Science monthly) بود, با عنوان " کلاهبرداری بزرگ پيلــداوون" که آنرا به نمايـش گذاشت. يک روش تازة جذب فلوريد, برای تاريخ گذاری استخوانها, برملا کرد که استخوانهای پيلداوون فقط يک کلاهبرداری بوده است. دندانها سمباده کشيده شده بودند و چه دندانها و چه استخوانها با کربنات کاليوم سفيد کرده شده بودند, تا هويت واقعی آنها مخفی بماند. همة "متخصصين" چهل سال تمام به اصطلاح سرکار گذاشته شده بودند.

    سالهای سال نئاندرتالها جزو حلقة اتصال (بينابين) گمشده به حساب آمدند. نئادرتال بعنوان موجودی نيمه خميده و پرمو با سينه ای برجسته به تصوير کشيده شد, اکثرا" با يک ران در دست. اسکلت نئاندرتال ديگری نشان می داد, که نئاندرتالها کاملا" راست راه می روند, و کامل انسان بودند, با 13 درصد موج مغزی بزرگتر از انسان مدرن. به اين نتيجه رسيده شد, که نمونة اول توسط ورم مفصل استخوان و ورم مهرة پشت مرتبط بوده است. امروزه نئاندرتال بعنوان هومو ساپيِنس (انسان ذيشعور) به حساب می آيد.

    هِنری موريس در کتاب بسيار معروف خود به نام "خلقت و مسيحی مدرن" (کاليفرنيا چاپ 1985) اينگونه اشاره می کند:

    " اگر فرضيه تکامل درست می بوده، پس بايد در مرحله های مختلف از تکامل, انسان بهترين استناد نسبت به بقيه باشد, زيرا که انسان ظاهرا" آخرين تازه وارد تکميل شده است و در اين محدوده افراد بسياری در جستجوی فسيلهای ثابت کننده بودند, تا نسبت به چيزهای ديگر. باوجود اين مدارک واقعی, همانگونه که در بالا ذکر شد, بسيار ناکامل و قابل ترديد است. کدام فسيلِ نژاد انسان می توانسته دقيقا" از جد انسانها باشد, يا چه وقت و به چه ترتيبی بوده است, اين سؤالها همواره در مباحثات داغ حاضر است, حتی در بين آنتروپولوگهای معتقد به فرضيه تکامل."

    او ذکر می کند, اشتراک بين انسان و ميمون که مدتها است در جستجوی آن هستند, بخصوص نوع "آسترالُپيثِسينِس" (Australopithecines ), و آخرين آن به "لوسی" (Lucy ) معروف است, که ظاهرا" اکنون هنوز زنده است در فرمِ شامپانزة پيژمن (pygmäen ) به نام " بُنُبو "(Bonobo ) است, که "بنبو" ساکن جنگلهای زئير بوده و "تقريبا" از نظر بزرگی اندام, ساختاری و موج مغزی" با لوسی مطابق است, که از قرار قديميترين فسيل از اين حلقة تکامل انسانی است. (از مجلة خبر علمی, 5 فورية 1983 , صفحة 89).

    6 ـ تکامل نمی تواند وجود يک "سلول ساده " را توضيح دهد. ساده ترين ارگان تک سلولی در ژن و کروموزومهای خود آنقدر اطلاعات دارند که به مانند تعداد لغتهای تمام کتابهايي, که در کتابخانه های دنيا وجود دارند است, يعنی يک تيليارد لغط. صدها هزار ژن در هر سلول وجود دارد. در اکثر شکلهای حيات, ميلياردها سلولهای پيچيده به ترتيبی بی نقص وجود دارند. مرحله های تصادفی نمی توانند به اين شکل اطلاعات وسيع را درست کنند. در احتمالی رياضی اينکه بدن انسانی بطور تصادفی بوجود آمده است, همانگونه است که, تصور کنيم بوسيلة يک انفجار در چاپخانه ای يک لغط نامه پديد بيايد.

    آقای فرد هويل (Sir Fred Hoyle ) يک بی خدا و کاشف "نظرية تعادل" در ارتباط با منشأ کهکشان بر اين عقيده است, که احتمال بوجود آمدن حياتی تصادفی روی زمين آنقدر خفيف است, که می توان آنرا حتی با اين احتمال مقايسه کرد, که "يک گردباد تپه ای آشغال را از هم بپاشد, و از اين ميان مواد پيدا شده بتوان يک بوئينگ 747 را مونتاژ کرد" (از کتاب هويل در بارة تکامل, صفحة 105 جلد 294 چاپ 12 نوامبر 1981). آقای هويل و آقای چاندرا ويکراماسينقه (Chandra Wickramasinghe ) رياضيدان و ستاره شناس, احتمال يک توليد ناگهانی از حيات در کهکشان را محاسبه کرده و به شعاعی با 15 ميليارد سال نوری, که لااقل 10 ميليار سال عمر دارد رسيدند. آنها پی بردند, که احتمال آن کمتر از 1 تقسيم به عددی است با سی صفر جلوی آن. آقای هويل و دکتر ويکراماسينقه با کوشش به اين نتيجه رسيدند, که حيات بايد توسط يک هوشمندی عظيمتری خلق شده باشد (يکنوع هوش بی نظير, که به گونه ای در قسمت ديگر کهکشان, تک سلوليهايي خلق کرده, که بعدا" به نحوی آنرا به زمين می فرستد), زيرا بسيار پيچيده تر از آن است که با روند طبيعی بتواند بوجود آمده باشند.

    آقای فرد هويل يک مقايسه ای زيباتر را به ميان می کشد, که در آن به خلقت مودار بر می گردد, که با قلب کسی که معتقد به تکامل است بسيار نزديک است: "فرقی نمی کند که مشاهدات در محيطی بزرگ است, حيات نمی تواند بطور اتفاقی شروع شده باشد. لژيونهايي از ميمونها, که بطور اتفاقی روی دکمه های ماشين تحريری زده اند, نمی توانند شاهکارهای شيکسپير را توليد کنند, به دليل ساده ای که, کل کهکشان مرئی به اندازة کافی بزرگ نيست, تا جمعيت ميمونهای لازم, ماشين تحريرهای لازم و حتما" سطل آشغالهای لازم برای دورانداختن آزمايشات اشتباه را بايگانی کنند. و همين نيز برای موجود زنده نيز معتبر است. (از صفحة 148 کتاب ذکر شده در بالا).

    انسانها زحمت زياد می کشند, تا دلايلی بيابند, برای اينکه ثابت کنند هيچ طراح شخصی در کهکشان وجود ندارد, طراحی که از طريق هوشمندی همة حيات را ترسيم کرده باشد. حتی برطبق اطلاعات عمومی و سطحی, که در اين وب سايت در اختيار گذاشته شده است, واضح می شود, که فرد, ايمانی بی نهايت بيشتری احتياج دارد, که به تکامل ايمان بياورد, تا به يک خالقی باهوش. تکامل يک نظريه است, که با هيچ مدرک اثبات شدة پژوهشی پشتيبانی نمی شود. اين يک ايمان بی پايه برای افرادی است, که نمی خواهند به خدا ايمان داشته باشند, و اگر بخواهد بعنوان مذهبی تعليم داده شود, مذهبی است که, کارل مارکس را برای پيشرفت نظرية مبارزات طبقاتی و آدلف هيتلر را برای معرفی ابر انسان آريايي برتر, الهام بخشيده است. بسياری برای اين ويزيون ِبی ملاحظه, تخيلی و غيراخلاقی قربانی شده اند. تکامل يک سيستم اعتقادی است, که يک جنين بدنيا نيامده را بعنوان جنينی حيوانی و بدون حق حيات می بيند, به عوض اينکه بعنوان خلقت خدا به آن نگاه کند. آنگونه که داود در مزمور 139: 13-15 نوشته است :

    "زيرا که تو بر دل من مالک هستی؛ مرا در رحم مادر نقش بستی. تو را حمد خواهم گفت زيرا که به طور مهيب و عجيب ساخته شده ام. کارهای تو عجيب است و جان من اين را نيکو می داند. استخوانهايم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان ساخته شدم و در اسفل زمين نقشبندی می گشتم."


    --------------------------------------------------------------------


    رد نظریه تکامل



    در سميناري كه در دانشگاه شيكاگو در زمينه مورفولوژي تكاملي برگزار شد، دانشمند برجسته‌، دكتر پاترسون‌، سؤال ساده‌اي مطرح كرد: آيا در اينجا كسي هست كه بتواند در مورد تكامل‌، نكته‌اي قطعي و ثابت‌شده را عنوان كند؟ سكوتي طولاني بر فضاي تالار حكمفرما شد. سرانجام شخصي از گوشه‌اي گفت‌: ?من يك چيز را با قطع و يقين مي‌دانم‌: اينكه تكامل را نبايد در مدارس تدريس كرد؟


    با اينكه بسياري از مردم عادي بر اين باورند كه تكامل پديده‌اي علمي و اثبات‌شده مي‌باشد، واقعيت اين است كه بعد از گذشت 150 سال‌، تكامل فرضيه‌اي است اثبات‌نشده و بدون سنديت‌. در واقع بايد گفت كه قرائن و شواهد بسياري‌ تكامل را رد مي‌كنند.

    فرضيه تكامل كه نخستين بار توسط چارلز داروين در كتابش به‌نام "اصل انواع‌" مطرح شد، اين نظر را پيش مي‌نهد كه موجودات زنده از اَشكال ساده نظير باكتري‌، به اَشكال پيچيده‌تر نظير انسان تكامل يافته‌اند. اين تحول و تكامل زاييده تصادف بوده است‌؛ نخستين مولكول نيز در اثر تصادم اتم‌ها در يك ملغمه ابتدايي به‌وجود آمده است‌. نتيجه اين امر پيدايي موجودات زنده بوده است‌.

    نابسندگي شواهد و دلايل‌

    تأثير و نفود فرضيه تكامل را نمي‌توان دست‌كم گرفت‌؛ اين فرضيه طرز تفكر انسان‌ها را درباره جهان و وجود خودشان دگرگون كرده است‌. اما اكنون بعد از گذشت 150 سال‌، تكامل هنوز در سطح يك فرضيه باقي مانده است‌، و هنگامي‌كه شواهد و دلايل مطرح‌شده را موشكافانه بررسي مي‌كنيد، پي مي‌بريد كه چقدر نابسنده و غيرقطعي هستند.

    فسيل‌ها تكامل را اثبات نمي‌كنند

    ?فسيل‌ها گواه بر تكامل مي‌باشند!? اين ادعايي بوده كه دانشمندان با صدايي بلند عنوان مي‌كردند. اما مشكلي كه در مورد فسيل‌ها وجود دارد، اين است كه ميان حيواناتي كه فسيل‌ها گواه بر وجود آنها هستند، و حيوانات همنوعشان در عصر ما، هيچ فسيلِ مياني وجود ندارد، گويي حيوانات اوليه ناگهان به‌صورت حيوانات امروزي تحول و تكامل يافته‌اند. داروين نيز خود متوجه اين نقصان در فرضيه خود بود، اما بر اين باور بود كه يك روز فسيل‌هاي مياني يافت خواهند شد. هنوز بعد از گذشت 150 سال‌، فسيلي دال بر وجود حيوانات مياني و در حال تكامل يافت نشده است‌.

    دانشمندان معتقد به تكامل براي رفع اين نقيصه‌، اين نظر را مطرح كردند كه تحول با چنان سرعتي رخ داد كه فسيلي از آنها باقي نمانده است‌. طبعاً دليل و مدركي علمي در اين زمينه وجود ندارد.

    "هومولوژي‌" تكامل را اثبات نمي‌كند

    هومولوژي نظريه‌اي است كه معتقد است‌ ارگانيزم‌هاي زنده‌اي كه از ساختاري همسان برخوردارند، از يك اصل واحد ناشي شده‌اند و به اين ترتيب اين نظريه‌، تكامل را اثبات مي‌كند.

    مشكل در اينجاست كه نمونه‌هاي فراواني با اين نظريه تناقض دارند. به‌عنوان مثال‌، بافت كليوي جانداران را در نظر بگيريد. كليه‌هاي ماهي داراي شكل جنيني كاملاً متفاوتي با خزندگان و پستان‌داران مي‌باشند. ممكن نيست كه آنها از يك ساختار ناشي شده باشند.

    يا به دستگاه گوارش توجه كنيم‌. اگر همه جانداران از يك اصل ناشي شده‌اند، تكامل و تحول اين دستگاه در جانداران مختلف نيز مي‌بايست يكسان باشد. اما عكس اين صادق است‌. كوسه‌، قورباغه‌، خزندگان‌، و پرندگان‌، داراي دستگاه گوارشي‌اي هستند كه به‌گونه‌اي متفاوت تحول يافته‌اند. نمونه‌هاي بسيار ديگري مي‌توان براي اين امر آورد.

    زائده‌ها تكامل را اثبات نمي‌كنند

    تكامل‌گرايان بر اين نظر پا مي‌فشردند كه بدن جانداران داراي اندام‌هايي است كه امروز ديگر كاربردي ندارند. اندام‌هايي مثل آپانديس و لايه‌هاي نيمه‌كروي در چشم زائده ناميد شده‌اند زيرا در زمان داروين تصور مي‌شد كه اينها بلامصرف مي‌باشند. طبق اين نظريه‌، اين اندام‌ها در دوره‌هاي اوليه هستي كاربردي داشته‌اند، اما به‌تدريج كه انسان خود را با محيط سازگار ساخت‌، كاربرد خود را از دست دادند. به‌عقيده اين دسته از دانشمندان‌، آنها اكنون شاهدي هستند بر آنچه قبلاً بوديم‌.

    باز در اين مورد هم شواهد، عليه اين نظريه هستند. تمام آنچه كه زائده ناميده شده‌، امروز نيز كاربردي مفيد دارند. آپانديس در واقع غده‌اي است لنفاوي‌، و لايه نيمه‌كروي نيز همچون يك قاشقك‌، اشياء خارجي را از داخل چشم جمع‌آوري مي‌كند. بسياري از ما شنيده‌ايم كه انسان قبلاً دُم داشته است‌. اين حرف خنده‌دار است‌. ستون فقرات انسان داراي 33 مهره است‌. هيچ شاهدي بر اين مدعا وجود ندارد كه او قبلاً 34 مهره داشته است‌. فردي به‌اسم هِكل بود كه نظريه دم انسان را پيش نهاد؛ او بعدها توسط دانشگاه خودش محكوم به تقلب شد!

    زيست‌شناسي مولكولي بيش از ساير عوامل‌، تكامل را رد مي‌كند!

    چيزي به‌نام شكل ساده حيات وجود ندارد

    در روزگار داروين اين عقيده رواج داشت كه حيات از اَشكال ساده‌تر به‌سوي اشكال پيچيده‌تر حركت مي‌كند. علم امروزه ثابت كرده است كه چيزي به‌نام ? شكل ساده حيات‌ ? وجود ندارد. حتي ساده‌ترين سلول باكتري به‌گونه‌اي باورنكردني پيچيده است‌. آنچه كه سلول‌هاي ساده ناميده مي‌شود، شامل DNA و RNA و پروتئين مي‌باشد كه به يكديگر وابسته و مرتبط هستند. در واقع‌، تمام سيستم‌هاي بيوشيميايي و فيزيولوژيكي به يكديگر وابسته مي‌باشند. لذا اين تصور تكامل‌گرايان كه اندام‌ها به‌گونه‌اي مستقل تحول مي‌يابند، پذيرفتني نيست‌.

    اَشكال مياني وجود ندارد

    نه فقط فسيل‌هاي مياني يافت نشده‌، بلكه زيست‌شناسي مولكولي نيز با قطعيت ثابت كرده كه در سطح بيوشيمي نيز شكل مياني وجود ندارد.

    به‌اين ترتيب‌، مثلاً پروتئين‌ها هيچگاه از يك مرحله تا مرحله ديگر تحول نمي‌يابند، بلكه هميشه از نوع تا نوع ديگر تحول پيدا مي‌كنند. پروتئين‌ها از اسيد آمينه درست شده‌اند. اگر آنها مانند مهره‌هاي رنگي در يك گردنبند تصور كنيم، طبق نظر تكامل‌گرايان‌، پروتئين وقتي به انواع پيشرفته‌تر تبديل شود، بايد مهره‌اي به اين "گردنبند" پروتئين اضافه شود. بنابراين‌، بايد طبعاً انتظار داشت كه در جانداران پيشرفته‌تر، مهره‌هاي بيشتري بر گردنبند پروتئيني وجود داشته باشد. اما در عمل اينطور نيست‌. مثلاً بياييد انسان را با دو نوع ماهي مقايسه كنيم (با توجه به اينكه ماهي در طرح تكاملي‌، پيش از انسان به‌وجود آمده است‌): ماهي بدون آرواره (كه در سير تكامل بسيار قديمي‌تر است‌) و ماهي آرواره‌دار كه جديدتر است‌. با كمال تعجب مي‌بينيم كه پروتئين موجود در هموگلوبين انسان به پروتئين ماهي بدون آرواره بيشتر شبيه است تا به ماهي آرواره‌دار، در حاليكه طبق نظر تكامل‌گرايان مي‌بايست عكس اين باشد.

    سه ميخ واپسين بر تابوت تكامل‌

    1 - عدم قطعيت در اثبات شواهد

    همه شواهدي كه مخالفين تكامل در دست دارند، تكامل را رد مي‌كند. اما هيچيك از شواهدي كه طرف‌داران تكامل مي‌كوشند ارائه دهند، قطعيت ندارد زيرا هيچگاه نمي‌توان آنها را در سير طولاني تكامل اثبات كرد. مثلاً نمي‌توان يك باكتري و يك ماهي را گرفت و گفت كه آنها به مراحل مختلف تكامل تعلق دارند، زيرا طبق نظر تكامل‌گرايان‌، حيات از 300 ميليون سال پيش آغاز شده‌، و در اين مدت هم باكتري تحول يافته و هم ماهي‌. هيچكس نمي‌تواند بگويد كه باكتري ساده قبلاً چطور بوده‌، چون باكتري هم مانند ماهي تحول يافته است‌. اين فرض كه باكتري موجود ساده‌تري است‌، بي‌اساس است‌.

    2 - نظم هرگز از بي‌نظمي ناشي نشده‌

    طبق نظر تكامل‌گرايان‌، نظم از بي‌نظمي اوليه به‌وجود آمده است‌. اين ادعا كاملاً برخلاف قانون دوم ترموديناميك است كه مي‌گويد هر سيستمي به‌سوي بي‌نظمي و اضمحلال فزاينده پيش مي‌رود. اين اصطلاحات بسيار علمي مي‌باشند، اما ما خودمان در زندگي روزمره شاهد آن هستيم‌. هيچ استثناي شناخته‌شده‌اي در مورد اين قانون وجود ندارد. اما تكامل‌گرايان مي‌كوشند تمام نظريه خود را بر يك استثناء استوار سازند.

    3 - تصادفي استهزاءآميز

    فرضيه تكامل، پيدايي حيات را يك تصادف مي‌داند. از نظر آماري پيدايي حيات در اثر تصادف امري محال است‌. مثلاً در مورد پروتئيني كه در هموگلوبين وجود دارد، اين احتمال كه اسيدهاي آمينه به‌طرزي درست تركيب شوند، 1 در 10 به توان 167 مي‌باشد، چيزي كه از نظر رياضي غيرممكن است‌. تازه اين فقط در مورد پروتئين موجود در هموگلوبين است‌.

    كاهن اعظمِ تكامل‌، ريچارد داوكينز، خودش پذيرفته كه هر سلول شامل اطلاعات كدبندي‌شده ديجيتالي است كه اطلاعات موجود در آن‌، بيشتر از مجموعه سي جلدي دائره‌المعارف بريتانيكا است‌. او اين را مي‌پذيرد، با اين‌حال معتقد است كه بايد انتظار داشت كه افراد هوشمند باور كنند كه كتاب پرحجمي چون دائره‌المعارف بريتانيكا در اثر يك تصادف به‌وجود آمده باشد!



    منابع:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    مرکز انجمنهای تخصصی علوم پایه

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    --------------------------------------------------


    کورکورانه مادّه گرايی(ماترياليزم)



    کورکورانه مادّه گرايی(ماترياليزم)

    از اين دانشمندان از صاحب مسندان سير سعودی تئوری«طرّاحی آگاهانه»در دنيای علم بيوکيمياگر آمريکايی بنام پروفسور مايکل ژبهه در خطاب به دانشمندانی که طرّاحی در موجودات،يعنی مخلوقيّت را قبول ندارند چنين می گويد:در طی چهل سال بيوکيميای مُدرن،بخش مهمّی از اسرار سلّول را برملا کرد.دهها هزار تن از اين انسانها برای پيدا کردن اين اسرار زندگی خود را در آزمايشگاهها با ساعات کاری طولانی گذراندند.تمام کوششهای لازم برای تحقيقات سلّول بطور خيلی آشکار بيک نتيجه می رساند:طرّاحی!اين نتيجه آنچنان آشکار بود که ميبايستی در تاريخ علم بعنوان بزرگترين کشف شناخته می شد...امّا برعکس،يک سکوت محجوبانه در برابر کشفی که سلّول ساختار پيچيده ای دارد حاکم شد خوب چرا؟چرا دنيای علم عهده دار يک چنين کشفی نمی شود؟زيرا قبولی يک چنين طرّاحی آگاهانه،خواه ناخواه در ذهن آنها قبولی پروردگار را آشکار خواهد کرد.بنابراين وضع آتئيستهای تکامل گرا که در تلويزيون مشاهده می کنيم،شايد کتابهايشان را مطالعه می کنيم چنين ميباشد.در تمام تحقيقات علمی که اين انسانها انجام می دهند آفريننده ای را جلوچشم آنها می گذارد.فقط آنها با آموزش فلسفه ماترياليست آنقدر کور شده اند که با تمام اين هنوز اين حقيقت را قبول ندارند.اين انسانها با دلايل روشن،وجود پروردگار را مُدام چشم پوشی کرده بنابراين کلاً بی تفاوت شده اند.غيرازاين بيک نيروی اعتماد بنفس جاهلانه ناشی از اين بی تفاوتتی دست ميابند.حتّی در خطاب به مسيحيان «اگر يک هيکل مريم به شما دست تکان دهد خيال اينکه با يک معجزه روبرو شده ايد نکنيد احتمال کوچکی است شايد هم تمام اتمهای دست راست هيکل تصادفی در آن واحد در يک جهت تمايل به حرکت داشته باشند»صاحب اين سخن يک تکامل گرای معروف بنام چارلز داوکينز،حمايت از پرت وپلا را بعنوان يک اردم شروع به خيال می کنند.در قرآن روانشناسی مشترک افراد انکار کننده خيلی خوب تعريف می شود:حقيقت اينست که اگر ما برای آنها ملائک را احضار می کرديم،مُردگان به حرف می آمدند و هر چيزی را در مقابل آنها جمع می کرديم خارج از آنچه که پروردگار از آنها می خواست بازآنها باور نخواهند کرد.فقط خيلی از آنها جهالت می کنند(سوره انعام،111)
    علاوه بر اين مکانيزمهايی که دانشمندان را بزور راضی به تکامل گرا و ماترياليست می کنند نيز وجود دارد.در کشورهای غربی برای اينکه يک دانشمند بتواند به مراتب والای آکادميک دست يابد ميبايستی برخی از استاندارتها را مراعات کند بدون هيچ ترديدی قبولی تئوری تکامل استاندارت درجه يک را تشکيل می دهد.اين سيستم،دانشمندان مورد بحث را تمام شغل کاری به خاطر يک فرضيّه و اعتماد پوچ تاحدّ نابودی می کشاند.يک زيست شناس مولکولی آمريکايی بنام جاناتان ولس در کتابش بنام ايکونس آف اولوشن که در سال 2000 منتشر گرديده در مورد مکانيزمهای فشاری چنين می گويد:داروين گرايان در يک محدوده باريک با افزودن اظهارات خود شروع بکار می کنند و اين را تنها راه علم ميشمارند.کسانی که به انتقاد آنها می پردازند را با بی عقلی متّهم ساخته و بخاطر حاکميّت تکامل گرايان در بخش مجلات علمی از نظر هيات مديران اينطور انتقادات در اين مجلات منعکس نمی گردد.پروژه های علمی که به بخشهای مختلف ارکان دولتی می آيد برای پيش قضاوتی به تکامل گرايان فرستاده می شود و کسانی که تئوری تکامل را مورد انتقاد قرار می دهند از خدمات مالی دولت محروم می گردند و در نتيجه تئوری تکامل را انتقاد کردن منجر به طرد از جامعه علم می گردد.در اين مدّت دلايل عليه داروينيست از ميان برداشته می شودمانند از ميان برداشتن شاهدان در برابر نيرومندان و يا دلايل در يک مجلّه اختصاصی علمی قالب می شوند و از آنجا در آوردن نياز به يک متجسسّ با اراده ميباشد.با سرکوبی انتقاد کنندگان و با سرپوشی دلايل عليه اين تئوری،بعد از اين تکامل گرايان درباره اين تئوری اعلان اينکه عليه آنها دليلی وجود ندارد می کنند.حقيقت اصلی اين داستان که عليه تکامل در دنيا مورد قبول واقع ميشود و چنين ادامه پيدا می کند.تکامل بخاطر ارزش علمی اش نه بلکه بخاطر يک ضرورت ايدئولوژيک برپا مانده است و فقط بخشی از اين دانشمندان جرعت به افشای اين راز می کنند


    -----------------------------------------------------


    آپاندیس زائده نیست!



    قبلا تکامل گرایان از آپاندیس بعنوان زائده یاد میکردند که اکنون با تکامل انسانها دیگر کاربرد ندارد!و این را دلیلی بر ادعای خود میدانستند.


    اما حال علم نوین چه میگوید؟
    آپاندیس
    از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
    پرش به: ناوبری, جستجو


    مجرای گوارشی انسان که در آن آپاندیس مشخص شده است.

    آپاندیس یا روده کور زائده‌ای کوچک و انگشتی شکل است که از روده بزرگ منشعب می‌شود. عفونت و التهاب در آن منجر به آپاندیسیت می‌شود.

    وظیفه و کارکرد آپاندیس در بدن روشن نیست و با توجه به این‌که کسانی که آپاندیس آن‌ها برداشته شده هیچ نارحتی از نداشتن این عضو ندارند،‌ گمان می‌رود که نقشی در کار سیستم گوارشی بدن ندارد.


    در گذشته اکثر پزشکان آپاندیس (appendix) را به عنوان عضو زاید بدن می‌دانستند و با جراحی (appendectomy) آن را از بدن جدا می‌کردند. بعضی از پزشکان پیرو نظریه تکاملی داروین می‌باشند که آپاندیس را عضو لازم بدن انسانهای میمون وار اولیه می‌دانست که برای هضم غذاشان که بیشتر گیاه و سبزیجات و مواد سلولزی بود به باکتری های انباشته شده در آپاندیس نیاز داشتند. و امروزه بواسطه مصرف بیشتر گوشت و هضم راحت تر غذا این عضو بدن انسانها کوچکتر شده و زاید می‌باشد. اما امروزه گروهی از فیزیولوژیستها نظیر دکتر مارتین معتقدند که آپاندیس در نوزادان به تولید هورمون و در افراد بزرگسال به تولید انتی ژن های مفید برای ایمنی بدن و مبارزه با بیماری کمک می‌کند. همچنین تحقیقات دکتر پارکر، دکتر بولینجر و سایر همکارانشان در دانشگاه دوک آمریکا نشان می‌دهد که آپاندیس نقش عمده‌ای در سیستم ایمنی بدن دارد. بافتهای لنفاوی جداره آپاندیس با حس کردن میکروبهای موجود در مواد زاید در حال دفع از بدن، نوع خوب یا بد میکروبها را تشخیص داده و به بانک حافظه‌ای سیستم ایمنی بدن اجازه می‌دهند تا در مقابله (و دفع) میکروبهای مضر و ساختن میکروبهای مفید برنامه ریزی کرده و فعال گردد. آمار مرگ و میر در اثر اسهال مزمن در کشورهای فقیر یا در حال رشد نشان داده که آپاندیس سالم با ذخیره باکتریهای خوب در خود می‌تواند سیستم گوارشی افراد را پس از آلوده شدن به میکربهای مضر باعث اسهال، با بازگشت میکروبهای مفید بهبود داده و از آمار مرگ و میر بکاهد.


    ----------------------------------------------


    فروپاشى علمى داروينيسم



    فروپاشى علمى داروينيسم

    هارون يحيى

    برگردان عبداللّه‏ عظيمايى

    اشاره

    مقاله حاضر تلخيصى است از كتاب Evolution Deceit؛ فريب تكامل (فروپاشى علمى داروينيسم و پايه‏هاى ايدئولوژيك آن)، نوشته هارون يحيى، كه تاكنون به چاپ هشتم رسيده است.

    نويسنده كتاب كه با نام مستعار «هارون يحيى» آثارش را منتشر مى‏كند، در سال 1956م در آنكارا متولد شد و داراى تحصيلات در رشته هنر و فلسفه در دانشگاه استانبول است. از دهه 1980م، نويسنده كتابهاى بسيارى در زمينه‏هاى سياسى، مذهبى، و علمى منتشر كرده است؛ امّا آنچه وى را به شهرت رسانده است، نگارش آثار بسيار مهمى است كه موجب آشكار شدن فريبهاى تكامل‏گرايان گرديد و ادعاهاى آنان را باطل ساخت و ارتباطات ناپيداى ميان داروينيسم و ايدئولوژيهاى خونبارى چون فاشيسم و كمونيسم را برملا كرد.

    آثار نويسنده در بسيارى از كشورها، از هندوستان تا امريكا، از انگلستان تا اندونزى، از هلند تا بوسنى، و از اسپانيا تا برزيل مخاطبانى يافته است و برخى آثار او به زبانهاى انگليسى، فرانسه، آلمانى، اسپانيايى، ايتاليايى، پرتقالى، اردو، عربى، آلبانى، روسى و... ترجمه شده، در دسترس خوانندگان آن قرار دارد. اين آثار كه بسيار مورد استقبال خوانندگان در سطح جهان قرار گرفته، باعث گرديد كه آنها ايمانشان به خداوند را بار ديگر تقويت كنند و بصيرت عميق‏ترى نسبت به اعتقادات خود بيابند. سبك منطقى، صميمى و قابل فهمى كه اين كتابها ارائه مى‏دهند، به آنها ويژگى خاصى بخشيده، تأثيرى مستقيم بر خوانندگانش بر جاى مى‏گذارد.

    آن‏چنان كه گفته شد، كانون اصلى كار نويسنده ردّ مستدل داروينيسم و ماترياليسم است كه زير ماسك علمى، به دو افسانه قرن بيستم بدل شده بودند. هدف نويسنده آگاهى‏بخشى به خوانندگان با ترغيب آنها بر اين موضوع است كه درباره برخى مضامين حياتى چون وجود خداوند و يكتايى او بينديشند و خود با انتشار اين اثر، بنيادهاى سست و ناتوان و آثار انحرافى نظامهاى ضد خدايى را به نمايش گذارده است.

    شايسته است كه درباره موضوع تكامل و داروينيسم و رد استدلالى آن، خوانندگان فارسى زبان به آثار مرحوم دكتر سحابى و آية‏اللّه‏ مشكينى در همين زمينه مراجعه كنند.

    فريب تكامل

    برخى نظريه تكامل يا داروينيسم را تنها يك مفهوم علمى مى‏دانند كه در زندگى روزانه آنان هيچ نقش مستقيمى ندارد، كه البته اين خطا، خطاى متداولى است. نظريه تكامل پيش از آن كه در چارچوب علوم زيستى قرار گيرد، شالوده فلسفه گمراه‏كننده‏اى است كه بر بسيارى از مردم جهان تأثير گذارده است؛ ماترياليسم.

    فلسفه ماترياليسم، كه تنها به وجود مادّه اعتقاد دارد و انسان را چيزى جز توده‏هاى مادّه نمى‏داند، مدعى است انسان حيوانى است كه براى سلطه بلامنازع خويش مبارزه مى‏كند.

    ريشه‏هاى تفكّر تكامل‏گرايى به جزميت‏انديشى عهد باستان برمى‏گردد كه مى‏كوشيد حقيقت خلقت را رد كند. در عوض بسيارى از دانشمندان پيشگام در علوم جديد به وجود خداوند باور داشتند و هنگام مطالعه علوم، در پى كشف جهانى بودند كه خداوند آفريده است و به دنبال درك قوانين خداوندى كه بر اين جهان حاكم است. ستاره‏شناسانى چون كپرنيك، كپلر و گاليله؛ گوئيور پدر علم ديرينه‏شناسى، لينه، پيشگام گياه‏شناسى و جانورشناسى، و اسحاق نيوتن، برجسته‏ترين دانشمندى كه تاكنون زيسته است، همگى نه تنها با اعتقاد به وجود خدا به مطالعه علوم مى‏پرداختند، بلكه ايمان داشتند كه تمامى كائنات از خلقت خداوند سرچشمه گرفته‏اند(1). آلبرت انيشتين، بزرگ‏ترين نابغه عصر ما، ديگر دانشمند خداپرستى است كه مى‏گويد: «دانشمند واقعى كه ايمان عميق به خداوند نداشته باشد قابل تصوّر نيست. شايد بتوان اين‏گونه بيان كرد كه علم بدون مذهب، علمى سستْ‏بنياد است»(2).

    نظريه تكامل، حاصل فلسفه مادّى‏گرايى است كه با بازسازى فلسفه‏هاى مادّى‏گرايى دوران باستان شكل گرفته و در قرن نوزدهم فراگير شده است. ماترياليسم تنها با مدد گرفتن از عوامل مادّى به تفسير طبيعت مى‏پردازد. از آنجا كه به خلقت باور ندارد، مدّعى است كه تمام پديده‏هاى عالم، چه جاندار و چه بى‏جان، نه از راه خلقت، بلكه در نتيجه تصادف به وجود آمدند و پس از آن بود كه داراى نظم و قانون شدند؛ امّا ذهن انسان به گونه‏اى شكل گرفته است كه هر نظمى را كه مى‏بيند، وجود ناظمى را براى آن فرض مى‏كند. فلسفه مادّى‏گرايى كه در مقابل اين ويژگى بسيار مهم ذهن انسان قرار دارد، در اواسط قرن نوزدهم، «نظريه تكامل» را پايه‏گذارى كرد.

    نژادپرستى و تكامل‏گرايى

    يكى از مهم‏ترين انديشه‏هاى داروين كه تاكنون كمتر مطرح شده است، نژادگرايى اوست. داروين اروپائيان سفيدپوست را نسبت به ديگر نژادهاى انسانى، پيشرفته‏تر مى‏داند. در حالى كه وى بر اين ادعاست كه انسان، شكل تكامل‏يافته مخلوقات شبه بوزينه است، معتقد است برخى از نژادها از تكامل بيشترى برخوردار شدند و ديگر نژادها هنوز ويژگيهايى شبيه ميمونها را با خود دارند.

    عقايد پوچ داروين نه تنها شكل نظريه به خود گرفته، بلكه به مهم‏ترين مبانى علمى نژادگرايى تبديل شده است. داروينيسم، با اين فرض كه موجودات زنده در جريان مبارزه براى حيات به تكامل رسيدند، با علوم اجتماعى همساز شده و با عنوان «داروينيسم اجتماعى» به صورت يك انديشه درآمده است.

    داروينيسم اجتماعى بر اين باور است كه نژادهاى انسانى امروزى در پله‏هاى متفاوتى از «نردبان تكامل» قرار دارند، به گونه‏اى كه نژادهاى اروپايى از همه پيشگام‏تر هستند و هنوز بسيارى از نژادهاى ديگر، ويژگيهايى شبيه ميمون دارند.

    بحران تكامل‏گرايى

    نظريه داروين، با قوانين مربوط به ژنتيك كه در ربع نخست قرن بيستم كشف گرديد، عميقا گرفتار بحران شد. با اين حال، گروهى از دانشمندانى كه همچنان مى‏خواستند به داروين وفادار باشند، سخت تلاش كردند تا براى برون رفت از اين بحران راه حلهايى بيابند.

    الگوى نو داروينيسمِ امروزى بر اين باور است كه حيات با دو مكانيسم طبيعى به تكامل رسيده است: «انتخاب طبيعى» و «موتاسيون» (جهش). اين تئورى اساسا ادعا مى‏كند كه انتخاب طبيعى و موتاسيون دو مكانيسم مكمّل هستند. ريشه تغييرات تكاملى از جهشهاى تصادفى سرچشمه مى‏گيرد كه در ساختارهاى ژنتيكى موجودات زنده اتفاق مى‏افتد. خصوصيات حاصل از موتاسيون با مكانيسم انتخاب طبيعى گزينش مى‏شوند و بدين طريق موجودات زنده تكامل مى‏يابند.

    با اين حال، وقتى كه به اين تئورى عميق‏تر مى‏نگريم، درمى‏يابيم كه هيچ مكانيسم تكاملى در اينجا اتفاق نمى‏افتد. نه انتخاب طبيعى و نه موتاسيون در تغيير شكل گونه‏هاى مختلف به هيچ گونه سهمى ندارند، و ادعاى آنان كاملاً بى‏اساس است.

    انتخاب طبيعى تنها افراد ناقص، ضعيف يا ناسالم از هر گونه‏اى را انتخاب مى‏كند و نمى‏تواند گونه‏اى جديد همراه با اطلاعات ژنتيكى جديد با اندامهاى جديد بيافريند. به عبارت ديگر، انتخاب طبيعى نمى‏تواند موجب تكامل موجودى شود. به همين دليل نوداروينيسم ناچار شد بعد از انتخاب طبيعى، براى موتاسيون به منزله «عامل تغييرات سودمند»، جايگاه والايى در نظر گيرد؛ امّا واقعيت اين است كه موتاسيون تنها «عامل تغييرات زيان‏بخش» است.

    موتاسيون را شكستگيها يا جايگزينيهايى تعريف كرده‏اند كه در مولكول DNA اتفاق مى‏افتد. اين مولكول در نيوكلئى (هسته) سلولهاى اندام زنده يافت مى‏شود و حاوى تمامى اطلاعات ژنتيكى آن اندام مى‏باشد. اين شكستگيها و جايگزينيها در نتيجه عوامل بيرونى همچون تشعشعات يا عمليات شيميايى به وجود مى‏آيند. هر موتاسيون يك «تصادف» است كه باعث ويرانى نيوكلئيدهاى سازنده DNAمى‏شود يا محل آنها را تغيير مى‏دهد. بسيارى وقتها، آنها به قدرى مخرّب و تغييردهنده هستند كه سلولها قادر به بازسازى آنها نيستند.

    موتاسيون، كه تكامل‏گرايان همواره خود را پشت آن پنهان مى‏كنند، عصاى جادويى نيست كه موجب پيشرفته‏تر شدن و كامل شدن اندامهاى زنده شود. تأثير آنى موتاسيون زيان‏آور است. تغييرات ناشى از موتاسيون تنها مى‏تواند همان تغييراتى باشد كه مردم هيروشيما، ناكازاكى و چرنوبيل تجربه كرده‏اند؛ يعنى مرگ، معلوليت و رخدادهاى شگفت طبيعت و... علت آن نيز بسيار روشن است: DNAداراى ساختار بسيار پيچيده‏اى است و تأثيرات اتفاقى تنها موجب ويرانى آن مى‏شود.

    تعجبى ندارد كه هيچ موتاسيون سودمندى تاكنون مشاهده نشده و به عكس، ثابت شده كه همه آنها زيان‏آور بودند. بدين‏سان، ممكن نيست كه موجودات زنده تحول يافته باشند؛ زيرا در طبيعت هيچ مكانيسمى وجود ندارد كه باعث اين تحول شود و سنگواره‏ها نيز همين ادعا را ثابت مى‏كنند و هيچ گونه فرايند تكاملى در آنها ديده نمى‏شود، بلكه كاملاً عكس آن [اثبات‏پذير است].

    بر اساس تئورى تكامل، حيات از دريا آغاز شد و تكامل يافته، به وسيله دوزيستان به خشكى انتقال يافت. همين طرح تكاملى همچنين ادعا مى‏كند كه دوزيستان به خزندگان كه تنها در خشكى زندگى مى‏كنند تكامل يافتند.

    اين نظريه نيز پذيرفتنى نيست؛ زيرا ميان اين دو دسته از حيوانات، اختلافات ساختمانى بى‏شمارى وجود دارد؛ مثلاً، تخم دوزيستان به گونه‏اى طراحى شده است كه در داخل آب رشد مى‏كند و حال آن كه تخم جنينى براى رشد در خشكى طرّاحى شده است.

    بر اساس نظريه تكامل خزندگان نه تنها نياكان پرندگان، بلكه نياكان پستانداران نيز هستند، در حالى كه ميان اين دو طبقه از موجودات زنده، تفاوتهاى بسيارى وجود دارد. پستانداران حيوانات خونگرم هستند (بدين معنى كه مى‏توانند خودشان گرماى لازم بدنشان را تأمين كنند و آن را در حد ثابتى نگه دارند)، بچه‏زا بوده، به نوزادشان شير مى‏دهند و بدنشان از پشم يا مو پوشيده شده است. از سوى ديگر، خزندگان خونسرد هستند (بدين معنى كه نمى‏توانند توليد گرما كنند، و حرارت بدنشان بر اساس دماى محيط تغيير مى‏كند)، تخم‏گذارند، به نوزادشان شير نمى‏دهند و بدنشان از پولك پوشيده شده است.

    همه اين حقايق نشان مى‏دهد كه موجودات زنده ناگهان روى زمين ظاهر شده، به طور كامل شكل گرفتند، بى‏آن كه فرآيند تكاملى را طى كرده باشند، و اين خود شاهدى بر اين حقيقت است كه آنها خلق شده‏اند. برخلاف داستان‏بافى «انسان بوزينه» كه با تبليغات پر سر و صداى رسانه‏اى به مردم تحميل مى‏كنند، انسان نيز به طور ناگهانى و كامل روى زمين پا گذاشت.

    بن‏بست تكامل در راه رفتن با دو پا

    گذشته از اينكه فسيلها براى اثبات نظريه تكامل راه به جايى نبردند، شكافهاى ترميم‏ناپذير در كالبدشناسى ميان انسان و بوزينه نيز افسانه تكامل انسان را باطل مى‏سازند. يكى از اين شكافها، به شيوه راه رفتن مربوط مى‏شود.

    انسان روى دو پا به طور مستقيم راه مى‏رود. اين شيوه راه رفتن، شكل بسيار مخصوصى است كه در هيچ يك از انواع پستانداران ديده نمى‏شود. برخى از حيوانات كه بر روى دو پاى پشتى مى‏ايستند، توانايى چندانى براى تحرك ندارند. حيواناتى چون خرسها و ميمونها بسيار به ندرت مى‏توانند بدين شكل راه بروند و آن هم هنگامى كه مثلاً مى‏خواهند به غذايى دسترسى پيدا كنند و آن هم تنها براى مدت كوتاهى. اسكلت‏بندى طبيعى آنها به طرف جلو متمايل است و آنها روى چهار دست و پا راه مى‏روند.

    پس، آن‏چنان كه طرفداران تكامل ادعا مى‏كنند، آيا شيوه بر روى دو پا راه رفتن، شكل تكامل يافته راه رفتن با چهار دست و پاى بوزينه‏هاست؟ البته خير. تحقيقات نشان داده‏اند كه در شيوه بر روى دو پا راه رفتن هيچ‏گاه تكاملى رخ نداده است و امكان وقوع آن نيز وجود ندارد.

    تفاوت بسيار ميان انسان و بوزينه تنها محدود به شيوه راه رفتن نمى‏شود. مسائل فراوانى است كه هنوز شرحى درباره آن داده نشده است؛ مثل گنجايش مغز و توانايى سخن گفتن. الاين مورگان (Elaine Morgan) تكامل‏گراى ديرينه‏شناس انسانهاى اوليه درباره همين موضوع اعتراف مى‏كند:

    «چهار مورد از مهم‏ترين راز و رمزهاى انسانها از اين قرار است: 1) چرا آنها روى دو پا راه مى‏روند؟ 2) چرا آنها موهايشان را از دست دادند؟ 3) چرا آنها مغزهايشان تا بدين حد بزرگ شده‏اند؟ چرا آنها تكلّم را آموختند؟

    پاسخ درست به اين پرسشها اين است: 1) ما هنوز نمى‏دانيم. 2) ما هنوز نمى‏دانيم. 3) ما هنوز نمى‏دانيم. 4) ما هنوز نمى‏دانيم.

    فهرست پرسشها را مى‏توان همچنان ادامه داد، بى‏آن كه تأثيرى بر يكنواختى پاسخها داشته باشد»(3).

    معجزه سلول و پايان تئورى تكامل

    ساختار پيچيده سلولهاى زنده در زمان داروين ناشناخته بود و صِرف نسبت دادن حيات به «تصادف و شرايط طبيعى» از نظر هوادارانِ تكامل قانع‏كننده به نظر مى‏رسيد. فنّاورى قرن بيستم، به جزئى‏ترين بخشهاى زندگى رسوخ كرده و آشكار ساخته است كه سلول، پيچيده‏ترين سيستمى است كه بشر تاكنون با آن مواجه شده است. امروزه مى‏دانيم كه سلول داراى نيروگاههايى است كه انرژى لازم خود را توليد مى‏كنند، داراى كارخانه‏هايى است كه آنزيمها و هورمونهاى مورد نياز حيات را مى‏سازند، داراى بانك اطلاعاتى است كه حاوى تمامى اطلاعات لازم درباره تمام فراورده‏هايى است كه بايد به وجود آيند، داراى سيستمها و خط لوله‏هاى پيچيده انتقالى است كه مواد و محصولات خام را از نقطه‏اى به نقطه‏اى ديگر حمل مى‏كنند، داراى آزمايشگاهها و تصفيه‏خانه‏هاى پيشرفته‏اى است كه مواد خام خارجى را به بخشهاى قابل استفاده تبديل مى‏كنند و داراى غشاى مخصوص سلولى است كه مواد ورودى و خروجى را تحت كنترل دارد. همه اينها تنها بخش كوچكى از اين سيستم پيچيده باورنكردنى را تشكيل مى‏دهد.

    دبليو. اَيْچ. تورپ (Thorpe)، دانشمند تكامل‏گرا اعتراف مى‏كند كه «ابتدايى‏ترين نوع سلول داراى «مكانيزمى» است كه به طور تصورناپذيرى پيچيده‏تر از هر ماشينى است كه تاكنون بشر در ذهن و نه در عمل، طراحى كرده است»(4).

    آيا DNA مى‏تواند تصادفى به‏وجود آيد؟

    كليه اطلاعات مربوط به موجودات زنده در مولكول DNA ذخيره شده است. اين روشِ ذخيره اطلاعات كه نقش حياتى باور نكردنى دارد، شاهد روشنى است بر اينكه حيات از روى تصادف به‏وجود نيامده است، بلكه به طور هدفمندى طراحى شده يا بهتر است بگوييم به‏طور شگفت‏انگيزى خلق شده است.

    در اينجا نكته مهمى وجود دارد كه شايسته توجّه است. اگر قرار باشد اطلاعات ذخيره شده در DNAنوشته شود، لازمه آن فراهم‏سازى كتابخانه بزرگى با 900 جلد كتاب 500 صفحه‏اى است؛ امّا اطلاعاتى كه اين كتابخانه بزرگ نگاه‏دارى مى‏كند در مولكولهاى DNA داخل هسته سلول رمزنويسى مى‏شود؛ هسته‏اى كه بسيار كوچك‏تر از 1001 يك سلول يك ميليمترى است. يك اشتباه در توالى نئوكلئيدهاى سازنده ژن، آن ژن را كاملاً بى‏حاصل مى‏سازد. وقتى در نظر مى‏گيريم كه 200000 ژن در بدن انسان وجود دارد، آشكارتر مى‏شود كه چگونه شكل‏گيرى ميليونها نئوكلئيدهاى سازنده اين ژنها با توالى درست، از سرِ تصادف، امرى ناممكن است.

    بر اساس حساب احتمالات روشن مى‏شود كه مولكولهاى پيچيده‏اى همچون پروتئينها و اسيدنئوكليكها RNA) و (DNA تاكنون نتوانستند از سر تصادف و مستقل از هم شكل گرفته باشند. با اين حال، هواداران تكامل مجبور به رويارويى با مشكلى حتّى بزرگ‏تر هستند كه اين مولكولهاى پيچيده براى حفظ حيات بايد هم‏زمان با هم ادامه حيات دهند. تئورى تكامل با اين الزام كاملاً از پا در مى‏آيد. اينجاست كه برخى از هواداران برجسته تكامل مجبور به اعتراف شدند؛ مثلاً دكتر لسلى اورجل (Leslie Orgel)تكامل‏گراى مشهور، همكار نزديك استانلى ميلر و فرانسيس كمريك از دانشگاه سان ديگو كاليفرنيا مى‏گويد:

    «كاملاً ناممكن است كه پروتئينها و نوكليك اسيدها كه ساختمانى پيچيده دارند، به طور ناگهانى در يك جا و در يك زمان به وجود آمده باشند. همچنين وجود يكى بدون ديگرى نيز ناممكن به نظر مى‏آيد. و بدين‏رو، در نگاه اوّل بايد نتيجه گرفت كه حيات در حقيقت هيچ‏گاه منشأ شيميايى نمى‏توانست داشته باشد»(5).

    قانون ترموديناميك بر اين اساس استوار است كه شرايط طبيعى هميشه به بى‏نظمى و گمراهى اطلاعاتى گرايش دارد و تئورى تكامل ـ كه كاملاً با اين قانون در تناقض است ـ يك باور غير علمى است.

    بدين‏سان آشكار شد كه نظريه تكامل هيچ مبناى علمى ندارد، امّا بسيارى از مردم از اين مسئله آگاهى ندارند و گمان مى‏كنند كه تكامل يك حقيقت علمى است. مهم‏ترين علت آن، اين است كه اين نيرنگ حاصل شست و شوى مداوم مغزى و تبليغات رسانه‏ها درباره تكامل است. با نگاهى دقيق به رسانه‏هاى غربى همواره با اخبارى روبه‏رو مى‏شويم كه نظريه تكامل را عَلَم مى‏كنند. بنگاههاى مهم رسانه‏اى و نشريات شناخته شده و مورد توجّه هر چندگاه اين موضوع را مطرح مى‏كنند. با بررسى شيوه كار آنها، اين گمان به‏وجود مى‏آيد كه اين نظريه، حقيقتى كاملاً ثابت شده است و هيچ جاى بحث درباره آن نيست.

    رسانه‏ها و مراكز تحصيلى كه در سلطه قدرتمندان ضد مذهبى مى‏باشند، مدّعيان ديدگاه تكامل هستند و اين نظريه را به جامعه تحميل مى‏كنند. تحميل اين نظريه به قدرى تأثيرگذار است كه تكامل را تبديل به عقيده كرده، به گونه‏اى كه هرگز نتوان آن را مردود دانست.

    در كنار قوانين علمى، شواهد بسيارى ديگر نيز وجود دارد كه نظريه تكامل را بى‏اعتبار مى‏سازد. هر چند اين نظريه ماسك علمى بر چهره زده است، امّا چيزى جز نيرنگ نيست؛ نيرنگى كه تنها به سود فلسفه مادّى‏گرايى از آن دفاع مى‏شود، نيرنگى كه مبناى علمى ندارد، بلكه بر اساس شست و شوى مغزى، تبليغات و فريبكارى شكل گرفته است.

    با اين حال، تئورى تكامل، در همان آغازين گام به شكست مى‏انجامد؛ زيرا هواداران آن نمى‏توانند حتى شكل‏گيرى يك پروتئين را بر اين اساس شرح دهند. نه قوانين احتمالات و نه قوانين فيزيك و شيمى هيچ گونه توضيحى براى شكل‏گيرى تصادفىِ حيات ندارند.

    روح، بزرگ‏ترين مانع نظريه تكامل

    موجودات فراوانى در دنيا وجود دارند كه به يكديگر شبيه‏اند؛ مثلاً بسيارى از موجودات به اسب، يا گربه شباهت دارند و بسيارى از حشرات شبيه هم به نظر مى‏آيند. اين شباهتها، كسى را متعجّب نمى‏كند.

    شباهتهاى ظاهرى انسان و بوزينه توجّه بسيار زيادى برانگيخته است. اين توهّم گاه تا آنجا پيش مى‏رود كه برخى را به اعتقاد به نظريه دروغين تكامل وا مى‏دارد؛ امّا واقعيت اين است كه اين شباهتهاى ظاهرى انسانها و بوزينه‏ها بيانگر هيچ حقيقتى نيست.

    به رغم مشابهتهاى ظاهرى، بين انسان و بوزينه تفاوتهاى بسيار بزرگى وجود دارد. بوزينه، حيوانى است كه هيچ تفاوتى با اسب يا سگ ندارد؛ امّا انسان موجود هوشمند و داراى اراده‏اى قوى است كه مى‏تواند فكر كند، سخن بگويد، بفهمد، تصميم بگيرد و قضاوت كند. همه اين ويژگيها جزء كاركردهاى روح است كه تنها انسان از آن برخوردار است. روح مهم‏ترين شكافى است كه در تفاوت بسيار عمده انسان با ديگر مخلوقات خودنمايى مى‏كند. هيچ شباهت جسمى نمى‏تواند اين شكاف بزرگ ميان انسان و ديگر موجودات زنده را به هم نزديك كند. در طبيعت، تنها موجود زنده‏اى كه داراى روح مى‏باشد انسان است.

    ماترياليستها، گرفتار بزرگ‏ترين دام تاريخ

    فضاى وحشتى كه تمامى محافل ماترياليستى را دربر گرفته، نشان مى‏دهد كه ماترياليستها به طور كامل با شكست مواجه شدند، به گونه‏اى كه در تاريخ سابقه نداشته است. حقيقت اين است كه مادّه فقط ادراكى است كه علوم جديد آن را اثبات كرده و به طور بسيار روشن، بى‏پرده و قاطع مطرح ساختند.

    در تمام تاريخ بشر، همواره تفكر ماترياليستى وجود داشته است. ماترياليستها كه به خود و فلسفه خود بسيار اطمينان داشتند، در مقابل خداوندى كه آنها را آفريد قد علم كردند. سناريويى كه آنها ساختند بر اين باور است كه مادّه آغاز و فرجامى ندارد و نمى‏تواند آفريننده‏اى داشته باشد. در حالى كه آنها تنها به دليل خوى نخوت و تكبّر خويش خداوند را منكرند، به مادّه‏اى پناه آورده‏اند كه به گمان آنها داراى وجود واقعى است. آنها به قدرى به اين فلسفه اعتماد داشتند كه گمان مى‏كردند هيچ‏گاه نمى‏توان بحثى را مطرح كرد كه به ابطال آن بپردازد.

    پيوند خونين: داروينيسم و كمونيسم

    كمونيستها همواره از جمله خشن‏ترين مدافعان تئورى داروين بوده‏اند. قدمت ارتباط داروينيسم و كمونيسم به پايه‏گذاران اين دو مكتب باز مى‏گردد. ماركس وانگلس، پايه‏گذاران كمونيسم، كتاب منشأ انواع داروين را بلافاصله پس از انتشار مطالعه كردند و مجذوب ديدگاه «ماترياليسم ديالكتيك» آن شدند. مكاتبات ماركس وانگلس نشان مى‏دهد كه آنها نظريه داروين را «داراى مبناى تاريخ طبيعى براى كمونيسم» مى‏دانستند. كمونيستهاى روسى پيرو ماركس وانگلس مثل لنين، تروتسكى و استالين، همگى با نظريه تكامل داروين موافق بودند. پلخانوف (Plekkanov) كه از او به عنوان پايه‏گذار كمونيسم روسى ياد مى‏شود، ماركسيسم را «داروينيسم علوم اجتماعى» قلمداد مى‏كند(6).

    تئورى تكامل ادعا مى‏كند كه موجودات زنده حاصل تصادف هستند و كمونيسم، به منزله ايدئولوژى الحادى به همين دليل با داروينيسم پيوندهاى عميقى دارد. افزون بر اين، تئورى تكامل بر اين فرضيه استوار است كه تحول در طبيعت در سايه منازعه ممكن مى‏شود (به بيان ديگر «تنازع بقا») و اين فرضيه، مفهوم «ديالكتيك» را كه اساس كمونيسم است مورد حمايت قرار مى‏دهد.

    اگر مفهوم «منازعه ديالكتيكى» كمونيسم را كه حدود 120 ميليون نفر را در طول قرن بيستم به هلاكت رسانده است مورد مداقه قرار دهيم، ابعاد فاجعه‏اى كه داروينيسم روى كره زمين به‏وجود آورده، بهتر درك مى‏كنيم.

    داروينيسم و تروريسم

    داروينيسم ريشه ايدئولوژيهاى مختلف خشونت‏طلبى است كه در قرن بيستم درد و رنج فراوانى را براى بشر به بار آورد. مفهوم اصلى اين موضوع و اين مكتب اين است: «جنگيدن با هر كسى كه از ما نيست». به بيان ديگر، در دنيا، اعتقادات، جهان‏بينى‏ها و فلسفه‏هاى مختلفى وجود دارد. بسيار طبيعى است كه همه اين عقايد متفاوت عليه همديگر در تلاش‏اند، امّا اين مواضع مختلف در يكى از دو شيوه زير مى‏توانند به يكديگر چشم داشته باشند:

    1ـ آنها مى‏توانند به‏وجود عقايدى كه مثل آنها نيست، احترام بگذارند، و سعى كنند تا با يكديگر گفت و گو كنند و براى اين منظور از شيوه انسانى بهره گيرند. در واقع، اين، شيوه‏اى است كه با اخلاق قرآنى مطابقت دارد.

    2ـ آنها مى‏توانند با يكديگر بجنگند و با از بين بردن ديگرى منافع خود را تأمين كنند. به بيان ديگر، مثل يك حيوان وحشى رفتار كنند. اين روشى است كه ماترياليسم؛ يعنى غيرمذهبيها به كار مى‏گيرند. تروريسم و وحشت بيرونى چيزى غير از ديدگاه دوم نيست.

    زمانى كه اختلاف ميان اين دو رويكرد را در نظر بگيريم، درمى‏يابيم كه اعتقاد «انسان، حيوان مبارزه‏جو» كه داروينيسم ناخودآگاه به مردم تحميل كرد، از تأثير فوق‏العاده‏اى برخوردار شد. افراد و گروههايى كه شيوه منازعه را برگزيدند، شايد هيچ‏گاه از داروينيسم و اصول مبتنى بر اين مكتب چيزى نشنيده باشند؛ امّا در پايان روز، آنها خود را با ديدگاه كسانى كه مبناى فلسفى آن بر داروينيسم استوار است هم‏عقيده مى‏يابند. آنچه آنها را به باور داشتن به اين ديدگاه مى‏كشاند، شعارهاى داروينيسم است؛ از قبيل «در دنيا، بقا با قدرت است»، «ماهى بزرگ ماهيهاى كوچك را مى‏بلعد»، «جنگ مقدّس است»، و «انسان با برپايى جنگ پيشرفت مى‏كند». اگر داروينيسم را دور اندازيم، اين شعارها تو خالى خواهد بود.

    در حقيقت، زمانى كه داروينيسم كنار گذاشته شود، هيچ فلسفه «نزاع» باقى نخواهد ماند. هر سه دين الهى كه بيشتر مردم دنيا به آنها ايمان دارند؛ يعنى اسلام، مسيحيت، و يهوديت، با خشونت مخالف‏اند. هر سه دين پيام‏آور صلح و همزيستى در دنيا هستند و با كشتار مردم بى‏گناه و درد و رنج و شكنجه مخالف‏اند. نزاع و خشونت، با اخلاق كه خداوند براى بشر مقرر ساخته است در تعارض‏اند و داراى مفاهيمى غيرمعمول و تحميلى هستند؛ امّا داروينيسم نزاع و خشونت را مى‏خواهد و آنها را طبيعى و موجه جلوه مى‏دهد.

    ... به همين دليل است كه آنها بى‏باكانه مرتكب جنايتى مى‏شوند كه مذهب آن را حرام ساخته است و بدين طريق مذهب را در چشم مردم بدنام مى‏كنند. بدين‏سان، ريشه تروريسم كه همچون بليه‏اى همه كره زمين را دربر گرفته است، نه از اديان الهى كه برخاسته از الحاد است و تعبير الحاد در روزگار ما «داروينيسم و ماترياليسم» است.

    با توجّه به آنچه گفته شد، قرن بيست و يكم را بايد نقطه عطف تاريخ بشر قلمداد كرد؛ چرا كه جامعه بشرى به طور كلى، به واقعيتهاى الهى پى خواهد برد و به سوى خداوند كه وجود مطلق است هدايت خواهد شد. در قرن بيست و يكم، عقايد ماترياليستى قرن نوزدهم به زباله‏دان تاريخ خواهد پيوست و بشر به وجود خداوند و خلقت او باور خواهد داشت، حقايقى چون لامكان و لازمان را درك خواهد كرد، و خود را از حجابهاى كهن، نيرنگها و خرافاتى كه بر اين حقايق سايه افكنده‏اند رها خواهد كرد.

    هيچ پندارى نخواهد توانست دستيابى به اين حقيقت روشن و گريزناپذير را ناممكن سازد.


    1- Dan Graves, Science of Faith: Forty -Eight Biographies of Historic scientists and their Christian Faith, Grand Rapids, MI, Kregel Resources.


    2- Science, Philosophy, And Religion: A Symposium, 1947, CH. 73.


    3- Elaine Morgan, The scars of Evolution, New York: Oxford University press, 1994, p.5.


    4- W.R. Bird, The Origin of Species Revisited, Nashville: Thomas Nelson, Co. 1991. pp. 298-99.


    5- Leslie F. Orgel, ``The Origin of Life on Earth'', Sientific American, vol. 271, October 1994. p. 78.


    6- Robert M. Young, Darwinion Evolution and Human History, Historical studies on Seience and Belief, 1980.

    منبع:سایت استاد بزرگ هارون یحیی
    حوزه


    -----------------------------------------------------


    فرضيه داروين مردود است!


    نويسنده:سيد ايمان ضيابري هارون يحيي هر چند چهره چندان آشنا و شناخته شده اي در ايران نيست، اما در سطح جهان به عنوان يکي از برجسته ترين دانشمندان اسلام شناس و نظريه پردازان علوم انساني معرفي مي شود."عدنان اوکتار" نام مستعار "هارون يحيي"را براي خود برگزيده، در سال 1956 در يک خانواده قديمي و سلطنتي عثماني در آنکارا متولد شد و پس از پشت سر گذاشتن سه دهه پر فراز و نشيت در محيط علمي و دانشگاهي ترکيه، امروز به عنوان نويسنده 218 عنوان کتاب که به بيش از 40 زبان زنده دنيا از جمله فارسي ترجمه شده اند، مورد توجه رسانه هاي بزرگ دنيا قرار گرفته است. هارون يحيي به دليل طرح مباحث ملي و مذهبي خاص در کشور ترکيه که با وجود در اختيار داشتن اکثريت 98 درصدي مسلمانان، توسط يک سيستم حکومتي سکولار اداره مي شود، بيش از 5 سال را در زندان سپري کرد و چندين بار در دفترش در "بنياد تحقيقات علمي" مورد حمله قرار گرفت. موضوعات کتاب ها و مقالات هارون يحيي بيشتر به مسايل عقيدتي، سياسي و اخلاقي از ديدگاه اسلام اختصاص دارند و البته در بخش عمده اي از آثارش، وي مي کوشد تا چهره هاي واقعي و صلح آميز از آخرين دين الهي را به مردم جهان معرفي کند. با اين حال، بحث انگيزترين و پرمجادله ترين نظريات وي مربوط به "داروينيسم" و "تکوين" هستند که بيش از 100 شبکه تلويزيوني، خبرگزاري و روزنامه مهم در سراسر دنيا را براي گفت و گوي با او به شهر ازمير کشانده اند. اين نظريات که البته با مخالفت هاي شديد توسط بسياري از دانشمندان آمريکايي و انگليسي مواجه شده اند، به عقيده راديو هلند، "موجي از بيم و هراس در محافل علمي سراسر اروپا ايجاد کرده است." BBC در سال 2007 يک فيلم مستند از زندگي وي ساخت و روزنامه هاي Independent، گاردين و مجلاتي همچون Nature، popularScience و اشپيگل آلمان، مقالات و مصاحبه هاي مفصل او را به چاپ رساندند. سال 2009ميلادي که بزرگداشت دويستمين سال تولد "چارلز داروين"، دانشمند شهير انگليسي، خالق نظريه تکوين و نويسنده کتاب پرآوازه "منشأ انواع"، به شمار مي رود، در حال حاضر در دانشگاه هاي سراسر دنيا و به ويژه انگليس جشن گرفته مي شود و با برگزاري جشنواره ها، مسابقات و برنامه هاي گوناگون بين المللي همراه است. در اين سال، مناطره هاي جنجالي و خبرساز هارون يحيي با "ريچارد داوکينز"، دانشمند "تکوين گرا"ي انگليسي و مدافع سرشناس فرضيه هاي علمي چارلز داروين، نظرهاي بسياري را به خود جلب کرد و "دانشمند" را بر آن داشت تا براي بررسي بيشتر ديدگاه هاي دو طرف، اقدام به گفت و گو با آنها کند. در اين شماره، گفت و گوي اختصاصي با دانشمند با هارون يحيي را مي خوانيد که در آن، اساس مخالفت اين نظريه پرداز ترک با داروينيسم، مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. هارون يحيي عقيده دارد که داروينيسم، ريشه شکل گيري بسياري از ديدگاه ها و فرقه هاي سياسي از جمله "ماترياليسم" و "فراماسونري" است و همچنين با آموزه هاي اسلامي مغايرت دارد. وي ديدگاه هاي علمي داروين را که بيش از 150 سال است در سراسر دنيا تدريس و آموخته مي شوند، رد مي کند و از آنها به عنوان منشأ فساد سياسي نام مي برد. پاسخ هاي آقاي يحيي به سؤالات بدون هيچ گونه قضاوت و جهت گيري در تأييد يا تکذيب آنها است و تلاش خواهد شد تا گفت و گو با پروفسور ريچارد داوکينز در مخالفت با آقاي هارون يحيي نيز از همين طريق منعکس شود تا ضمن حفظ بي طرفي علمي، قضاوت نهايي بر عهده خوانندگان گذاشته شود. آقاي يحيي، در ابتدا از شما به دليل وقت که در اختيار ما گذاشتيد، سپاسگزار مي کنيم. به عنوان سؤال اول، از شما مي پرسم که زمينه علمي و دليل مخالف شما با داروينيسم چست؟ شما بارها ذکر کرده ايد که داروينيسم در حال افول است و طرفداران آن رو به کاهش هستند. آيا ممکن است محکم ترين دلايل خود در نفي داروينيسم را مطرح کنيد؟ داروينيسم با دو مخمصه بزرگ رو به رو شده است. ثبت فسيلي، و عدم توانايي اين نظريه در اثبات اين که چگونه نخستين سلول زنده متولد شد. شخص داروين هم مي دانست که "ثبت فسيلي" مي تواند فرضيه اش را به خطر بيندازد. او در "منشأ انواع" اذعان مي کند که ثبت و تاريخچه فسيلي نمي تواند از منظر تکوين مورد بررسي قرار بگيرد. "چر اگر انواع، از ساير انواع و به وسيله ويژگي هاي توارثي برتر ريشه مي گيرند، ما همه جا شاهد گونه هاي بي شمار تغيير يافته و دگرديسي شده نيستيم؟چرا انواع که ما آنها را به خوبي سامان يافته مي بينيم، در تعارض و گسيختگي نيستند؟ گونه هاي دگرگون شده بي شمار بايد وجود مي داشتند، اما چرا ما آنها را در مقياس هاي بي پايان و بي شمار، جاسازي شده در پوسته زمين نمي يابيم؟... پس چرا هرگونه زمين شناختي، يک قشر سلولي پر از چنين پيوندهاي مداخله گري نيست؟ زمين شناسي مطمئناً اين حلقه برتري وراثتي ژنتيکي را نشان نمي دهد؛ و اين مطمئناً جدي ترين و روشن ترين مخالفتي است که مي تواند با فرضيه من انجام شود." (چارلز داروين، منشا انواع؛ صفحات 172تا280) 150 سال پيش، داروين اين سؤال را مطرح مي کند که چرا نمونه هاي دگرگون شده يافت نمي شوند، و داروينيست ها امروز همچنان در پي پاسخ اين سؤال هستند. در نتيجه، پاسخ روشن خواهد بود. اين نمونه ها يافت نمي شوند چرا که اصلاً وجود ندارند. بيش از 100 ميليون فسيل تا به امروز کشف شده است، اما هرگز ثابت نشده که حتي يکي از آنها هم از ديگري ريشه گرفته و در يک توالي ژنتيکي، نزول کرده و به عبارت ديگر، نمو و تکوين يافته است. تاريخچه و ساختارشناسي فسيل ها نشان مي دهد که موجودات زنده به ناگهان ظاهر شده، و به عبارت ديگر خلق شده اند و تا ده ها ميليون سال، بدون تغيير باقي مانده اند. يعني اصلاً هرگز مراحل تکوين و تکامل را پشت سر نگذاشته اند. داروينيست هاي با هوشمندي فراوان تلاش کردند تا اين واقعيت را مخفي نگاه دارند و اگر توجه کرده باشيد، هرگز اثري از فسيل ها در موزه ها و دانشگاه هاي معروف جهان ديده نمي شود و آنها را نمايش نمي دهند. در اکثر نمايشگاه ها و موزه هاي بزرگ جهان، تنها بعضي از نمونه هاي خاص از فسيل هاي انواع منقرض شده يا دايناسورها را در معرض ديد عموم مي گذارند، اما هرگز فسيل 200 ميليون ساله يک عنکبوت، فسيل 300 ميليون ساله يک سرخس يا فسيل 100 ميليون ساله يک ماهي را به شما نشان نمي دهند.اما به لطف خدا، ما اين خدعه داروينيست ها را نقش بر آب کرديم. ما صدها نقاشي از انواع فسيل ها در کتاب من با عنوان "اطلس خلقت" را به همراه تصاويري از نمونه هاي در حال حيات به چاپ رسانديم. داروينيست ها پس از آن دچار يک شکست عميق شدند، چرا که اين تصاوير، يک ضربه مهلک به داروينيسم بود. بن بست ديگر که داروينيست ها با آن رو به رو شده اند، عدم توانايي آنها در توجيه چگونگي خلقت نخستين سلول است. آنها مي گويند که نخستين سلول در زير حجم عظيمي از آبهاي گل آلود و بر اثر تابش نور و وزش بادهاي سهمگين، به طور غيرارادي و ناگهان ظاهر شد. وقتي از آنها مي پرسيد که چگونه چنين چيزي ممکن بوده، آنها مي گويند که به شکل معجزه آسايي اين اتفاق روي داده است. سپس وقتي مي پرسيد که چگونه سلول لاشعور توانسته انسان ها، گياهان و حيوانات را حيات ببخشد، آنها با گفتن اين که "اتفاقي" بوده، قضيه را جمع بندي مي کنند. آنها يک الهه خيالي به نام شانس دارند و به راحتي اين گونه استدلال هاي سفسطه آميز را به ميان مي آورند. آنها مي گويند که گل ها، گيلاس ها، پرتقال ها، خرگوش ها، ببرها، گربه ها، و از همه مهم تر انسان هايي که موسيقي مي آفرينند، شهرها را مي سازند، اتم را مي شکافند و به سفر فضا مي روند، به صورت اتفاقي خلق شده اند. حتي يک کودک دبستاني هم به اين نظريه مي خندد، اما کساني که تحصيل کرده اند و استاد دانشگاه شده اند، آن را جدي مي گيرند و برايش توجيه مي سازند. اين نشان مي دهد که داروينيسم چگونه به لحاظ زباني مردم را مسحور خود کرده است. اما پروردگار متعال امروز آن تسلط را از بين برده، و مردم کم کم دارند حقيقت را مشاهده مي کنند. داروينيسم به زودي به تاقچه هاي پرغبار تاريخ سپرده مي شود و مردم از اين که چگونه يک عمر فريفته آن بودند، شگفت زده خواهند شد. همان طور که مي دانيد، بخش عمده نظريه داروين بر پايه ديدگاه انتخاب طبيعي بنا شده است. اين نظريه، برتري و انتشار صفات توارثي مطلوب در فرايند هم آوري و تکثير نسل را خاطرنشان مي کند. شما بر چه اساسي اين نظريه را رد مي کنيد؟ يکي از تاکتيک هاي مهم داروينيست ها، استفاده از دايره واژگان پيچيده و غامض و ترکيب آن بالغات غير قابل درک لاتين براي فرافکني کردن آن چيرهايي است که نمي تواند توضيح بدهند. از اين راه، آنها مي توانند وانمود کنند که اتفاق غيرممکن، رخ داده است. داروينيست ها بايد توضيح بدهند که زندگي ابتدا چگونه پديدار شد. براي يک نظريه که نتواند ثابت کند نخستين سلول چگونه توليد شد، جايگاهي ندارد که بخواهد در مورد پديدار شدن گونه هاي ژنتيکي گوناگون بحث کند. علاوه بر اين، انتخاب طبيعي هيچ قابليتي ندارد تا به پرورش نسل هاي جديد منجر شود، و اين يک واقعيت آشکار فني است. اين يک واقعيت است که قدرتمند در طبيعت باقي مي ماند، در حالي که ضعيف مي ميرد و تکوين گرايان تلاش مي کنند اين امر را به عنوان توجيه علمي تکوين مطرح کنند. اما اين مطلب که ضعيف معمولاً طعمه قوي مي شود و در دام او اسير مي گردد، ارتباطي به تکوين ندارد. آن جانداراني که در مقابل سرما مقاومت دارند، باقي مي ماند و آنهايي که ندارد، مي ميرند. آن که چابک تر و سريع تر است، مي گريزد و آن که کندتر و آرام تر است، سقوط مي کند و توسط غارتگر، شکار مي شود؛ و هيچ کجاي اين واقعيت، هيجان انگيز يا جديد نيست. اين درست است که در ميان گله اي از بزهاي کوهي که از يک شير فرار مي کنند، سريع ترين و قوي ترين ها از حمله او مي گريزند و در امان مي مانند، اما اين بزهاي کوهي به ناگهان به زرافه يا ساير انواع حيوانات تبديل نمي شوند. انتخاب طبيعي نمي تواند هيچ ويژگي جديدي به ساختار ژنتيکي موجودات زنده بيفزايد، و يک گونه زندگي را به نوعي ديگر تبديل کند. به عبارت ديگر، برخلاف آن چه که داروينيست ها مي گويند، انتخاب طبيعي يک قدرت تکويني نيست. در نتيجه، هيچ اثباتي براي اين واقعيت که انتخاب طبيعي مي تواند به تکوين و تکامل گونه هاي زيستي بدل شود، مشاهده نشده و "کالين پترسون"، ديرين شناس تکوين گراي مشهور انگليسي نيز اين امر را در کلام خود تأييد مي کند: "هيچ کس تا امروز گونه اي با کمک سازوکار انتخاب طبيعي توليد نکرده است. هيچ کس تا امروز نزديک به آن هم نشده و بخش عمده مجادله بر سر نئوـ داروينيسم نيز حول محور همين پرسش است." در نتيجه، آيا شما موتاسيون يا جهش ژنتيک را هم انکار مي کنيد؟ مشاهده شده که بسياري از فرزندان در يک فرايند توليد مثل، به صورت معلول، ناشنوا، نابينا، کوتاه قد يا مبتلا به برخي از بيماري هاي خاص روحي و رواني متولد مي شوند. اين واقعيت را چگونه تحليل مي کنيد؟ موتاسيون، تغييراتي است که بر اثر تأثيرات شيميايي يا تابشي در DNA رخ مي دهد. پرتو راديواکتيو مي تواند در برخي از موارد بر زنجيره DNA تأثير بگذارد و در نتيجه، يک يا چند حلقه از اين زنجيره را دچار اختلال عملکرد کند. موتاسيون، به شکلي ترسناک براي ساختار موجودات زنده زيان آور است. موتاسيون بيشتر از اين که به گسترش منجر شود، تخريب مي کندو هيچ نمونه اي از موتاسيون سودمند تا امروز مشاهده نشده است. با اين حال، براساس تخيلات و توسعه طلبانه داروينيست ها، موجودات زنده، شرايط عالي امروز خود را به عنوان حاصل موتاسيون و به عبارت ديگر، حوادث رخ داده در يک DNA خاص مي بينند. باور داشتن به چنين عقيده اي تقريباً غيرممکن است. اگر ما DNA را يک کتاب محسوب کنيم، موتاسيون همانند اشتباهات تايپي به هنگام حروفچيني خواهد بود که با ادامه يافتن کار تايپ کتاب، اضافه مي شوند. مشخصاً اين اشتباهات در هنگام طي شدن فرايند حروفچيني کتاب، هرگز اصلاح نمي شوند و يا اضافه شدن بخش هاي جديدي به کتاب را هم به دنبال نمي آورند. خسارت تنهاچيزي است که در پي اشتباهات به دنبال مي آيد. براي مثال اگر شما يک بخش قطور وحجيم از تاريخ جهان را به شخصي بسپاريد تا تايپ و بر روي يک رايانه ذخيره کند، و در هنگام کار او چندين بار اختلال ايجاد کنيد، از او بخواهيد چشمانش را ببندد و به صورت تصادفي کليدهايي را فشار دهد، از ميان صفحات متن او بخش هايي را برداريد و به شخص ديگري بدهيد تا هم زمان تايپ کند، آيا شما فکر مي کنيد هيچ پيشرفتي در فرايند آماده سازي اين کتاب اتفاق مي افتد؟ آيا مثلاً بخش هاي مربوط به "تاريخچه چين باستان" که از ميان صفحات او برداشته شده، در بين تايپ شده هايش يافت خواهد شد؟ هر چقدر ما بيشتر در فرايند کاري او اختلال ايجاد کنيم، حاصل نيز ناقص تر خواهد بود. اما براساس نظريه داروينيست ها، "اشتباهات تايپي باعث بهبود کار کتاب مي شوند." براساس نظريه تکوين، موتاسيون در DNA اتفاق مي افتد تا نتايج مطلوب و سودمند را ايجاد کند، مانند افزودن اعضاي کامل همچون چشم ها، گوش ها، دست ها، بال هاو يا ويژگي هايي که به هوشياري نيازمند هستند، مانند تفکر، يادگيري يا تحليل. همه توجيهاتي که نظريه تکوين تلاش مي کند آنها را بياورد، حول اين محور است که منشأ حيات با چنين ادعاهاي غير منطقي و عجيبي گره خورده است. به صورت خلاصه، موتاسيون فراندي نيست که موجودات زنده را براساس ادعاي تکوين گرايان، ارتقا و بهبود ببخشد. اثر خالص موتاسيون، تنها ضرر و زيان است. تأثيرات ايجاد شده توسط موتاسيون را مي تون در مردم هيروشيما، ناگازاکي و چرنوبيل و به عبارت ديگر، در ميان موجودات مرده، دفرمه شده و زمين گير شده يافت. به عقيده گروهي از نظريه پردازان، خلقت انسان ها، توالي معناداري از خلقت ميمون هاي اوليه است که در ميان آنها و انسان ها، خصوصيات ژنتيک و رفتاري مشترک بسيار زيادي وجود دارد. شما در اين زمينه چه فکر مي کنيد؟ همانند همه کائنات و موجودات زنده، انسان ها نيز بر اثر دستور خداوند که به آنها امر کرد "بشويد"، خلق شدند. هيچ شکلي از حيات، توالي شکل ديگر نيست. انسان ها، از روز نخست، انسان آفريده شدند و هيچ شباهتي بين آنها و ميمون ها يا ساير جانوران وجود ندارد. نظريه داروين که معتقد است انسان ها و بوزينه ها يک منشأ مشترک دارند، توسط هيچ يافته علمي معتبري، چه در ابتداي طرح نظريه و چه پس از آن، اثبات نشد. تقريباً 150 سال از بيان اين فرضيه مي گذرد و همه تلاش هايي که صورت گرفت تا نظريه تکوين را بالا بکشد، بي اثر باقي مانده است. فسيل هاي استخراج شده از دل زمين، نشان مي دهند که ميمون ها هميشه به شکل ميمون و انسان ها همواره به شکل انسان بوده اند و اجداد واحدي نداشته اند. به دليل نااميدي غالب شده بر تکوين گرايان به دنبال ساختارشناسي فسيل ها و البته شکست در ارائه گواهي علمي، همه آن چه که آنان توانسته اند انجام بدهند، معرفي کردن اسکلت هايي بوده که از لحاظ توالي و توارث، هيچ اعتباري ندارند و همچينن بررسي فسيل هايي که مدت هاست تقلبي بودن آنها به اثبات رسيده است. در واقع، آنان همه انواع نيرنگ ها را به کار بسته اند و حتي حقه Piltdown Man را هم به کار بردند. در تشرح يک داستان ساختگي از تکوين انسان، تکوين گرايان از ديدگاه خود يک توالي تکويني و شجره خانوادگي بر پايه مجموعه اي از اسکلت هاي کشف شده يا ابروها و پيشاني هايي برآمده طراحي کرده اند، اما تفاوت هاي ساختاري که آنها در مقايسه اسکلت ها کشف کرده اند و نام مي برند، دليل برصحت نظريه تکوين و سير تکامل نيست. چرا که بعضي از اين اسکلت ها به برخي انواع منقرض شده ميمون ها تعلق دارد، و باقي متعلق به انسان هايي است که در گذشته زندگي مي کردند. اين براي تيره هاي انساني مختلف بسيار طبيعي است که ويژگي هاي اسکلتي متفاوت داشته باشند. حتي انواع مختلف ماهي هم اسکلت بندي هاي متفاوت دارند براي مثال، استخوان بندي ماهي قرل آلا، هيچ شباهت و مجانستي با استخوان بندي مارماهي ندارد، در حالي که هر دوي آنها ماهي هستند. به طريق مشابه، تفاوت هايي خاص در ميان اسکلت بندي تيره ها و طايفه هاي انساني مختلف مي تواند وجود داشته باشد. براي مثال، به طور طبيعي تفاوت هايي در فرم و حال پيشاني، برآمدگي ابرو و حجم کلي اسکلت در ميان کوتوله ها، انگليسي ها، روس ها، چيني ها، اسکيموها، نگروها و ژاپني ها ديده مي شود؛ اما اين تفاوتها به اين معنا نيست که يک طايفه از طايفه ديگر ريشه گرفته، يا يکي از آنها بر ديگري برتر و يا از آن پايين تر است. يک طايفه بومي، تمامي ويژگي هاي ساختاري خود را تا زماني که با يک طايفه ديگر وصلت نکرده و مخلوط نشده، حفظ خواهد کرد. فارغ از اين که چه ميزان طول خواهد کشيد، اين افراد هرگز به گونه اي که ويژگي هاي ژنتيکي جديدي پيدا کنند، تکوين نخواهند يافت. حجم اسکلت آنها دگرگون نمي شود و مشخصات آناتومي جديد پيدا نخواهند کرد. براي مثال، يک برآمدگي قابل توجه پيشاني در نقطه ابروها در ميان اسکلت هاي Homo Erectus را که تکوين گرايان مدت ها آن را بدوي و ابتدايي فرض مي کردند، در ميان بسياري از مردم بومي اهل مالزي مي توان يافت. اگر ادعاي آنان صحت داشت، در نتيجه اين بوميان مالزي بايد ويژگي هاي ظاهري و شخصيتي انسان هايي که هنوز ميمون باقي مانده اند و کاملاً رشد نکرده اند را مي داشتند، و اين غير قابل پذيرش است. اين واقعيت که ويژگي هاي اسکلت Homo Erectus همچنان امروز مي تواند رديابي شود، ثابت مي کند که اين گونه از ساختاربندي اسکلتي؛ از گونه هاي بدوي نيست و البته نظريه شجره خانوادگي تکويني هم تنها يک دروغ است. مثال هاي بسيار ديگري نيز مي توان ذکر کرد، اما به طور خلاصه، اين نظريه که ميمون ها و انسان ها از يک منشأ واحد سرچشمه گرفته اند و تکامل يافته اند، غير علمي و يک دروغ بزرگ است. شما مدت هاي زياد به اين موضوع پرداختيد که داروينيسم، ريشه گسترش بسياري از مکاتب فلسفي يا سياسي از جمله ماترياليسم و کاپيتاليسم بوده است. چه طور اين ديدگاه را توجيه مي کنيد؟ اگر يک مکتب، نظريه اي مطرح سازد و با وجود صدها مدرک و گواهي در همه نحله هاي علمي که آن را رد کرده اند، تلاش داشته باشد تا خود را بر همه جهان تحميل کند، و تلاش هايش براي بقا در مقابله با عقل و منطق صورت بگيرد، بايد گفت که هيچ اتفاق علمي و قابل پذيرشي اينجا رخ نمي دهد. من از سال هاي حضورم در دبيرستان به اين موضوع پي بردم که همه اين خونريزي ها، جنگ هاي جهاني، استثماربي رحمانه مردم و انقلاب ها، نمي توانند بي دليل و اتفاقي باشند و يک پشت پرده مشترک دارند. به اين دليل که مردم، هيچ وقت در عين هم زيستي و تفاهم، يکديگر را مورد ظلم قرار نمي دهند. اين طور نيست که آنها يک روز همسايه هاي خوب و صميمي باشند و روز ديگر به قتل و کشتار يکديگر دست بزنند. وقتي در اين مورد تحقيق کردم، به اين نتيجه رسيدم که همه اين بلايا توسط فراماسونري هدايت مي شود، و دين فراماسونري داروينيسم است! ماترياليسيم بدون داروينيسم وجود ندارد، و کمونسيم، فاشيسم، کاپيتاليسم ظالمانه و ترور هم بدون ماترياليسم معنا نخواهد داشت. آنها که مسئول جنگ هاي عظيم و کشتارهاي بي رحمانه در قرون 19 و 20 بوده اند، همگي داروينيست به شما مي رفته اند. هيتلر، استالين، موسوليني، لنين و مائو، همگي به داروينيسم اعتقاد داشتند و به آن پاي بند بوده اند و داروينيسم همواره در قلب رنج هايي که آنان بر مردم تحليل مي کردند، منزل داشته است. وقتي اين نظريه که "طبيعت محل جنگ و نزاع است" در مورد جامعه بشري استفاده شد، گره هاي دروني هيتلر در مورد "نژاد برتر"، نظريه مارکس که "تاريخچه بشريت، تاريخچه نزاع لايه هاي اجتماعي است"، اين نظريه کاپيتاليستي که "قوي بايد با خرد کردن ضعيف، قوي تر شود" و استعمار جهان سوم توسط دولت هايي همچون بريتانيا و پيروي آن ها از روش هاي غير انساني، حملات نژادپرستانه و تبعيض آنان عليه مردم رنگين پوست، همگي به يک نوع توجيه و کسب حقانيت مشروع نياز داشتند. اين واقعيت حتي توسط برخي از تکوين گرايان نيز مطرح شده است. "رابرت وايت" با اين که يک تکوين گراست و کتاب "حيوان ناطق" را به رشته تحرير درآورده، رنج هاي تحميل شده بر بشريت از ناحيه نظريه تکوين را اين گونه شرح مي دهد: "نظريه تکوين، به هرحال، يک تاريخچه طولاني ووحشتناک در ارتباط با امور انساني دارد. اين نظريه بعد از مخلوط شدن با فلسفه سياسي در آستانه قرن جديد، براي شکل دادن ايدئولوژي مبهمي که به عنوان داروينيسم اجتماعي شناخته مي شود،بازيچه اي در دست نژاد پرستان ،فاشيست ها وانواع بي رحم کاپيتاليست ها شد.اما آن هدف ،از آن پس محو شد و داروينيسم به طور کامل سقوط کرد. مردم ديدند که داروينيسم يک نيرنگ است و تقريباً غيرممکن است که داروينيسم به زندگي برگردانده شود." منبع:نشريه دانشمند -ش 548 /خ منبع:راسخون


    -------------------------------------------------------


    بیانیه دانشمندان در مورد نظریه تکامل



    آخرین نظرات دانشمندان در مورد نظریه تکامل چیست؟

    در این مورد ترجمه خلاصه بیانیه پانصد نفر از دانشمندان علوم تجربی تقدیم می‌شود:

    بالغ بر 500 اندیشمند دارای مدرک دکترا، بیانیه‌ای را امضاء کردند که بیانگر تردیدشان نسبت به فرضیه تکامل داروین می‌باشد.

    در این بیانه آمده است: «ما در لحاظ کردن پیچیدگی حیات موجودات زنده، ادعای قابلیت جهش اتفاقی و انتخاب طبیعی را، فاقد قطعیت می‌دانیم. بررسی دقیق مدارک و اسناد در رابطه با فرضیه داروین بایست مد نظر قرار گیرد.»

    فهرست 514 امضاء کننده، مشتمل بر دانشمندان ایالات متحده و آکادمی ملی علوم روسیه می‌باشد. عمدة امضاء کنندگان عبارتند از: 154 زیست‌شناس، 76 شیمی‌دان و 63 فیزیکدان.

    امضاء کنندگان بیانیة مذکور، رسالة دکترای خود را در علوم زیست شناسی، فیزیک، شیمی، ریاضی، طب، کامپیوتر و رشته‌های وابسته ارایه کرده‌اند. اکثر آنها اساتید یا پژوهشگرانی در دانشگاههای معتبر می‌باشند از قبیل: MIT، دانشگاه کمبریج، UCLA، Smithsonian، Ucberkely، پرفیتون، دانشگاه پنسیلوانیا، دانشگاه ایالت اوهایو، دانشگاه جورجیا و دانشگاه واشنگتن.

    مؤسسة دیسکاوری (Discovery Institute) اولین بار فهرست اختلاف عقیده با دارونیسم را در سال 2001 چاپ کرد. در آن زمان ادعا شده بود که «در حقیقت هر دانشمندی در جهان عقیده بر صحت فرضیه داروین دارد.»

    طرفداران فرضیه داروین (دارونیست‌ها) همچنان ادعا می‌کنند که هیچ دانشمند مطرحی در فرضیه داروین شک ندارد و در اینجا فهرستی وجود دارد که 500 دانشمند مایلند که تردید خود را در رابطه با فرضیة داروین، به صورت متفق‌القول اعلام نمایند تلاش دارونیست‌ها برای سرکوب مخالفت و مباحثه با استفاده از مراجع قضایی، رسانه‌ها و انجمن‌های آکادمیک، در حقیقت باعث برانگیختن مخالفت بیشتر و تشویق دانشمندان بیشتری می‌شود که درخواست افزوده شدن به فهرست مخالفین را داشته باشند.

    در واقع این فهرست رو به رشد دانشمندان مخالف بود که مؤسسه ما را تشویق کرد که وب سایتی را با آدرس
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    ارایه کند که پاسخی برای افراد جویای سوال باشد و نیز محلی برای دسترسی به فهرست، چه توسط عامه مردم و چه توسط دانشمندانی که تقاضای افزوده شدن نامشان به فهرست را دارند.[1]


    [1] . ترجمه و تلخیص دکتر مجتبی توکلی، تنظیم سرکار خانم سحر شُمیل شوشتری.

    عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی اهواز، دانشکده توانبخشی.

    منبع :آخرین نظرات دانشمندان در مورد نظریه تکامل چیست؟ مرکز تحقیقات قرآن کریم المهدی


    ----------------------------------------------------------

    چشم نيمه تكامل يافته قابل به ديدن نيست

    چشم يكي از ادله بارزي است كه موجودات، زنده آفريده شده اند. تمام اجزاي بينايي، شامل حيوانات و چشمان انسان طرح كامل چشميگري را دارند. اين عضو استثنايي چنان بطور تكان دهنده اي پيچيده است كه حتي از پيچيده ترين ابزار در دنيا پيشي مي گيرد.
    چشم انسان دستگاه پيچيده اي است كه شامل پيوند40 اجزاي متفاوت مي باشد. اجازه دهيد يكي از اين اجزاء را مورد بررسي قرار دهيم: بعنوان مثال: عدسي ها. ما معمولاً قادر به درك آن نيستيم ولي چيزي كه به ما كمك مي كند تا اشياء ر‌‌ا واضح ببينيم، تنظيم شدن ثابت و اتوماتيك وار عدسي ها مي باشد. اگر مايل باشيد مي توانيد آزمايش كوچكي را بر‌اي اين موضوع انجام دهيد: انگشت سبابه تان را در هوا نگه داريد. سپس به نوك انگشتتان و آنوقت به ديوار پشت آن نگاه كنيد. هر زمان كه از انگشتتان به ديواري كه احساس مي كنيد انطباق دارد نظر بياندازيد.
    اين تطبيق توسط ماهيچه هاي اطراف عدسي صورت مي گيرد. هرگاه كه به چيزي نگاه مي كنيم ماهيچه ها فعال شده و ما را قادر مي سازد تا با تغييرات ضخامت عدسي ها و چرخاندن آن به زاويه سمت راست در جهت نور، آنها را بطور واضح بينيم. عدسي ها اين تطبيق را در هر ثانيه از حياتمان انجام مي دهند و هيچگونه اشتباهي را مرتكب نمي شوند. عكاسان تنظيمات مشابه را در دوربينهاي دستي خود انجام داده و بعضي وقتها براي اينكه تنظيم درستي را بدست بياورند زماني را براي اين كار صرف مي كنند. طي 10 تا 15 سال گذشته، تكنولوژي جديد دوربينهايي را ساخته است كه بطور اتوماتيك تنظيم مي شوند ولي هيچ دوربيني نمي تواند بخوبي چشمها سريع تنظيم بشود.
    براي آنكه يك چشم بتواند ببيند، 40 اجزاي اصلي و يا اساسي كه تركيب آن را تشكيل مي دهند مي بايستي در آن واحد حاضر بوده و با همديگر بطور كامل كار كنند. عدسي تنها يكي از اين مقوله مي باشد. اگر تمام اجزي ديگر از قبيل قرينه، عنبيه، شبكيه و ماهيچه ‌‌هاي چشم حاضر بوده و درست عمل كنند ولي پلكي در كار نباشد آنگاه چشم فوراً با آسيب جدي مواجه شده وعملكردش قطع مي گردد. در حالت مشابه اگر تمام زير ساختارها وجود داشته باشند ولي عمل ريزش اشك قطع بشود، آنگاه چشم خشك شده و ظرف چند ثانيه نابينا مي شود.
    ادعاي فرضيه تكامل گرايان درباره ”كاهش پذيري“، تمام معناي خود را در برابر اين ساختار پيچيده چشم از دست مي دهد. دليل اين است: براي آنكه چشم بتواند عملكرد داشته باشد، تمام اجزاي آن احتياج به مشاركت در يك زمان دارند. يك دانشمند تكامل گرا اين واقعيت را مي پذيرد كه :
    ويژگي مشترك چشمها و بالها در اين است كه آنها زماني مي توانند عملكرد داشته باشند كه كاملاً تكامل يافته باشند. به بيان ديگر چشم نيمه تكامل يافته قادر به ديدن نيست: پرنده با بالهاي نيمه شكل گرفته نمي تواند پرواز كند.13
    اين مسئله ثابت مي كند كه چشم بطور ناگهاني و كامل، با ساير اجزاء ديگر دست نخورده شكل گرفته است. اين به اين معني است كه چشم را خدا همانند ساير اجزاي ديگرمان كامل خلق كرده است. در قرآن، گفته شده است: بگو اوست خدائي كه شما را از نيستي به هستي آورد دو گوش و چشم و دل به شما عطا كرد و حال آن كه بسيار كم از نعم او شكرگزاري مي كنيد. (سوره الملك، آيه: 23)

    منبع:مرکز انجمنهای تخصصی

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    -----------------------------------------------------


    داروین هم بیخدا نبود!



    داروين مي‌گويد ما منكر خدا و خلقت او نيستيم و مسير خلقت را مي‌خواهد تشريح كند. او در مقدمه كتاب اصل الانواع خود طى نامه‌اى به همكارش كه در آلمان است مي‌نويسد: مؤمنين و ملحدين هر دو قائلند جهان آفرينش به يك نقطه اولى منتهى مي‌شود اما اختلاف اينجاست كه آيا آن نقطه داراى عقل و شعور و حيات و علم بوده يا نه؟ داروين اين‌جا قضاوت مي‌كند كه اگر آن نقطه، فاقد اين كمالات است پس اين عقل و شعور و حيات و علم از كجا در جهان ايجاد شده است؟ پس حق با مؤمنين است. اين يك استدلال علمى يك دانشمند است. داروين نمي‌خواهد منكر صانع و خالق شود بلكه روش او فرق دارد. قرآن هم اين مسائل را مجمل مطرح كرده است. عده‌اى از دانشمندان مسلمان هم معتقدند نظريه داروين با قرآن سازگارى دارد. اين زبان جهانى قرآن خود يك جنبه اعجازى است كه با نظريه‌هاى علمى درگير نمي‌شود زيرا اين كار با هدف تربيتى قرآن ناسازگارى دارد.

    منبع:marefat.info


    -----------------------------------------------


    فرضيه تكامل انواع (داروين)



    فرضيه تكامل انواع داروين، موجودات زنده را در يك روند تكاملي از موجودات قبل از خود مي داند، مثلا جد انسان و ميموني به نام شامپانزه را يك نوع حيوانِ شبيه به انسان يا شبه ميمون مي داند. طبق اين فرضيه روند تكاملي موجودات زنده از تك سلولي شروع شده و در اثر تكامل رفته رفته پيشرفته تر و كامل تر شده اند و آخرين موجود اين سلسله، انسان است. حال در اين مقاله به ارزش هاي علمي اين فرضيه و اشكالات آن مي پردازيم. اميد است كه سودمند واقع بشه.



    ارزش علمي فرضيه تكامل از دیدگاه فلسفه علم

    دانشمندان فلسفه علم كه ارزش نظريّات علمي را بررسي مي كنند، معتقدند كه فرضيه تكاملِ انواع داروين، به طور كلّي فاقد خصوصيّات يك نظريه علمي- تجربي است. چون از نظر فلسفه علم، يك نظريه علمي- تجربی، بايد دارای سه ويژگي باشد:

    1- ويژگي آزمايش پذيری

    2- ويژگي پيش بيني كنندگی

    3- ويژگي ابطال پذيری.

    خاصيت آزمايش پذيري يعني اينكه بايد بتوان با ترتيب دادن آزمايش و تكرار آن آزمایش به دفعات متعدد،‌صحّت نظريه را تأييد كرد؛ مثلا می توان آب را بارها و بارها جوشاند و درجه جوش آن را اندازه گرفت؛ وملاحظه نمود که آیا آب خالص همیشه در صد درجه به جوش می آید یا نه؟ در حالي كه ادعای فرضيه تكامل انواع داروین، كه می گوید موجودات زنده از همدیگر منشعب می شوند، قابل آزمايش نيست؛ و ما هيچ گاه نمي توانيم پديده تكامل را در طبیعت یا در آزمایشگاه با حواسّمان ـ چه بدون وسائل و چه با وسائل ـ مشاهده كنيم. آنچه در دست دانشمندان دیرینه شناس است تنها يك سري فسيل است؛ كه آن هم يقينا فسيل تمام موجودات گذشته نيست؛ چون اوّلا هر استخواني تبديل به فسيل نشده است؛ چرا كه تبدیل استخوان به فسیل در شرایط خاصّی رخ می دهد؛ ثانيا دانشمندان نمي توانند تمام زمين را براي يافتن فسيلها كاوش كنند.

    در فرضيه تكامل داروين، از تشابه فسيلها به اين نتيجه مي رسند كه صاحبان اين فسيلها، تكامل يافته از يكديگرند. در حالي كه اين كافي براي اثبات يك فرضيه نيست؛ و در واقع نوعی فرضیه سازی علمی تخیلی است. آنچه براي ما يقيني است اين است كه در گذشته موجوداتي زندگي مي كرده اند؛ و برخي از آنها شبيه هم بوده اند؛ ولي ما از هيچ راه علمي و تجربي نمي توانيم به دست آوريم كه حتما بعضي از اين موجودات مشابه، از بعض ديگر مشتق شده اند. چون ما تنهاخود فسيلها و تشابه آنها را مي بينيم نه تبديل آنها به همديگر را؛ و لازمه تشابه بين دو موجود؛ ارتباط آنها باهم نيست؛ اگر لازمه تشابه دو موجود زنده ارتباط آنها با همدیگر بود در آن صورت می توانستیم با یقین حکم کنیم که هر دو انسان شبیه به هم فرزندان دوقلوی یک پدر و مادرند؛ اما چنین حکمی عقلانی نیست؛ آيا با ديدن دو انسان بسيار شبيه به هم مي توان به طور قطع و يقين گفت كه آن دو، فرزندان دوقلوي يك پدر و مادرند؛ بلي از نظر روانشناختي ما يقين مي كنيم كه اين دو نفر فرزندان دوقلو ي يك پدر و مادرند؛ ولي از نظر منطقي چنين يقيني حاصل نمي شود؛ چون ممكن است؛ دو نفر كه شباهت بسيار زيادي به هم دارند؛ در عالم واقع هيچ رابطه فاميلي باهم نداشته باشند؛ لذا از شباهت فسيلها تنها مي توان حدس زد كه اين موجودات از همديگر مشتق شده اند؛ و علم به دنبال یقین منطقي است نه حدس و گمان كه يقين روانشناختي است.

    خصوصيت دوم يك نظريه علمي خاصيت پيش بيني كنندگي آن است؛ يعني يك نظريه علمي بايد بتواند با فرمولهاي خود اتفاقات بعدي را پيش بيني كند. مثلا بر اساس قانون جاذبه عمومي نيوتن مي توان از مطالعه وضع فعلي خورشيد و زمين و ماه، پيش بيني كرد كه در چه روزي كسوف رخ خواهد داد. ولي با فرضيه تكامل داروين نمي توان پيش بيني كرد كه مثلا صدميليون سال بعد موجودات زنده فعلي به چه صورتي درخواهند آمد. مثلا این فرضيه نمی تواند به طور قطع پیش بینی کند که آيا گردن زرّافه در صد میلیون سال دیگر باز درازتر خواهد شد یا نه ؟ اگر فرضيه تكامل انواع، يك قانون علمي بود بايد با بررسی وضع فعلی موجودات زنده مي توانست آینده آنها را پيش بيني كند؛ همانطور که نظریه جاذبه عمومی نیوتن با بررسی وضع فعلی سیارات می تواند موقعیّت آنها را در زمان آینده پیش بینی نمايد.
    خاصيت سوم يك نظريه علمي، خاصيت ابطال پذيری است؛ يعني يك نظريه علمي بايد بگويد كه در چه شریطي ابطال مي شود؛ مثلا نظريه جاذبه عمومي نيوتن مي گويد كه اگر ماده اي پيدا شود كه جذب مواد ديگر نشود و عدم جذب آن نيز ناشي از يك نيروي مزاحم نباشد در آن صورت قانون جاذبه عمومي از عموميت مي افتد؛ و نقض می شود؛ يا نظریه نسبيّت خاصّ اینشتين مدّعي است كه اگر ذره اي مادّي يافت شود كه سرعت آن بالاتر از سرعت نور باشد در آن صورت، نظریه نسبيّت خاصّ باطل مي شود.يعني از خصوصيّات نظريه علمي يكي هم اين است كه بتواند موارد نقض خود را بيان كند. اگر چنين نباشد آن نظريه توتولوژيك خواهد بود؛ و فرضيه تكامل انواع داروین، يك فرضيه توتولوژيك است؛ يعني با هر فرضي سازگار است؛ و نمی گوید که در چه شرایطی ابطال می شود. مثلا زرّافه الآن گردن دراز است. فرضيه تكامل مدّعي است كه شرايط ويژه اي باعث گردن دراز شدن زرّافه شده است؛ اگر گردن زرّافه كوتاه بود باز نظريه تكامل مي گفت كه شرايط ويژه اي باعث كوتاهي گردن آن شده است؛ لذا اين نظريه نمي گويد كه چرا موجودات چنين هستند كه مي بينيم بلكه مي گويد چون موجودات چنين هستند پس در گذشته چنان بوده اند؛ آن هم با حدس و گمان مبتني بر يافته هاي فسيل شناسان، نه بر اساس مشاهده ی واقعي و تجربه.
    بنابر اين فرضيه تكامل انواع هنوز، قطعيت علمي كه سهل است،به حدّ يك نظريه علمي-تجربی هم نرسيده است. لذا اين فرضيه در بين دانشمندان غربي هم منتقدين زيادي دارد؛ لكن فرهنگ و سياست سكولار غربي بر آن است كه اين فرضيه را به عنوان يك نظريه علمي به خورد بشريت دهد؛ چرا كه اين فرضيه مي تواند پايه مناسبي براي چنان فرهنگ و سياستي باشد؛ چون بنا به اصل انتخاب اصلح که در این نظریه وجود دارد؛ پيام آن در نظام سياسي آن است كه : «حق با قوي تر است؛ و بقا با آن كسي است كه قويتر باشد» و اين همان شعار كشورهاي غربي است.


    اشکالات نقضي فرضيه تکامل داروین:
    1- گفته شد که مدعای فرضيه تکامل در مورد موجودات بزرگ و پرسلولی مثل حشرات و پرندگان و... قابل آزمایش نیست؛ چرا که اولا به ادعای این نظریه این روند میلیونها سال طول کشیده است؛ و ثانیا میلیونها عامل بر آن تاثیر داشته اند که عملا نمی توان همه را مشخص نمود. اما ادعای این نظریه در دو مورد قابل آزمایش است:

    الف) در مورد چگونگی تبدیل مواد شیمیایی -مثلا اسیدهای آمینه- به موجودات زنده

    ب) در مورد چگونگی تبدیل تک سلولی ها به موجودات پر سلولی.
    ما در جهان امروزمان هم مواد شیمیایی تشکیل دهنده موجودات زنده را در دست داریم، هم تک سلولی ها را؛ همچنین می دانیم که شرایط تبدیل این ترکیبات شیمیایی به تک سلولی ها و شرایط تبدیل تک سلولی ها به پر سلولی ها محدود و قابل مشابه سازی در آزمایشگاهند. بنابراین اگر فرضيه تکامل داروین درست است، پس باید بتوان در این دو مورد آن را در آزمایشگاه به اثبات رساند؛ در حالی که هیچ دانشمندی تا به حال نتوانسته است یک تک سلولی كامل را از ترکیبات شیمیایی بدست آورد؛ یا نشان دهد که از ترکیب چند تک سلولی یک چند سلولی درست می شود.
    2- هم اکنون موجودات زنده ای در روی زمین زندگی می کنند که در زمان دایناسورها نیز به همین شکل کنونی وجود داشته اند و فسیلهای آنها که از زمان دایناسور ها به دست آمده است نشان می دهد که در طی این میلیونها سال هیچ تغییری نکرده اند. فرضيه تکامل از توجیه این امر که چرا این موجودات در طی میلیونها سال تغییر نکرده اند عاجز است؛ در حالی که در این مدت شرائط زندگی این موجودات تغییرات بسیاری کرده است.
    3- فرضيه تکامل انواع، مدعی است که بنا به اصل تنازع بقا یا انتخاب اصلح، همواره آن موجودی به حیات خود ادامه خواهد داد که از دیگر رقبای خود در حیات قویتر و با طبیعت سازگارتر است. یافته های فسیل شناسان، نشان داده است که قبل از نسل انسان و میمون (شامپانزه) نسلی می زیسته است که از نظر مغزی کاملتر از میمون ولی ناقص تر از انسان بوده است؛ فرضيه تکامل مدعی است که برخی از این موجودات در شرایط خاصی تبدیل به میمون شده اند و برخی دیگر در شرایط خاص دیگری تبدیل به انسان شده اند؛ حال سؤال این است که چرا این موجود انسان نما، مغز متکامل خود را از دست داده و تبدیل به میمون شده است؛ چگونه است که این موجود با آن مغز کاملتر از مغز میمون، نتوانسته است به حیات خود ادامه دهد ولی میمونی که ناقصتر از او بوده توانسته است به حیات خود ادامه دهد؛ طبق اصل انتخاب اصلح همواره عامل مثبت می ماند و عامل منفی از بین می رود. آیا باهوش بودن برای حفظ حیات عامل منفی بود؟ شکی نیست که هوش قویترین عامل بقا است.بنابر این اصل تنازع بقا یا اصل انتخاب اصلح نمی تواند اصلی کلی باشد.

    4- بین موجودات زنده تفاوت مغزی و هوشی چندانی ملاحظه نمی شود؛ مثلا شامپانزه که کاملترین مغز را بین حیوانات دارد، تنها اندکی از یک نوع میمون دیگر به نام اورانگوتان، باهوشتر است؛ اورانگوتان نیز تنها کمی از باهوشترین حیوان قبل از خود ــ در رتبه هوشی ــ باهوشتر است و... اما بین انسان و شامپانزه فاصله هوشی، به شدت زیاد است؛ میمون اعداد کوچک را می شناسد؛ اما انسان، دم از بی نهایتها می زند. میمونها برای ارتباط باهمدیگر تنها چند علامت محدود دارند؛ و زبان به معنی واقعی کلمه در آنها وجود ندارد؛ در حالی که انسانها با میلیون ها واژه و با هزاران زبان و لهجه با همديگر سخن می گویند. قدرت کشف و اختراع میمونها نیز با انسان قابل مقایسه نیست. همچنین هنر و اخلاق و عقیده و آرمان و... همگی اموری مختص انسانند. حال سؤال این است که این فاصله عمیق بین انسان و حیوان چگونه به وجود آمده است؟ فرضيه تکامل انواع داروین قادر به جواب گویی به این سوال نیست. لذا برخی از اندیشمندان انسان را از پدیده تکامل استثناء کرده و گفته اند : فرضیه تکامل فقط شامل حیوانات می شود؛ و خلقت انسان از خلقت دیگر موجودات جداست. برخی نیز گفته اند مغز انسانهای بدوی ناقص تر از انسان فعلی بوده است؛ و به مغز میمونها نزدیکتر بوده است؛ اما یافته های فسیل شناسان نشان داده است که اندازه مغز انسانهای غارنشین هفت هزار سال قبل با مغز انسان های فعلی تفاوتی نداشته است.

    5- در زمان اجداد زرّافه ها حيوانات زيادي بودند كه از برگ درختان تغذيه مي كردند پس چرا آنها در رقابت با زرّافه ها از بين نرفتند؛ يا چرا آنها گردن دراز نشدند؟ و ...


    نويسنده : احد ايماني
    منبع:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    -------------------------------------------------------

    بررسي علمی نظريه تكامل


    بررسي علمی نظريه تكامل

    حقيقت آن است كه نظريه تكامل و منشاء گونه‌ها هنوز در حد فرضيه و نظريه هستند و هيچ دليل قطعي و يقيني براي اثبات آن وجود ندارد. لذا سؤالات و موارد مبهم بسياري در اين فرضيه به وجود مي‌آيد كه هركدام براي خود جايگاه ويژه‌اي داشته و قابل تأمل است و حتی بعضی از دلایل علمی را در رد این نظریه آورده اند که به بعضی از این دلایل می پردازیم:



    الف ) بر پایه‌ی پژوهش‌های جدید، شامپانزه‌ها گونه‌های تكامل یافته‌تری هستند.

    ژنتیكدان تكاملی، جیانزی زانگ و همكارانش در دانشگاه میشیگان در ایالات متحده‌ی آمریكا، DNA انسان و شامپانزه و میمون رزوس را برای 13888 ژن با هم مقایسه كردند.

    برای هر حرف DNA كه در آن ژن‌های شامپانزه یا انسان با شكل نیایی مشتركمان تفاوت داشت(كه از ژن متناظر در میمون‌های مك‌كاك استنباط شده بود) پژوهشگران در پي آن بودند كه آیا آن تغییر به تولید پروتیین تغییریافته‌ای می‌انجامد. در ژن‌هايي كه با انتخاب طبيعي انتقال يافته‌اند، نسبت جهش‌هایي كه به پروتيين‌هاي تغيير يافته مي‌انجامند، به طور نامعمول بالاست.

    گروه زانگ دريافتند از نزديك 6 ميليون سال پيش كه(گفته میشود) شامپانزه و انسان از نياي مشتركشان جدا شده اند، 233 ژن شامپانزه و فقط 145 ژن انسان با انتخاب طبيعي تغيير كرده‌اند.

    اين يافته با آن چه بسياري از زيست‌شناسان تكاملي مي‌پنداشتند، متناقض است. زانگ مي‌گويد: ما تمايل داريم تفاوت‌هاي بين خودمان و نياي مشتركمان را ساده‌تر از تفاوت‌هاي بين شامپانزه‌ها و آن نياي مشترك ببينيم."

    او مي‌گويد كه اين نتيجه معنادار است، زيرا در دوران اخير جمعيت انساني از جمعيت شامپانزه‌ها كمتر شده است و در نتيجه ما به نوسان‌ها گتره‌اي در بسامدهاي ژني مستعدتر شده‌ايم. اين پديده، از اثرگذاري عميق انتخاب طبيعي بر انسان جلوگیری می‌كند.

    گزارش كامل اين پژوهش در مجله‌يDOI: 10.1073/pnas.0701705104) PNAS) چاپ شده است.

    (Holmes Bob, Chimps 'more evolved' than humans, New Scientist, 16 April 2007)

    همانطور که خواندید دانشمندان از نظر علمی در یافتند که شامپانزه‌ها گونه‌های تكامل یافته‌تری نسبت به انسان هستند در صورتی که نظریه تکامل انسان را مو جودی تكامل یافته‌تر بیان می کند.



    ب) تکامل نظریه ای اثبات نشده است
    در سميناري كه در دانشگاه شيكاگو در زمينه مورفولوژي تكاملي برگزار شد، دانشمند برجسته‌، دكتر پاترسون‌، سؤال ساده‌اي مطرح كرد: آيا در اينجا كسي هست كه بتواند در مورد تكامل‌، نكته‌اي قطعي و ثابت‌شده را عنوان كند؟? سكوتي طولاني بر فضاي تالار حكمفرما شد. سرانجام شخصي از گوشه‌اي گفت‌: ?من يك چيز را با قطع و يقين مي‌دانم‌: اينكه تكامل را نبايد در مدارس تدريس كرد !?

    با اينكه بسياري از مردم عادي بر اين باورند كه تكامل پديده‌اي علمي و اثبات‌شده مي‌باشد، واقعيت اين است كه بعد از گذشت 150 سال‌، تكامل فرضيه‌اي است اثبات‌نشده و بدون سنديت‌. در واقع بايد گفت كه قرائن و شواهد بسياري‌ تكامل را رد مي‌كنند.



    ج) فسيل‌ها تكامل را اثبات نمي‌كنند
    ?فسيل‌ها گواه بر تكامل مي‌باشند!? اين ادعايي بوده كه دانشمندان با صدايي بلند عنوان مي‌كردند. اما مشكلي كه در مورد فسيل‌ها وجود دارد، اين است كه ميان حيواناتي كه فسيل‌ها گواه بر وجود آنها هستند، و حيوانات همنوعشان در عصر ما، هيچ فسيلِ مياني وجود ندارد، گويي حيوانات اوليه ناگهان به‌صورت حيوانات امروزي تحول و تكامل يافته‌اند. داروين نيز خود متوجه اين نقصان در فرضيه خود بود، اما بر اين باور بود كه يك روز فسيل‌هاي مياني يافت خواهند شد. هنوز بعد از گذشت 150 سال‌، فسيلي دال بر وجود حيوانات مياني و در حال تكامل يافت نشده است‌. .
    دانشمندان معتقد به تكامل براي رفع اين نقيصه‌، اين نظر را مطرح كردند كه تحول با چنان سرعتي رخ داد كه فسيلي از آنها باقي نمانده است‌. طبعاً دليل و مدركي علمي در اين زمينه وجود ندارد.



    د) هومولوژي‌" تكامل را اثبات نمي‌كند
    هومولوژي نظريه‌اي است كه معتقد است‌ ارگانيزم‌هاي زنده‌اي كه از ساختاري همسان برخوردارند، از يك اصل واحد ناشي شده‌اند و به اين ترتيب اين نظريه‌، تكامل را اثبات مي‌كند.
    مشكل در اينجاست كه نمونه‌هاي فراواني با اين نظريه تناقض دارند. به‌عنوان مثال‌، بافت كليوي جانداران را در نظر بگيريد. كليه‌هاي ماهي داراي شكل جنيني كاملاً متفاوتي با خزندگان و پستان‌داران مي‌باشند. ممكن نيست كه آنها از يك ساختار ناشي شده باشند. .
    يا به دستگاه گوارش توجه كنيم‌. اگر همه جانداران از يك اصل ناشي شده‌اند، تكامل و تحول اين دستگاه در جانداران مختلف نيز مي‌بايست يكسان باشد. اما عكس اين صادق است‌. كوسه‌، قورباغه‌، خزندگان‌، و پرندگان‌، داراي دستگاه گوارشي‌اي هستند كه به‌گونه‌اي متفاوت تحول يافته‌اند. نمونه‌هاي بسيار ديگري مي‌توان براي اين امر آورد.



    و) زائده‌ها تكامل را اثبات نمي‌كنند
    تكامل‌گرايان بر اين نظر پا مي‌فشردند كه بدن جانداران داراي اندام‌هايي است كه امروز ديگر كاربردي ندارند. اندام‌هايي مثل آپانديس و لايه‌هاي نيمه‌كروي در چشم زائده ناميد شده‌اند زيرا در زمان داروين تصور مي‌شد كه اينها بلامصرف مي‌باشند. طبق اين نظريه‌، اين اندام‌ها در دوره‌هاي اوليه هستي كاربردي داشته‌اند، اما به‌تدريج كه انسان خود را با محيط سازگار ساخت‌، كاربرد خود را از دست دادند. به‌عقيده اين دسته از دانشمندان‌، آنها اكنون شاهدي هستند بر آنچه قبلاً بوديم‌ .
    باز در اين مورد هم شواهد، عليه اين نظريه هستند. تمام آنچه كه زائده ناميده شده‌، امروز نيز كاربردي مفيد دارند. آپانديس در واقع غده‌اي است لنفاوي‌، و لايه نيمه‌كروي نيز همچون يك قاشقك‌، اشياء خارجي را از داخل چشم جمع‌آوري مي‌كند. بسياري از ما شنيده‌ايم كه انسان قبلاً دُم داشته است‌. اين حرف خنده‌دار است‌. ستون فقرات انسان داراي 33 مهره است‌. هيچ شاهدي بر اين مدعا وجود ندارد كه او قبلاً 34 مهره داشته است‌. فردي به‌اسم هِكل بود كه نظريه دم انسان را پيش نهاد؛ او بعدها توسط دانشگاه خودش محكوم به تقلب شد .زيست‌شناسي مولكولي بيش از ساير عوامل‌، تكامل را رد مي‌كند!



    ز) چيزي به‌نام شكل ساده حيات وجود ندارد
    در روزگار داروين اين عقيده رواج داشت كه حيات از اَشكال ساده‌تر به‌سوي اشكال پيچيده‌تر حركت مي‌كند. علم امروزه ثابت كرده است كه چيزي به‌نام ? شكل ساده حيات‌ ? وجود ندارد. حتي ساده‌ترين سلول باكتري به‌گونه‌اي باورنكردني پيچيده است‌. آنچه كه سلول‌هاي ساده ناميده مي‌شود، شامل DNA و RNA و پروتئين مي‌باشد كه به يكديگر وابسته و مرتبط هستند. در واقع‌، تمام سيستم‌هاي بيوشيميايي و فيزيولوژيكي به يكديگر وابسته مي‌باشند. لذا اين تصور تكامل‌گرايان كه اندام‌ها به‌گونه‌اي مستقل تحول مي‌يابند، پذيرفتني نيست‌.



    ص) آیا اَشكال مياني وجود دارد
    نه فقط فسيل‌هاي مياني يافت نشده‌، بلكه زيست‌شناسي مولكولي نيز با قطعيت ثابت كرده كه در سطح بيوشيمي نيز شكل مياني وجود ندارد. به‌اين ترتيب‌، مثلاً پروتئين‌ها هيچگاه از يك مرحله تا مرحله ديگر تحول نمي‌يابند، بلكه هميشه از نوع تا نوع ديگر تحول پيدا مي‌كنند. پروتئين‌ها از اسيد آمينه درست شده‌اند. اگر آنها مانند مهره‌هاي رنگي در يك گردنبند تصور كنيم، طبق نظر تكامل‌گرايان‌، پروتئين وقتي به انواع پيشرفته‌تر تبديل شود، بايد مهره‌اي به اين "گردنبند" پروتئين اضافه شود. بنابراين‌، بايد طبعاً انتظار داشت كه در جانداران پيشرفته‌تر، مهره‌هاي بيشتري بر گردنبند پروتئيني وجود داشته باشد. اما در عمل اينطور نيست‌. مثلاً بياييد انسان را با دو نوع ماهي مقايسه كنيم (با توجه به اينكه ماهي در طرح تكاملي‌، پيش از انسان به‌وجود آمده است‌): ماهي بدون آرواره (كه در سير تكامل بسيار قديمي‌تر است‌) و ماهي آرواره‌دار كه جديدتر است‌. با كمال تعجب مي‌بينيم كه پروتئين موجود در هموگلوبين انسان به پروتئين ماهي بدون آرواره بيشتر شبيه است تا به ماهي آرواره‌دار، در حاليكه طبق نظر تكامل‌گرايان مي‌بايست عكس اين باشد.



    س) عدم قطعيت در اثبات شواهد
    همه شواهدي كه مخالفين تكامل در دست دارند، تكامل را رد مي‌كند. اما هيچيك از شواهدي كه طرف‌داران تكامل مي‌كوشند ارائه دهند، قطعيت ندارد زيرا هيچگاه نمي‌توان آنها را در سير طولاني تكامل اثبات كرد. مثلاً نمي‌توان يك باكتري و يك ماهي را گرفت و گفت كه آنها به مراحل مختلف تكامل تعلق دارند، زيرا طبق نظر تكامل‌گرايان‌، حيات از 300 ميليون سال پيش آغاز شده‌، و در اين مدت هم باكتري تحول يافته و هم ماهي‌. هيچكس نمي‌تواند بگويد كه باكتري ساده قبلاً چطور بوده‌، چون باكتري هم مانند ماهي تحول يافته است‌. اين فرض كه باكتري موجود ساده‌تري است‌، بي‌اساس است‌.


    ط) نظم هرگز از بي‌نظمي ناشي نشده‌
    طبق نظر تكامل‌گرايان‌، نظم از بي‌نظمي اوليه به‌وجود آمده است‌. اين ادعا كاملاً برخلاف قانون دوم ترموديناميك است كه مي‌گويد هر سيستمي به‌سوي بي‌نظمي و اضمحلال فزاينده پيش مي‌رود. اين اصطلاحات بسيار علمي مي‌باشند، اما ما خودمان در زندگي روزمره شاهد آن هستيم‌. هيچ استثناي شناخته‌شده‌اي در مورد اين قانون وجود ندارد. اما تكامل‌گرايان مي‌كوشند تمام نظريه خود را بر يك استثناء استوار سازند.

    ق) تصادفي استهزاءآميز
    فرضيه تكامل، پيدايي حيات را يك تصادف مي‌داند. از نظر آماري پيدايي حيات در اثر تصادف امري محال است‌. مثلاً در مورد پروتئيني كه در هموگلوبين وجود دارد، اين احتمال كه اسيدهاي آمينه به‌طرزي درست تركيب شوند، 1 در 10 به توان 167 مي‌باشد، چيزي كه از نظر رياضي غيرممكن است‌. تازه اين فقط در مورد پروتئين موجود در هموگلوبين است‌. كاهن اعظمِ تكامل‌، ريچارد داوكينز، خودش پذيرفته كه ?هر سلول شامل اطلاعات كدبندي‌شده ديجيتالي است كه اطلاعات موجود در آن‌، بيشتر از مجموعه سي جلدي دائره‌المعارف بريتانيكا است‌.? او اين را مي‌پذيرد، با اين‌حال معتقد است كه بايد انتظار داشت كه افراد هوشمند باور كنند كه كتاب پرحجمي چون دائره‌المعارف بريتانيكا در اثر يك تصادف به‌وجود آمده باشد!

    (:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    , www. hupaa.com)



    ف) آزمایشات تامل برانگیز

    درخصوص تكامل انسان آزمايش‌هاي جديدي كه صورت گرفته و شواهد علمي كه پيدا گرديده است كه نه تنها تكامل را در انسان تأييد نمي‌كنند، بلكه حتي آن را رد مي‌نمايند كه به چند مورد اشاره مي‌گردد.چندي پيش رسانه‌هاي دنيا اخباري را منتشر نمودند مبني بر اينكه دانشمندان علم ژنتيك سوئيس، به مقايسه DNA ميمون‌ها با انسان پرداختند كه نتايج جالبي در پي داشت. اين دانشمندان اعلام نمودند كه شباهت قابل ملاحظه ای بين DNA انسان و ميمون وجود ندارد و اگر ميمون و انسان از يك جد مشترك مي‌بودند بايد شباهت بیشتری بين DNA آنها وجود مي‌داشت. (خبر صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران)

    .تحقیقات صورت گرفته توسط دانشمندان لیست بلندبالایی از اختلافات میان DNA انسان با شمپانزه ها و سرنخ هایی از هر آنچه كه در این زمینه حیاتی و بسیار مهم است را فراهم كرده است. دكتر «رابرت واترستون» از دانشگاه واشینگتن معتقد است كه دانشمندان توانسته اند كاتالوگ DNA شمپانزه ها را آماده كنند و در حال حاضر تنها كاری كه باید بكنند این است كه اختلافات و شباهت های موجود را محاسبه كنند. وی می گوید: «منظور من این نیست كه به سراغ یك ژن مشخص برویم. بلكه باید مجموعه ای از تغییرات را مورد بررسی قرار دهیم.

    دكترفرانسیس كالین رئیس اجرایی انستیتوی ملی تحقیق بر روی ژنوم انسان كه از پروژه رهبری شده توسط واترستون نیز حمایت می كند، معتقد است: . تعداد اختلافات ژنتیكی میان یك انسان و شمپانزه ۱۰بار بیشتر از اختلافات ژنتیك میان دو انسان با یكدیگر است.واترستون و هم گروهی هایش، به عنوان مثال، ژن هایی كه ظاهراً در انسان نسبت به شمپانزه ها یا جوندگان سریع تر دچار تغییر شده اند را مورد بررسی قرار دادند. آنها حدس می زنند كه ممكن است این ژن ها در تكامل انسان ها مهم بوده باشند. طبق تحقیقات صورت گرفته كاتالوگ اختلافات ژنتیكی انسان و شمپانزه مشتمل بر ۳۵ میلیون تغییرات تك نوكلئوتیدی، ۵ میلیون اضافه شدن و حذف شدن ژن ها و تعدادی بازآرایی های كروموزومی است.

    در تحقیق دیگری كه توسط «وولفگانگ انارد» و هم دانشگاهی های او در مركز انسان شناسی انستیتوی ماكس پلانك صورت گرفت توالی پروتئین ها و الگوهای بیان ژن در بافت های مختلف شمپانزه ها و انسان مورد بررسی قرار گرفت. پس از بررسی های بسیار معلوم شد درحالی كه مغز دو گونه اختلافات ظاهری ناچیزی را با یكدیگر نشان می دهند اما فعالیت ژن های انباشته شده در مغز انسان تغییرات بیشتری را نسبت به مغز شمپانزه ها متحمل شده اند.

    این دانشمندان دریافتند چندین ژن مضاعف شده كه باعث ناهنجاری هایی در انسان می شوند تنها دارای یك كپی در ژنوم شمپانزه ها هستند و این مسئله نیز دلالت بر این دارد كه شمپانزه ها به این ناهنجاری ها مبتلا نمی شوند.( ایشنای گانگولی. ترجمه: زینب همتی)

    یوو گیلاد (Yoav Gilad) متخصص ژنتیک دانشگاه شیکاگو در یک گزارش گفته است :
    مطالعه ژنهای اورانگوتان و شامپانزه نشان داد که تغییرات بسیار کوچکی در ژنهای این جانوران در طول 65 میلیون سال دوران تکامل آنها بوجود آمده و سوال اساسی این است که چرا نحوه عملکرد ژنها در انسان تا این حد متفاوت است و چه تغییراتی در محیط و نحوه زندگی می توانسته باعث این جهش ژنتیکی عظیم در انسان شود.( گفتگو با ادوارد ویلسون - گونه زایى و تنوع زیستى- ترجمه: کاوه فیض اللهى)



    غ) عدم ارتباط انسانهای نئوناندرتال با انسانهای امروزی

    موضوع ديگر اين است كه باستان‌شناسان، اسكلت‌هاي نوعي انسان را پيدا نموده‌اند كه حدود سي‌ هزار سال پيش زندگي مي‌كردند كه نام آن را «نئوناندرتال» گذاشته‌اند و دانشمندان تکاملی آنها را نیاکان انسان امروزی معرفی می نمودند. با پیشرفت های بیشتر علمی آنچه كه دانشمندان را متعجب كرده اين است كه بين انسان امروزي و انسان نئوناندرتال، شباهت فاميلي از نظر ژنتیکی وجود ندارد و اينكه اين انسان به طور مرموزي نابود شده است و اثري ازآنها باقي نمانده است. و تمام احتمالاتي كه بعنوان نظريه بيان شده بود را تحت شعاع قرار داد. مثلاً اينكه آنها از نياكان نسل امروزي هستند يا اينكه با نسل امروزي وصلت كرده و ممزوج شده‌اند. از طرفي هم اين موضوع مطابق با نظر اسلام است كه قدمت انسان امروزي را حدوداً هفت هزار سال بيان مي‌كند و اينكه قبل از انسان امروزي نيز انسان‌هاي ديگري وجود داشته‌اند كه با خلقتي جدا از انسان امروزي و همانند آدم و حوا خلق شده‌اند.



    ج) سردر گمی دانشمندان معتقد به نظریه تکامل

    دانشمندان معتقد به نظریه تکامل ادعا می کنند : بيش از 98 درصد DNA و 99 درصد ژن‌هاي انسان‌ها و شامپانزه‌ها يكسان است. با اين همه، ما و آن‌ها از نظر ظاهر و رفتار تفاوت زيادي با هم داريم. براي بيش از 30 سال، پيش از آن‌كه توالي ژنوم انسان يا شامپانزه‌ها تعيين شود، دانشمندان بيان كرده‌اند كه اين تفاوت مي‌تواند از شيوه‌ي بيان ژن‌هاي يكسان و نه تفاوت در خود ژن‌ها، برخاسته باشد. پژوهش جديدي كه در مجله‌ي Nature چاپ شده است، به نظر مي‌رسد اين نظريه را ثابت مي‌كند.

    ياوو گيلاد( Yoav Gilad )، ژنتيك‌داني از دانشگاه شيكاگو و همكارانش، از روش تازه‌اي براي برسي ژن‌هاي سلول‌ها كبدي چهار نخستي(پريمات)، انسان، شامپانزه، اورانگوتان و مكاك(ميمون ژاپني)، بهره گرفتند. پژوهشگران مي‌توانستند 900 ژن را در هر چهار نخستي باهم مقايسه كنند و تفاوت آن‌ها را در زمينه‌ي بيان ژن ارزيابي كنند. پژوهشگران دريافتند كه در هر چهار نخستي ميزان توليد مولكول mRNA در بيش از نيمي از ژن‌ها(60 درصد) تفاوتي ندارد. اما در بيان ژن 19 ژن‌، بين انسان و ديگر نخستي‌ها تفاوت چشمگيري وجود دارد.

    گيلاد مي‌گويد:" زماني كه ما بيان ژن را در نظر گرفتيم، دريافتيم كه طي 65 ميليون سال از تكامل مكاك، اورانگوتان و شامپانزه، تغيير بسيار اندكي رخ داده است. اما طي 5 ميليون سال جدايي انسان از اين نخستي‌ها، تغيير زيادي در اين گروه از ژن‌هاي ويژه انباشته شده است."

    حدود نيمي از ژن‌هايي كه در انسان بيش‌تر بيان مي‌شوند، ژن‌هاي عامل‌هاي رونويسي هستند؛ يعني، ژن‌هايي رمزدهنده‌ي پروتيين‌هايي كه بيان ژن را در ديگر ژن‌ها تنظيم مي‌كنند. با تغيير اندكي در اين ژن‌هاي كارفرما، فرايند تكامل مي‌تواند اثر ژرفي بر بيان ژن بگذارد، بي آن‌كه احتمال رخ دادن جهش‌هاي منفي را افزايش دهد. گيلاد مي‌گويد: " من فكر نمي‌كنم نتيجه‌ي پژوهش‌هاي ما سازوكار تازه‌اي را مطرح مي‌كند، اما نخستين گواه تجربي است بر اين نظريه كه در نخستي‌ها عالي، تكامل ممكن است از راه تغيير بيان ژن كار كند."

    گيلاد گمان مي‌كند كه تغيير به‌نسبت تند در ژنتيك كبد انسان ممكن است پيامد تغييرهاي پيش‌آمده در رژيم غذايي، مانند وابستگي فزاينده به غذاي پخته، باشد. او مي‌گويد:" شايد چيزي در فرايند پختن نياز زيست‌ شيميايي را براي بيش‌ترين دست‌يابي به مواد غذايي و نيز نياز به پردازش كردن زهرهاي طبيعي موجود در گياهان و غذاهاي جانوري، تغيير داده است."

    اين يافته علاوه بر نظريه‌ي تكامل دستاوردهايي براي پزشكي نيز دارد: 9 ژن از 100 ژن بسيار پايدار، وقتي كه تغيير مي‌كنند، در روند سرطان درگير مي‌شوند. به نظر این پژوهشگران " اين يافته پيشنهاد مي‌كند كه توجه به ژن‌هايي با ميزان بيان ژن حفظ شده در ميان نخستي‌ها، در شناسايي ژن‌هاي نامزد براي پژوهش‌هاي مرتبط با بيماري‌ها، مي‌تواند سودمند باشد." همچنين، اين يافته تا اندازه‌اي از اين راز پرده بر مي‌دارد كه چگونه انسان و شامپانزه، كه ژن‌هاي مشترك زيادي دارند، مي‌توانند اين همه متفاوت باشند.

    (David Biello, Separation of Man and Ape Down to Gene Expression,
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    , March 09, 2006)



    خ) زیست‌شناسی دارای قانون نیست
    هر چند داروین در کتاب منشأ انواع بیش از 106 بار از قوانینی صحبت می‌کند که فرایندهای زیست‌شناختی خاصی را هدايت می‌کنند اما از سال 1963 که اسمارت این ادعا را مطرح کرد که «زیست‌شناسی فاقد قانون است»، بحث‌های زیادی دربارة وجود یا عدم وجود قوانین در زیست‌شناسی درگرفت. از دیدگاه اسمارت یک قانون طبیعت بایستی به لحاظ زمانی و مکانی فاقد محدودیت باشدو به هویات خاص ارجاع نداشته باشد. از دیدگاه اسمارت هیچ تعمیمی در زیست‌شناسی واجد این شرایط نیست(تامسون2000 ‌ص18ـ17) مطابق این دیدگاه قوانین مندل، قانون هاردی واینبرگ، قانون انتخاب طبیعی و غیره قوانینی واقعی نیستند. نظريه تكامل داروين چارچوبى است كه تنوع حيات بر روى زمين در آن درك مى شود. اما در كتاب «اصل انواع» داروين هيچ معادله اى نيست كه بتوان با استفاده از آن گفت فلان گونه صد سال يا هزار سال ديگر به چه شكلى در خواهد آمد. زيست شناسى هنوز به آنجا نرسيده است كه بتواند با اين دقت پيش بينى كند.( نشریه شرق . به نقل از سي پي اچ تئوري)





    5- تكامل انسان از منظر اسلام

    الف) تكامل در قرآن: آنچه به نظر مي‌رسد اين است كه تكامل تدريجي انسان از منظر قرآن صحيح نيست. در آيه 30 سوره بقره قرآن كريم مي‌فرمايد: «و اذ قال ربك للملائكته اني جاعل في الارض خليفته قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمآء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون»

    ترجمه: هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: آيا كسي را در زمين قرار مي‌دهي كه فساد و خون‌ريزي كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‌آوريم. پروردگار فرمود: من حقايقي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.

    در اين آيه فرشتگان بعد از اطلاع از خلقت آدم از خداوند سؤال مي‌كنند كه آيا موجودي را مي‌آفريني كه فساد و خون‌ريزي كند؟ گويا فرشتگان قبل از خلقت آدم موجوداتي را مشاهده كرده بودند كه همانند آدم بوده و به فساد و خون‌ريزي اقدام كرده بودند كه در اكثر تفاسير يكي از احتمالاتي كه نسبت به نوع آن موجودات بيان مي‌كنند اين است كه آنها هم انسان بوده‌اند.( تفسير نمونه- مكارم شيرازي و ديگران- ج اول- ص 172- چاپ سي و هشتم و تفسير تسنيم- عبدالله جواد آملي- ج سوم- ص 64) از اين آيه اين گونه فهميده مي‌شود كه خداوند در حالي حضرت آدم (ع) كه جد انسان امروزي است را آفريد كه قبل از او نيز انسان‌هاي ديگري را خلق كرده بود و آنها نابود شدند و انسان امروزي جايگزين آنها گرديده است. البته با آفرینشی جدای از آنها.

    به عبارت ديگر اين آيه تكامل تدريجي و اين كه انسان از موجودي ديگر انشقاق يافته باشد را تأييد نمي‌كند. در حدیثی از امام علی (ع) سوال میگردد که قبل از آدم (ع) چه بوده، حضرت (ع) می فرمایند : آدم و اگر بارها هم بپرسید، میگوییم: آدم( یعنی انسان های دیگری همانند آدم قبل از او وجود داشته اند) . که ظاهراً این حدیث تکامل تدریجی را رد مینماید.

    اما آنچه مهم تر به نظر می رسد این است که محل نزاع در پيدايش نوع انسان بوده است و نه در ساير موجودات. زيرا اصولاً دین اسلام از نحوه پيدايش موجودات ديگر بطور صريح و واضح سخني به ميان نياورده‌اند. هرچند كه وجود موجودات دیگر را بدون بيان پيدايش دفعي يا تدريجي (تكاملي)آنها، از جانب خداوند معرفي مي‌نمايند.و حتي گويا قرآن نيز در خصوص ساير موجودات غير انسان موافق نظر به وجود آمدن تدريجي و تكاملي است. مثلاً قرآن كريم در آيه 30 سوره نبأ مي‌فرمايد: «وجعلنا من المآء كل شيء حي»، يعني: و از آب هرچيزي را زنده گردانيديم. و يا آيه 45 سوره نور: «والله خلق كل دابه من ماء»، يعني: و خداست كه هر جنبنده‌اي را از آب آفريد.

    از آياتي مانند آيات فوق كه اشاره به بوجود آمدن حيات از آب دارد مي‌توان حيات تكاملي را برداشت نمود كه طبق نظريه تكاملي منشاء پيدايش حيات از موجودات تك سلولي اوليه‌اي بوده كه در آب درياها بوجود آمده بودند. و اين نظر نيز با سنت خداوند كه همان نظم و قانون‌مداري در هستي و آفرينش است مطابقت بيشتري دارد.

    همچنین قرآن هنگامی که داستان طوفان حضرت نوح را بیان میکند، در سوره هود آیه 40 می فرمایید: ........ درآن هنگام به نوح خطاب کردیم تو با خود (در کشتی )از هرنوع حیوان دو فرد (نر و ماده بر کشتی سوار کن) .............

    که دراینجا این سوال پیش می آید که اگر خداوند حیوانات را دفعی آفریده بود ، باز هم میتوانست آنها را بعد از طوفان نوح بیافریند. ولی خداوند به حضرت نوح(ع) فرمان می دهد که برای بقای نسل حیوانات از هر کدام جفتی را در کشتی سوار نماید.که شاید بتوان گفت : این داستان موید وجود قانون تکامل در میان حیوانات غیر انسان است.

    همچنین قرآن مطلب بسیار جالب دیگری را بیان می کند که بسیار قابل تامل است و آن اینکه قرآن در چند آیه از قومی صحبت می کند که بر اثر گناهان تبدیل به میمون و بوزینه گردیده اند.(مسخ گردیده اند) به عبارت دیگر قرآن منشاء نوعی از میمون را انسان معرفی میکند و میگوید که انسان اجداد این نوع میمون ها است نه این که این میمون ها اجداد انسان باشد . یعنی ممکن است شباهت میان میمون های انسان نما و انسان همین مسخ شدن عده ای از انسانها باشد که قرآن به آن اشاره می نماید. آیاتی که در آن قرآن به این موضوع اشاره نموده عبارتند از : آیه 65 سوره بقره میفرماید : محققاً دانسته اید آن گروه را که در روز شنبه عصیان و تعدی کردند گفتیم بوزینه شوید .

    وآیه 60 سوره مائده میفرماید : ..........کدام قوم را نزد خدای بدترین پاداش است کسانی که خدا بر آنها لعن و غضب کرد و آنان را به بوزینه و خوک مسخ نمود...........

    وهمچنین آیه 166سوره اعراف میفرماید : آنگاه که سر کشی و تکبر کرده و آنچه ممنوع بود مرتکب شدند گفتیم به شکل بوزینه شوید که بس دور و بازمانده از رحمت خدا باشید .

    البته به این احتمال ایرادی وارد است و آن اینکه بعضی از علما اعتقاد دارند که افرادی که مسخ می شوند مدت زیادی زنده نخواهند بود و ممکن است این قوم بعد از مسخ شدن از بین رفته باشند.

    ب) تكامل در روايات: در كتاب توحيد از حضرت صادق (ع) در حديثي نقل مي‌كنند كه فرمود: شايد تو فكر مي‌كني كه خداوند جز شما بشري نيافريده است، بلي به خدا قسم كه خداوند هزار هزار آدم آفريده كه شما در آخرين سلسله قرار داريد.

    ابن ميثم در شرح نهج البلاغه از حضرت باقر روايتي نقل كرده كه به همين مضمون است، و صدوق در خصال نيز آن را نقل نموده است.

    در كتاب خصال از امام محمد باقر(ع) است كه فرمود: خداوند عزوجل از آن روز كه زمين را آفريده ، هفت عالم را در آن پديد آورده است و انسان‌هاي اين عوالم از فرزندان آدم نبوده‌اند و خلقت‌شان از اديم زمين است و خداوند آنها رايكي پس از ديگري با جهان مربوط به خودشان در زمين منزل داد، و سپس آدم ابوالبشر را آفريد و فرزندانش را از او پديد آورد.

    در نهج البيان شيباني است كه عمرو بن ابي المقدام از پدرش نقل مي‌كند كه گفت از امام محمدباقر (ع) پرسيدم: خداوند حواء را از چه آفريد؟ فرمود: اين مردم چه مي‌گويند؟ گفتم: مي‌گويند خداوند او را از دنده‌اي از دنده‌هاي آدم آفريده است. امام (ع) فرمود: دروغ مي‌گويند. آيا خداوند عاجز بود از اينكه وي را از چيز ديگري بيافريند؟ گفتم: جانم فداي تو باد. وي را از چه آفريد؟ امام (ع) فرمود: پدرم از پدرانش به من خبر داد و گفت كه پيغمبر (ص) فرموده است:‌خداوند تبارك و تعالي يك قبضه از خاك برداشت و با دو دست راست آنها را مخلوط كرد (هر دو دستش راست است) و از آن آدم را آفريد. قسمتي از خاك زياد آمد و حوا را از آن آفريد. صدوق از عمرو مثل آن را روايت كرده است.( تفسير الميزان- علامه محمدحسين طباطبايي- ترجمه محمدرضا صالحي كرماني و سيد محمد خامنه ، چاپ پنجم 1370- ج 4- ص 247 و 248.)

    آنچه از ظاهر اين روايات بدست مي‌آيد اين است كه آنها تكامل تدريجي انسان را تأييد نمي‌كنند.

    ج) تكامل در فلسفه اسلامي: در كتاب‌هاي منطق مانند حاشيه ملا عبدالله وقتي مي‌خواستند مثال ذكركنند دربارة اينكه افراد يك نوع نامتناهي باشد، مي‌گفتند مثل نفوس ناطقه به عقيده فلاسفه. به عقيدة حكما عدد نفوس ناطقه (نفوس انساني) متناهي نيست. چرا؟

    چون زمان متناهي نيست و در هر زماني هم انسان بوده است، پس عدد نفوس ناطقه لايتناهي است. اين نظريه يك پايه توحيدي داشته است و يك پايه طبيعي. پايه توحيدي‌اش اين بوده است كه آن طبقات از فلاسفه انفكاك خلقت از خالق را نمي‌توانستند قبول كنند و قبول هم نمي‌كردند، از نظر علم الهي مي‌گفتند كه تا خدا بوده است خلقت هم بوده است. چون ذات الهي ازلي است، فيض و خلقت الهي هم ازلي است. انفكاك خلقت از خالق را به هيچ وجه نمي‌پذيرفتند و قابل قبول نمي‌دانستند. يعني اگر كسي خيال كند كه ذات خدا ازلي است ولي اين ذات ازلي بلامخلوق بوده، مدتي بوده، يك مرتبه مثلاً در صدهزار سال پيش، يك ميليون سال پيش، صد ميليون سال، ميلياردها سال پيش – بالاخره هرچه بگوئيم، اين زمان محدود مي‌شود و او نامحدود است- به فكر خلقت كردن افتاد، اين غلط است. (شهيد مطهري – ج 4- ص 226 و 227 )



    6- نحوه تعارض تكامل با دين

    داروینیسم نزد فیلسوفان تجربه گرا و علم مشرب به فلسفه ای مبّدل شد که تفسیر ماتریالیستی هستی پیام آن است این هستی شناسی داروینیستی از جهات مختلف با اندیشه و عقاید دینی تعارض دارد از جملۀ این تعارض ها عبارتند از :



    الف - تعارض در آفرینش انسان بزعم کتب آسمانی :

    داروینیسم منکر آفرینش انسان بزعم کتب آسمانی شد و نیرومندترین ضربه را به نظریۀ متافیزیکی طبیعت وارد آورد طبق این نظریه آیاتی که در سفر پیدایش تورات و همچنین قرآن در مورد خلقت انسان نازل شده اند سخن کذبی تلقی شدند که واقعیّت نداشته اند!!



    ب- تعارض در علت العلل اولیه :

    پس از کشف و پیدایش « اصل علیّت » طبعاً این فکر سلسله اعصاب مغزی انسان را به حرکت در می آورد که : « نخستین علت عالم » چیست ؟ علت العلل اولیه ای که پدید آورندۀ این همه نقشهای گوناگون ، این صحنه های مختلف ، این موجودات رنگارنگ کیست ؟ یا چیست ؟ الهیون بر این باورند که باید مبدا حقیقی را در ماوراء این دستگاه آنجا که از دستخوش تحولات بیرون است ، و دست قوانین عالم ماده بدامان آن نمی رسد جستجو کرد در صورتیکه مادیون علت العلل اولیه را به مجموعه ای از عوامل طبیعی نسبت می دهند که جزء طبیعت است و ارتباطی با نیروی ماوراءالطبیعه ندارد.



    ج- تعارض در برهان نظم :

    داروینیسم با تاکید بر نظم داری طبیعت ، آن را برخلاف برهان نظم و مدبّرانه بودن خلقت می داند چرا که از طریق نشان دادن علت فاعلی پدیدارهای زیستی نیازی به فرض علت غایی نمی یابد یعنی تکامل از قوانین طبیعی تبعیت می کند که جنبۀ تصادفی و نامحدود در تحول انواع دارد به عبارتی دگرگونی ها اساساً اتفاقی رخ می دهند و هیچ عاملی مگر فشار محیط به تکامل سمت و سو نمی دهد پس داروینیسم نظم حاکم بر خلقت را از طریق بی نظمی تفسیر می نماید



    د- تعارض در نظام ارزشها و اصول اخلاقی :

    این نظریه همانگونه که هستی شناسی و انسان شناسی افراد را تحت تاثیر قرارداد ، به منزلۀ الگوئی برای نظریه پردازان اخلاق نیز به کار رفت و موجب ظهور اخلاق داروینیستی گردید به عبارتی چون در طبیعت تنازع بقاء و انتخاب اصلح و انسب ناموس طبیعت است ، پس در جامعه و عالم انسانها نیز باید اینگونه باشد و مطابق این قانون وحشیانه هر نیرومندی باید ذیحق باشد که ضعیف را از میان ببرد نظامی که در آن حذف ضعیف توسط قوی ارزش تلقی شد و هر گونه اقدامی در خلاف جهت مسیر تکاملی بقای اصلح ضد ارزش قلمداد گشت آنوقت مبانی انسانی و اصول اخلاقی چطور میشود؟طبق این اصل جنگ و خونریزی در اجتماعات بشری مثل سایر حیوانات امری حتمی است چرا که نوع انسان نیز مانند سایر انواع جانداران بر اثر تکثیر مثل فراوان دچار کمبود مواد حیاتی می شود و به دنبال آن تنازع برای ادامۀ حیات و زندگی شروع خواهد شد همین تنازع مقدمۀ انتخاب اصلح خواهد بود .

    در نتیجه دستگیری از تهیدستان ، خدمت به بیچارگان ، اشاعۀ بهداشت و درمان ، یاری به درماندگان ، طبابت ، و... همه شر محسوب گشتند کلماتی از قبیل مهر و عاطفه ، صمیمیت و برادری و کمک به همنوع و ....مفهوم واقعی خود را از دست دادند پر واضح است که چنین نظام اخلاقی با نظام اخلاقی دینی که سراسر ترغیب به خدمت به محرومان است منافات کامل دارد .

    طبقۀ سرمایه دار خود را در پهنۀ رقابت اجتماعی با استناد به همین اصل خود را موفق و پیروز و محق میداند و شایسته تر بودن را با اندوختن مال و قدرت اجتماعی بیشتر معنا می کند . بشریت شاهد دو جنگ جهانی بود که حیوانات از دیدن آن شرم داشتند اخلاقیات فرو ریخت و هم اکنون نیز در معرض تهدید جنگ جهانی سوم می باشیم روشنفکران و اندیشمندان جهان طرحهای بسیاری جهت عدم تکرار این گونه کشتارهای وحشیانه و استقرار صلح در جهان ارائه دادند: 1- تشکیل سازمان ملل 2- تشکیل سازمانهای عمومی 3- افزایش اتحادیه ها 4- صلیب سرخ جهانی5- گفتگوی تمدنها ....



    ه - تعارض در تفسیر حکیمانه و هدفدارانۀ خلقت :

    داروینیسم خلقت موجودات زنده و منجمله انسان را بی هدف و تصادفی می داند و نظم داری عالم را بدون فرض غایت ، هدف و تدبیر و تنها با تکیه بر علل طبیعی فاعلی آن ، تفسیر می کند و نظم را حاصل بی نظمی و محصول تحول و تکامل کور خلقت میداند و در تفسیر موجودات نیازی نیست به اینکه بگوئیم جهان برای رسیدن به هدفی آفریده شده است بلکه کلیۀ موجودات زنده در شبکۀ حیات تنها با قانون طبیعی مکانیکی اداره می شوند و انسان نیز به عنوان یکی از جانداران بی حساب این شبکه شناسانده شد که در اواخر دوران سوم زمین شناسی ، از بین گروه میمونهای انسان نما برخاسته است. در صورتیکه الهیون این خلقت ها را نتیجۀ ارادۀ یک ذات با شعور و آگاه می شمارند در چشم انسان متدیّن که در خلقت آسمانها و زمین تدبّر می کند و در همۀ حالات به یاد خداست ، خداوند جهان را عبث و بیهوده نیافریده است بلکه جهان آفرینش با حکمت و تدبیری الهی در خدمت به انسان به وجود آمده تا او را در حرکت استکمالی به کمال نهائی که مقام قرب الهی است برساند .

    و- تعارض در کرامت قدسی انسان :

    جایگاه رفیع و مقام والای آدمی در نظام آفرینش از ارکان اندیشۀ دینی است در بینش دینی محور خلقت و غایت آفرینش موجودات انسان است بشر همواره بر این باور بود که ستارگان که زینت بخش آسمانند برای خاطر او می درخشیدند و گلها بخاطر انبساط خاطر انسان می روئیدند و تپه ها برای خوشی انسان بر پا بودند اما نظریۀ داروین بی همتایی مقام بشر و اشرف مخلوقات بودن انسان را نقص کرد طبق نظر داروین تفاوت اساسی بین انسان و حیوان وجود ندارد . هاکسلی ادعا کرد بین انسان و عالیترین میمونها تفاوت کمتری هست تا بین عالیترین و پست ترین میمونها . انسان مانند سایر حیوانات محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقاء و زادۀ بخت و اتفاق کور و بی قانون است.

    پوشه ، انسان شناس فرانسوی در سال (1864) به خوانندگان آثار خود اندرز داد که «دیگر خود را بازیگر اصلی صحنۀ طبیعت نپنداریم و بدون هراس از پله های مدارج انسانی پائین آئیم!! » .

    منبع:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    -------------------------------------------------------


    دانلود کتاب نیرنگ فرضیه تکامل



    کتاب نیرنگ فرضیه تکامل اثر استاد گرانقدر هارون یحیی را با کلیک روی لینک زیر دانلود فرمایید.

    (فایل بهصورت doc میباشد.برای خواندن برنامه word را نصب فرمایید.)

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید



    آدرس وبلاگ:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  7. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #706
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض

    یک مثال میگم...شما این مثال رو رد کنید...

    ماشینی در جاده ای متروک میرود. ناگهان به تخته سنگ بزرگی میرسد که در وسط جاده است...زور میزند تا تخته سنگ را جابجا کند تا جاده باز شود...نمیتواند...
    منتظر ماشین 2 میشود...ماشین 2 میرسد...ماشین 1 میگه بیا تخته سنگ رو جابجا کنیم...ماشین 2 میگه باشه به یه شرط...شرط این است که ماشین 3 هم به ما کمک کند...اگه کمک نکنه منم نیستم.....
    منتظر ماشین 3 میشوند...ماشین 3 همین شرط رو در مورد ماشین 4 میگذارد...4 به 5...5 به 6 و الی آخر...
    اگه همه این شرط و بذارند سنگ جابجا میشه؟

    فردا به همون جاده می آییم و میبینیم تخته سنگ جابجا شده...چه نتیجه ای میگیریم؟
    همه این شرط رو گذاشتند بغیر از ماشین 35...ماشین 34 این شرط و گذاشته و همشون منتظر ماشین 35 شدند...
    ماشین 35 اومده گفتند بیا این تخته سنگ رو جابجا کنیم...
    گفته باشه یااله جابجا کنیم...
    یکی این تسلسل رو بریده...چون اگه نمیبرید تسلسل ادامه پیدا میکرد و تخته سنگ جابجا نمیشد...

    تعمیق میدیم مثال و به جهان...

    معلول 1 به علت 1 میگه منو بوجود بیار...علت 1 میگه باشه ولی باید خودم هم بوجود بیام که بتونم تو رو خلق کنم...علت 1 به علت 2 میگه منو بوجود بیار تا معلول 1 رو بتونم خلق کنم...علت 2 میگه باشه به شرط علت 3...علت 3 همون و به علت 4 میگه...علت 4 به 5...اگر علتی این تسسل رو نبره چیزی بوجود می آید؟ پس یک علت برتر (خدا) باید تسلسل رو ببره تا نیست تبدیل به هست بشه.

    اگر علت العلل تسلسل رو نبره چی میشه؟
    بدلیل ادامه تسلسل همه چیز در نیستی میمونه و هست پدیدار نمیشه.....

    آیا جهان ما نیست است یا هست است؟
    هست است...پس علت العلل (خدا) بریده تسلسل رو.....

    رد کنید.....

    من به برهان جهان شناختي آشنايي ندارم و منتظر بودم بيشتر روش بحث بشه



    يه سوال براي من بوجود اومده چيزي كه وجود نداره چه جوري به علت نياز داره؟
    مثلا ما تو 10000000 سال قبل به مادرمون مي گفتيم من رو به وجود بيار اون هم به مادرش و همين طور
    مني كه هيچ شناختي از خودم ندارم و حتي وجود ندارم چه جوري از يه علت مي خوام منو به وجود بياره؟
    احتمالا شما(يا اين برهان) به تقدم ماهيت توجه داريد و نه به وجود.
    يعني علت براي وجودش به من نيازمنده؟ و اگه من وجود نداشته باشم اون هم به وجود احتياجي نداره و به وجود نمي ياد؟
    در واقع مشكل اصلي با اين حرف شما (يا اين برهان) اينه كه برعكس حركت مي كنه يعني از معلول به علت مي رسه
    اصلا متوجه نمي شم كه هيچ چه جوري به چيزي كه خودش هم هيچه احتياج داره
    كلا قاطي كردم...


    و اما درباره بحثه بين shabe.saket و DΔRK


    علت وجود خدا چیه؟!
    ايشون اسم ماشين 35م رو گذاشته خدا
    يعني به هرحال يه چيزي وجود داشته كه تسلسل رو بريده
    حالا شما اين حرف رو رد كنيد


    طبیعت قوانین خودش رو به هیچ عنوان نقض نمیکنه و حرفی که شما داری میگی مبنی بر بردین تسلسل یعنی نقض قوانین طبعیت

    شما دقيقا مي توني بگي كه اين تسلسل چه جوري قوانين طبيعت رو نقض مي كنه؟


    شما با برهان جهانشناختی دارین در مورد علت وجود خدا و دلیل بودش و خدا صحبت و بحث می کنید

    بله من كه اينطور متوجه شدم


    وقتی هنوز اثبات نکردید که چیزی به نام خدا وجود داره چطور در موردش توضیح و میدن و سعی در توجیهش دارین؟!
    شما میگی خدا وجودیه که اومد و از تکرار جلوگیری کرد
    من میگم قبلش اثبات کنید هست و بعد در موردش صحبت کنید
    چرا اثبات نكرديم؟ ما مي گيم يه علتي وجود داره كه ساير علتها از اون به وجود اومدن خب حالا مشكل اين قضيه چيه؟
    ايشون مي گم كه خدا باعث شد كه تسلسل بريده بشه به وجود هم نيومد چون در اون صورت خودش به علتي احتياج داشته
    ما هم مي گيم كه يه علت اعلل وجود داره و ما اسمش رو مي زاريد خدا حالا شما در اين مورد بحث كنيد و ردش كنيد


    ...و فراتر از علت العلل نمیریم...

    مگه مي تونيم بريم؟ در اين صورت خدا خودش معلول مي شه
    شما مي گيد خدا علت تمام علتهاست


    چون اگه فراتر از علت العلل بریم دوباره تسلسل شروع خواهد شد...شروع شدن مجدد تسلسل منجر به نیستی معلول نخستین خواهد شد...
    چه جوري مي خواييم فراتر بريم؟ يعني خدا رو معلول بگريم و دوباره به دنبال علت بگرديم؟


    اول اثبات کنید اصلا علتی هست و بعد شروع کنید از علت یا معلول به توضیح خدا
    چرا نيست؟ پس ما چه جوري به وجود اومديم؟ طبق برهان حتما علتي وجود داشته كه باعث شده ما بوجود بيايم و اون خداست خب من دوباره متوجه نمي شم مشكل شما چيه
    منظورم طوری ایه که امکانش باشه و نه اینکه با خیال بافی اینکارو کنید
    بشيتر توضيح بديد
    بزارید در مورد منظورم مثالی بزنم
    ببخشيد من گيراييم يه مقدار ضعيفه
    متوجه ارتباط مثالتون با قضيه نشدم
    شما حتی از عدم وجود خدا که معتقدید بهش هم دفاع نمیکنید.....
    فقط حرف خودتون رو مدام تکرار میکنید که خدا وجود نداره خدا وجود نداره...بدون هیچگونه استدلالی.....
    تاييد مي شه

  9. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #707
    اگه نباشه جاش خالی می مونه DΔRK's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    شـــهر تــ هران ـیره
    پست ها
    336

    پيش فرض

    مثالهای من و برهان جهانشناختی رو تعمیم بدید به طبیعت هم همین نتیجه بدست میاد...

    برهان علیت توی طبیعت نظیر نداره؟... پس چی نظیر داره.....یکم فکر کنید به حرفهای خودتون...ببینید چیو دارید زیر سوال میبرید...خود طبیعت رو...قوانین طبیعت رو.....

    شما عوض اینکه برهان رو رد کنید حرف خودتون رو هی تکرار میکنید و این کار بی نتیجه هست.....

    بحث فلسفی هم همینجوری ه...دو طرف سر یک برهان حرف میزنند و جلو میرند.....
    شما حتی از عدم وجود خدا که معتقدید بهش هم دفاع نمیکنید.....

    فقط حرف خودتون رو مدام تکرار میکنید که خدا وجود نداره خدا وجود نداره...بدون هیچگونه استدلالی.....

    در هر صورت...من نمیدونم چجوری دیگه توضیح بدم.....
    مشکل اینجاست که چیزی که شما میگید نطیری در طبیعت نداره
    منظور من توضیح شما بود نه برهان علیت
    شما که از برهان علیت استفاده نکردی تغریبا
    اگرم کردید به این سوال پاسخ بدین
    دلیل وجود خدا چیه؟!
    علیت هم یک قانون نیست و راحت هم میشه نقضش کرد
    بله تکرار میکنم تا جواب بگیرم ، وقتی شما هیچ جوابی نمیدید و فقط به نوعی حرفتون رو طور دیگه میزنید
    یعنی همون حرف رو طور دیگه
    برهان ها رو ما انسان ها ساختیم و هر وقت هم بخوایم میتونیم نقضشون کنیم یا در مورد چیز جدیدی صحبت کنیم
    برهان برای این نیست که خودمون رو در برهان ها محصور کنیم!!!
    برهانی ام که شما باهاش قصد توجیح دارین در صورتی میتونه درستیش بررسی بشه که اول اثبات کنید چیزی به نام خدا هست!

    از نبود دفاع کنم؟؟؟؟
    یعنی چی؟
    من نمیگم چیزی اینجا هست و در نیست هم نیست دیگه
    فرض کنید همون سیب در این اتاق نیست ، خب نیست دیگه
    من از چی دفاع کنم؟
    کسی که میگه هست باید دفاع کنه
    من به چیزی اعتقاد ندارم که ازش دفاع کنم ، شما دارین میگین من به نبود خدا اعتقاد دارم

    وجود خدا رو توضیح بدید تا توجیح کنید
    در موردش توضیح ندید
    وجودشو نشون بدید
    نگید دلیل بودنشو

  11. این کاربر از DΔRK بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #708
    حـــــرفـه ای shabe.saket's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    محل سكونت
    Lost Island
    پست ها
    2,577

    پيش فرض

    من به برهان جهان شناختي آشنايي ندارم و منتظر بودم بيشتر روش بحث بشه



    يه سوال براي من بوجود اومده چيزي كه وجود نداره چه جوري به علت نياز داره؟
    مثلا ما تو 10000000 سال قبل به مادرمون مي گفتيم من رو به وجود بيار اون هم به مادرش و همين طور
    مني كه هيچ شناختي از خودم ندارم و حتي وجود ندارم چه جوري از يه علت مي خوام منو به وجود بياره؟
    احتمالا شما(يا اين برهان) به تقدم ماهيت توجه داريد و نه به وجود.
    يعني علت براي وجودش به من نيازمنده؟ و اگه من وجود نداشته باشم اون هم به وجود احتياجي نداره و به وجود نمي ياد؟
    در واقع مشكل اصلي با اين حرف شما (يا اين برهان) اينه كه برعكس حركت مي كنه يعني از معلول به علت مي رسه
    اصلا متوجه نمي شم كه هيچ چه جوري به چيزي كه خودش هم هيچه احتياج داره
    كلا قاطي كردم...


    و اما درباره بحثه بين shabe.saket و DΔRK
    در مورد نیستی همون مثالی که من زدم...
    منظورم از این که معلول نخست در ادامه تسلسل نیست میشه و بحث با پارادوکس روبرو میشه و پارادوکس باطل است، توضیح دیدگاه مارکسیست ها بود...
    حرف شما درسته...

    قرمز:
    این مورد رو مارکسیست ها توش دچار میشن بدلیل ادامه تسلسل...وگر نه کل این حرف درست نیست...
    چون جهان خارج وجود داره.....


    مشکل اینجاست که چیزی که شما میگید نطیری در طبیعت نداره
    منظور من توضیح شما بود نه برهان علیت
    شما که از برهان علیت استفاده نکردی تغریبا
    اگرم کردید به این سوال پاسخ بدین
    دلیل وجود خدا چیه؟!
    علیت هم یک قانون نیست و راحت هم میشه نقضش کرد
    بله تکرار میکنم تا جواب بگیرم ، وقتی شما هیچ جوابی نمیدید و فقط به نوعی حرفتون رو طور دیگه میزنید
    یعنی همون حرف رو طور دیگه
    برهان ها رو ما انسان ها ساختیم و هر وقت هم بخوایم میتونیم نقضشون کنیم یا در مورد چیز جدیدی صحبت کنیم
    برهان برای این نیست که خودمون رو در برهان ها محصور کنیم!!!
    برهانی ام که شما باهاش قصد توجیح دارین در صورتی میتونه درستیش بررسی بشه که اول اثبات کنید چیزی به نام خدا هست!

    از نبود دفاع کنم؟؟؟؟
    یعنی چی؟
    من نمیگم چیزی اینجا هست و در نیست هم نیست دیگه
    فرض کنید همون سیب در این اتاق نیست ، خب نیست دیگه
    من از چی دفاع کنم؟
    کسی که میگه هست باید دفاع کنه
    من به چیزی اعتقاد ندارم که ازش دفاع کنم ، شما دارین میگین من به نبود خدا اعتقاد دارم

    وجود خدا رو توضیح بدید تا توجیح کنید
    در موردش توضیح ندید
    وجودشو نشون بدید
    نگید دلیل بودنشو
    شما واضح بگید چه چیزی نظیر نداره توی طبیعت...؟
    روابط علی معلولی منظورتونه؟
    اگه بله که طبیعت بر پایه این روابط ه...

    من از برهان علیت استفاده نکردم؟ از چی استفاده کردم پس؟ من که همه بحثم روی اینه...
    متوجه نمیشم چی میگید شما؟
    از چی استفاده کردم پس؟


    علیت یک قانون نیست و راحت میشه نقضش کرد؟
    چرا نقض نمیکنید پس...؟
    یه مثال بگو که علیت نداشته باشه...با جهانبینی خودت...بدون وجود خدا...بدون در نظر گرفتن نقش خدا...

    فقط یک مثال بگو که علیت نباشه توش...مثال ها...نه بحث...مثال روشن...

    اگه نتونی حرفی میزنی که خودت هم معتقد نیستی بهش.....

    امیدوارم فرار نکنی از این سوال.....

    در مورد اعتقاد داشتن و نداشتن شما...

    شما به خدا اعتقاد داری؟ خیر
    شما به خدا اعتقاد نداری؟ خودت میگی خیر
    یعنی چی؟

    شما موضع تون چیه؟


    برهان ها رو نگاه کنید متوجه بحث ما میشید که چرا خدا باید وجود داشته باشه
    نشون دادن خدا و نه توجیه کردنش توسط ما (حال میکنم با این توجیه گفتنات)...

  13. #709
    اگه نباشه جاش خالی می مونه DΔRK's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    شـــهر تــ هران ـیره
    پست ها
    336

    پيش فرض


    شما واضح بگید چه چیزی نظیر نداره توی طبیعت...؟
    روابط علی معلولی منظورتونه؟
    اگه بله که طبیعت بر پایه این روابط ه...

    من از برهان علیت استفاده نکردم؟ از چی استفاده کردم پس؟ من که همه بحثم روی اینه...
    متوجه نمیشم چی میگید شما؟
    از چی استفاده کردم پس؟


    علیت یک قانون نیست و راحت میشه نقضش کرد؟
    چرا نقض نمیکنید پس...؟
    یه مثال بگو که علیت نداشته باشه...با جهانبینی خودت...بدون وجود خدا...بدون در نظر گرفتن نقش خدا...

    فقط یک مثال بگو که علیت نباشه توش...مثال ها...نه بحث...مثال روشن...

    اگه نتونی حرفی میزنی که خودت هم معتقد نیستی بهش.....

    امیدوارم فرار نکنی از این سوال.....

    در مورد اعتقاد داشتن و نداشتن شما...

    شما به خدا اعتقاد داری؟ خیر
    شما به خدا اعتقاد نداری؟ خودت میگی خیر
    یعنی چی؟

    شما موضع تون چیه؟


    برهان ها رو نگاه کنید متوجه بحث ما میشید که چرا خدا باید وجود داشته باشه
    نشون دادن خدا و نه توجیه کردنش توسط ما (حال میکنم با این توجیه گفتنات)...
    نه ، حرفای شما در مورد اینکه وجودی به نام خدا اومده و به عقب برگشتن ها رو از بین برده منظورمه
    طبیعت بر پایه ی علیت نیست!
    ما اینطور میگیم و تصور میکنیم
    منظورم از ما کسایی هستن که به علیت باور دارن
    مثله شما که به شدت باور دارید

    شما خواستید برهان علیتو توجیه کنید
    کساتی هاشو توضیح بدین و...
    ولی سوال من همچنان پا برجاست و جواب میخوام
    دلیل وجود خدا چیه؟ علت وجود خدا چیه؟

    شما موردی رو بگید و من نقض کنم که علیت در موردش وجود داره
    قبل از این کار هم
    بود خدا و حتی نبود خدا خودش به کل این قانون رو تحت الشعا قرار میده

    من به هیچ چیز اعتقاد ندارم
    من تغریبا دیدگاهی اومانیستی دارم

    من هم حالـــ میکنم مخصوصا وقتی که واقعیت داره
    نـــفرمایید
    شما کشته بشین من با کی بحث کنم؟!

  14. #710
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,044

    پيش فرض

    نه ، حرفای شما در مورد اینکه وجودی به نام خدا اومده و به عقب برگشتن ها رو از بین برده منظورمه
    طبیعت بر پایه ی علیت نیست!
    ما اینطور میگیم و تصور میکنیم
    منظورم از ما کسایی هستن که به علیت باور دارن
    مثله شما که به شدت باور دارید
    شما دائما اعتقادات بقیه رو مردود میخونی بدون اینکه دلیلی بیاری...!
    شما خواستید برهان علیتو توجیه کنید
    کساتی هاشو توضیح بدین و...
    ولی سوال من همچنان پا برجاست و جواب میخوام
    دلیل وجود خدا چیه؟ علت وجود خدا چیه؟
    قبلاً هم گفتم خدا اگر علت داشته باشه ناقصه و دیگه اسمش خدا نیست
    اگه یکم باهوش باشی باید بهم جواب بدی "پس اگه اینطوره این قانون علیت شما نقص داره و نتیجتاً مردوده"
    ولی اگه یکم باهوشتر باشی متوجه میشی این بحث ربطی به قانون علیت نداره، بلکه به ماهیت خدا مربوطه
    یعنی این مطلب که خدا علت نداره، به کامل بودن و نیاز نداشتن خدا (نیانداشتن به علت) برمیگرده و نه نقص داشتن علیت

  15. این کاربر از danial_848 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •