حکایت من و تو حکایت آسمان و زمین است
فقط چیزی شبیه رعدوبرق مارا به هم می رساند
حکایت من و تو حکایت آسمان و زمین است
فقط چیزی شبیه رعدوبرق مارا به هم می رساند
زندگی بی عشق مرگ است
مرگ بر این زندگی
زنده باد عاشق پرستی
زنده باد این زندگی
خداوند همه چيز راجفت آفريد:جز بینی ودهان وقلب،مى دونى چرا؟
چون بايدبراى خودت
يک هم نفس يک هم زبان ويک هم دل پيداکنى
رروزي كه فلك نشانه ي تيرم كرد
پيوسته به زلف يار زنجيرم كرد
پيوسته به زلف يار پيچيده شدم
غم هاي زمانه عاقبت پيرم كرد
همي دردم دوايي داره يا ني
همي رنجم شفايي داره يا ني
شما در كشتن عاشق رضاييد
همي عاشق خدايي داره يا ني؟؟؟
دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی
تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی
در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم
وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام
وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم
تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام
که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را
دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی
عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی
ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم
هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را
هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!
نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام
احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…
امشب قاصدکـــــ خیالـــــم را فوتــــــ کرده ام
دیدمــــش,
بــــ سوی آسمــــان رفتـــــ
ماه را پشتــــــ سر می گذارد و کهکشـــان ها را رد خواهـــــد کرد,
چشم انتظار باش!
نشــــانی تو را به او داده ام
به او خوب گوش کن
به تو خواهد گفت که چه اندازه دوستت دارم ..
کوه نیستی اما صدایت که می زنم شعر و شور و عشق به من باز می گردد
از من ای هستی من دور مشو
می من مستــی من دور مشو
رشته ی عمر منی جـــان منی
عشق من دیـن من ایـمان منی
-----
مصرع آخر واقعا دیوانه کنندست البته برای عارفان...
آنجاست که می گوید:
عمریست که کفرم به ترقیست ز عشقشق
تا حال عجب نیست که ایمان شده باشد....
همواره عشق بی خبر از راه می رسد
دائم بدون دعوت و ناگاه می رسد
این بار هم کلاغ به خانه ی خوبش نمی رسد
زیرا که عشق، همواره سرزده از راه می رسد
حجم خالی تـــــــــرا ،حجم پُر هیچکــــس، پر نمی کند!! ....حالا هی بگو
" دوستـــــان به جای ما! " ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)